اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیورهای دنیا، خردهای ناتوان را تباه می سازد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----557558---
بازدید امروز: ----15-----
بازدید دیروز: ----108-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/7/21 ساعت 11:34 عصر

هشت راز طراحی کلاس

آیا فکر کردن به آن کلاس لخت و بی ریخت ناراحتتان می کند؟ آیا به معلمی که کلاسش شاد و زیباست حسودی می کنید؟ اگر اینطور است امسال قدم تازه ای بردارید. هر معلمی می تواند با استفاده از تجربیات معلمان موفق، محیطی شاد و جذاب برای یادگیری درست کند.

  1. اول از همه کارهای مهم تر!
    وقتی برای اولین بار پا درون کلاستان می گذارید با خودتان یک دفتر یادداشت و یک مداد بردارید. در درگاه بایستید و نقشه پلان اتاق را بکشید. در نقشه جای تخته، وسایل، کمدها و پنجره ها را هم مشخص کنید. قبل از اینکه به طور فیزیکی شروع به جا به جا کردن اشیا بکنید، روی نقشه ای که کشیده اید، این کار را با شکلهایی که از کاغذ و به مقیاس بریده اید، انجام دهید.
    برای این کار می توانید از این فلش استفاده کنید. مسیر رفت و آمد بچه ها، فضای بین میزها و سایر چیزها را در نظر بگیرید. وقتی نقشه تان را در کلاس واقعی پیاده کردید، بین میزها راه بروید و سر میز بچه ها بنشینید تا مطمئن شوید همه راحت هستند و تخته را می بینند.
  2. جادوی رنگ
    رنگ ها قیافه کلاستان را تعیین می کنند. رنگی را انتخاب کنید که برایتان جالب است و نشان می دهد که شما از جو کلاس چه می خواهید: می خواهید آرام و آرامش بخش باشد؟ (به رنگ های آبی و سبز فکر کنید) می خواهید شاد و خلاق باشد؟ (از رنگ های گرمسیری استفاده کنید) می خواهید گرم و خانه مانند باشد؟ ( از رنگ های خاک و رنگهای اصلی استفاده کنید) از این رنگها برای تابلوی آگهی های کلاس، جعبه ها و طبقه های کلاس و حتی فرش آن استفاده کنید.
  3. چند کاره !
    تخته کلاس را به سه قسمت مساوی تقسیم کنید و دور هر قسمت را با کاغذهای رنگی تزیین کنید. مثلا قسمت صورتی تخته را به روز تولد بچه ها اختصاص دهید و از بچه ها بخواهید راجع به تولدشان روی آن بنویسند و نقاشی کنند. قسمتی هم می تواند برای ساختن داستان مورد استفاده قرار بگیرد.
  4. چیز جدیدی را امتحان کنید.
    یکی از جذابیت های چند کار کلاس می تواند "درخت لوله ای" باشد. کمی لوله PVC بخرید و آن را شکل یک تنه درخت در تخته سه لا نصب کرده و کلاس بر پا کنید. روی میله را سوراخ کنید و با میله یا هر چیز مناسب دیگری برای آن شاخه بسازید. کیف ها یا کیسه های کوچک پلاستیکی به هر شاخه آویزان کنید و در آن بازی، فعالیت و کتاب بگذارید. کار دستی های بچه ها می تواند آنجا آویزان شود. با چیزهایی مثل برگ و کاغذ هم می توان آن را تزیین کرد.
  5. دیگران را هم شریک کنید!
    بهتر است که تمام کار تزیین کلاس را خودتان انجام ندهید. از بچه ها بخواهید در کار انتخاب رنگ ها و جای وسایل و حل کردن مشکل انبار کردن چیزها به شما کمک کنند. این باعث می شود آنها نسبت به کلاسشان احساس تملک و غرور کنند و درس بزرگی هم در حل مساله بگیرند. بهتر از همه اینها این کار خیلی خلاق است.
    بچه ها می توانند با کمک بزرگترها دیوار کلاس را مثلا به شکل اقیانوس رنگ کنند و از نتیجه کار لذت ببرند.
  6. یک ابتکار ساده
    می توانید از یک تابلوی نگه دارنده کارت و یک کارت برای هر دانش آموز، مثل اداره ها، برای حضور و غیاب استفاده کنید. گرداندن هر کارت یعنی بچه سر کلاس است! می توانید پشت هر کارت برای بچه ها پیام تشویق کننده ای هم بنویسید.
  7. یک مرکز ارزان!
    بعضی وقت ها نمی توانیم هر گوشه کلاس را به یک مرکز یادگیری اختصاص بدهیم ولی می توانیم با چند سبد و سطل پلاستیکی که هر کدام بازی ها و وسایل کمک آموزشی را نگه می دارند به بچه ها حس شرکت در یک فعالیت یادگیری مهم را بدهیم.
  8. روی بچه ها تمرکز کنید
    برای هفته اول سال برای هر بچه شکل یک خانه را فتوکپی کنید. بچه ها می توانند خانه ها را طوری تزیین کنند که نماینده آنها باشد. می توانند روی آنها درباره خودشان بنویسند بعد این خانه ها را به تابلوی کلاس بزنید تا بچه ها همدیگر را بهتر بشناسند.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/7/21 ساعت 10:27 عصر

1. باور کنید: نوجوانی،سن پرخاشگری است.

2. باور کنید: نوجوانی، دوره زود رنجی و حساس بودن است.

3. باور کنید: نوجوانی، دوران لجبازی و مخالفت است.

4. باور کنید: نوجوان، ‌بسیار عیب‌جو و اهل انتقاد است.

5. باور کنید: نوجوانی دوره سنت شکنی آداب و رسوم اجتماعی است.

6. باور کنید: نوجوانی، «سن دینی»‌است.

7. باور کنید:‌ نوجوانی، دوره سخت پذیری است.

8. باور کنید: نوجوانی دوره خیال پردازی و بازسازی است.

9. باور کنید: نوجوانی، بحرانی‌ترین مرحله زندگی هر فرد است.

10. باور کنید: نوجوانان، رهبران آینده جامعه هستند.

11. باور کنید: به راحتی در دل نوجوانان، نمی‌توان نفوذ کرد.

12. باور کنید: نوجوان به استقلالش بسیار اهمیت می‌دهد و حاضر است همه چیز را حتی پدر و مادر و معلم را فدای آن کند.

13. باور کنید: نوجوان، استقلال را تنها در خلاص شدن از قیود خانواده می‌پندارد.

14. باور کنید: نوجوان، برای حل مشکلاتش شدیداً نیازمند حمایت عاطفی خانواده است.

15. باور کنید: تماس (ارتباط نزدیک) با نوجوان، بسیار دشوار است.

16. باور کنید: حرف زدن و صحبت کردن،‌ نه نصیحت و پندو اندرز با نوجوان، سبب ایجاد اطمینان در گذرگاههای‌ دشوار و مخاطرات زندگی است.

17. باور کنید: همدلی و همزبانی با نوجوان، تشویش و اضطراب او را تقلیل می‌دهد.

18. باور کنید: نوجوان، شما را امین و یاور خویش می‌پندارد.

19. باور کنید: نوجوان، احساس می‌کند در رفع مشکلات خودمی‌تواند به شما تکیه کند.

20. باور کنید: در خلال گفت و شنود با فرزندتان می‌توانید با افکار و مسائل او آشنا شوید.

21. باور کنید: صحبت کردن سنجیده و اصولی با نوجوان، عامل رفع به موقع مشکلاتش می‌شود.

22. باور کنید: رفتار درست یا نادرست شما با نوجوان، نقش مهمی در نزدیکی یا دوری آنان با شما دارد.

 

این گونه باید تربیت کرد!

· ترک عادت

به حضرت آیةالله مدنی رضوان الله تعالی علیه اطلاع دادند طلبه ای است که صبح ها دیر از خواب برمی‌خیزد حضرت استاد شهید بدون کلام، چهل روز صبح به دیدار او می‌رود، او را از خواب بیدار می‌کند، با او نماز می‌خواند، قرآن می‌خواند، صبحانه میل می‌فرماید تا آن عادت ناپسند را از او بگیرد و موفق هم می‌شود.9

· محبت استاد

من چندین سال در کاشان در یک کلاس برای دانش آموزان و طلاب تدریس می‌کردم و تدریس چند ساله من آنچنان اثر نداشت که تدریس یک روزه استادی نا آشنا. و آن قضیه این طور بود که ایشان وقتی خواسته بود وارد کلاس شود مشاهده کرده بود که کفشهای محصلین آفتاب می‌خورد و داغ می‌شود و ممکن است پاهای آنها را بیازارد. بدون درنگ یک گونی بدست آورده، خیس نموده و روی کفشها انداخته بود و زمانی که دانش‌آموزان با چنین صحنه‌ای روبرو شدند و این چنین محبت و انسان دوستی را از آن استاد عزیز احساس کردند تمام درسهای سالیان من فراموش شد!

درباره محقق خراسانی صاحب کفایة‌‌‌ الاصول می‌خوانیم:‌ ایشان گرچه با برخی از شاگردان خود در تفکرات سیاسی اختلافاتی داشت، لکن هنگامی که آنان نزد استاد می‌آمدند و از وی یاری می‌خواستند، آن مرد بزرگ با نهایت گشاده روئی نیاز آنان را بر می‌آورد و بیشتر از آنچه تقاضا داشتند انجام می‌داد، به طوری که شاگردان از نیکیهای استاد شرمسار می‌شدند.

· خلوص

درباره آخوند ملاعبدالله شوشتری گفته‌اند:

وی در یکی از دیدارهایش با شیخ بهائی، وقتی شیخ از ایشان درخواست نماز جماعت می‌کند، آن جناب اندک تاَملی کرده و بی توجه به این درخواست به منزل می‌رود. وقتی می‌پرسند:‌چرا نماز را به جماعت نخواندید؟! با خلوص فراوان که از هزاران سخن و نوشته مؤثرتر است، جواب می‌دهد: دیدم چنان نیستم که اگر شیخ به من اقتدا کند در حالم تغییری حاصل نشود، لذا اجابت ننمودم.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/7/20 ساعت 4:45 عصر



تصویر


زندگی نامه


حافظ شیرازی، شمس الدین محمد

(سال و محل تولد: 726 هـ.ق- شیراز ، سال و محل وفات: 791 هـ.ق- شیراز)

شمس الدین محمد حافظ ملقب به خواجه حافظ شیرازی و مشهور به لسان الغیب از مشهورترین شعرای تاریخ ایران زمین است که تا نام ایران زنده و پا برجاست نام وی نیز جاودان خواهد بود.

با وجود شهرت والای این شاعران گران مایه در خصوص دوران زندگی حافظ بویژه زمان به دنیا آمدن او اطلاعات دقیقی در دست نیست ولی در حدود سال 726 ه.ق در شهر شیراز به دنیا آمد است.

اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاء الدین نام داشته و در دوره سلطنت اتابکان فارس از اصفهان به شیراز مهاجرت کرده است. شمس الدین از دوران طفولیت به مکتب و مدرسه روی آوردو آموخت سپری نمودن علوم و معلومات معمول زمان خویش به محضر علما و فضلای زادگاهش شتافت و از این بزرگان بویژه قوام الدین عبدا... بهره ها گرفت.

خواجه در دوران جوانی بر تمام علوم مذهبی و ادبی روزگار خود تسلط یافت.

او هنوز دهه بیست زندگی خود را سپری ننموده بود که به یکی از مشاهیر علم و ادب دیار خود تبدل شد. وی در این دوره علاوه بر اندوخته عمیق علمی و ادبی خود قرآن را نیز کامل از حفظ داشت و از این روی تخلص حافظ بر خود نهاد.

دوران جوانی حافظ مصادف بود با افول سلسله محلی اتابکان فارس و این ایالات مهم به تصرف خاندان اینجو در آمده بود. حافظ که در همان دوره به شهرت والایی دست یافته بود مورد توجه و امرای اینجو قرار گرفت و پس از راه یافتن به دربار آنان به مقامی بزرگ نزد شاه شیخ جمال الدین ابواسحاق حاکم فارس دست یافت.

دوره حکومت شاه ابواسحاق اینجو توأم با عدالت و انصاف بود و این امیر دانشمند و ادب دوست در دوره حکمرانی خود که از سال 742 تا 754 ه.ق بطول انجامید در عمرانی و آبادانی فارس و آسایش و امنیت مردم این ایالت بویژه شیراز کوشید.

حافظ از لطف امیرابواسحاق بهره مند بود و در اشعار خود با ستودن وی در القابی همچون (جمال چهره اسلام) و (سپهر علم وحیاء) حق شناسی خود را نسبت به این امیر نیکوکار بیان داشت.

پس از این دوره صلح و صفا امیر مبارزه الدین مؤسس سلسله آل مظفر در سال 754 ه.ق بر امیر اسحاق چیره گشت و پس از آنکه او را در میدان شهر شیراز به قتل رساند حکومتی مبتنی بر ظلم و ستم و سخت گیری را در سراسر ایالت فارس حکمفرما ساخت.

امیر مبارز الدین شاهی تند خوی و متعصب و ستمگر بود.حافظ در غزلی به این موضوع چنین اشاره می کند:

راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود

لازم به ذکر است حافظ در معدود مدایحی که گفته است نه تنها متانت خود را از دست نداده است بلکه همچون سعدی ممدوحان خود را پند داده و کیفر دهر و ناپایداری این دنیا و لزوم رعایت انصاف و عدالت را به آنان گوشزد کرده است.

اقدامات امیر مبارزالدین با مخالفت و نارضایتی حافظ مواجه گشت و وی با تاختن بر اینگونه اعمال آن را ریاکارانه و ناشی از خشک اندیشی و تعصب مذهبی قشری امیر مبارز الدین دانست.

سلطنت امیر مبارز الدین مدت زیادی به طول نیانجامید و در سال 759 ه.ق دو تن از پسران او شاه محمود و شاه شجاع که از خشونت بسیار امیر به تنگ آمده بودند توطئه ای فراهم آورده و پدر را از حکومت خلع کردند. این دو امیر نیز به نوبه خود احترام فراوانی به حافظ می گذاشتند و از آنجا که بهره ای نیز از ادبیات و علوم داشتند شاعر بلند آوازه دیار خویش را مورد حمایت خاص خود قرار دادند.



تصویر
اواخر زندگی شاعر بلند آوازه ایران همزمان بود با حمله امیر تیمور و این پادشاه بیرحم و خونریز پس از جنایات و خونریزی های فراوانی که در اصفهان انجام داد و از هفتاد هزار سر بریده مردم آن دیار چند مناره ساخت روبه سوی شیراز نهاد.

مرگ حافظ احتمالاً در سال 971 ه.ق روی داده است و حافظ در گلگشت مصلی که منطقه ای زیبا و با صفا بود و حافظ علاقه زیادی به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظیه مشهور گشت.

نقل شده است که در هنگام تشییع جنازه خواجه شیراز گروهی از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به می و مطرب و ساقی را گواهی بر شرک و کفروی می دانستند مانع دفن حکیم به آیین مسلمانان شدند.

در مشاجره ای که بین دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألی به دیوان خواجه زده و داوری را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن دیوان اشعار این بیت شاهد آمد:

قدیم دریغ مدار از جنازه حافظ ----- که گرچه غرق گناه است می رود به بهشت

حافظ بیشتر عمر خود را در شیراز گذراند و بر خلاف سعدی به جز یک سفر کوتاه به یزد و یک مسافرت نیمه تمام به بندر هرمز همواره در شیراز بود.

وی در دوران زندگی خود به شهرت عظیمی در سر تا سر ایران دست یافت و اشعار او به مناطقی دور دست همچون هند نیز راه یافت.

نقل شده است که وی مورد احترام فراوان سلاطین آل جلایر و پادشاهان بهمنی دکن هندوستان قرار داشت و پادشاهان زیادی او را به پایتخت های خود دعوت کردند. حافظ تنها دعوت محمود شاه بهمنی را پذیرفت و عازم آن سرزمین شد ولی چون به بندر هرمز رسید و سوار کشتی شد طوفانی در گرفت و خواجه که در خشکی، آشوب و طوفان حوادث گوناگونی را دیده بود نخواست خود را گرفتار آشوب دریا نیز بسازد از این رو از مسافرت شد.

شهرت اصلی حافظ و رمز پویایی جاودانه آوازه او به سبب غزلسرایی و سرایش غزل های بسیار زیباست.
ادامه مطلب...

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/7/19 ساعت 4:34 عصر

غم همیشگی غروب و غربت من

هر روز وقتی غروب می شه،دلم می گیره.

غروب یه غربت بی انتهاست برای همه ی آدمایی که ته دلشون یه دوست داشتن موج می زنه.

وقت غروب دلم برای بعضی چیزا و خیلی کس ها تنگ می شه.غروب وقتی از پشت پنجره به آسمون شهرمون نگاه می کنم و خداحافظی خورشید را می بینم ،ناخودآگاه اشکام سرازیر می شن ......

وقتی صدای موذن تو گوشم می پیچه که دعوتم می کنه به نماز و یه جورایی منو از این خلوت قشنگم با آسمون به یه روحانیت خاص و آسمونی می کشونه،بی اختیاردستامو به سمت آسمون می برم و دعا

می کنم....توی همین خدا خدا گفتن هاست که دلم می لرزه و بغضم می شکنه .........

خدا رو قسم می دم که پناه تموم دلای تنگ باشه و مهمون تموم قلبای تنها و نا آروم که شاید برای یه لحظه یادشون رفته که خدای ما یه جایی همین نزدیکی هاست.......

تازه زبونم باز شده،می خوام بهش بگم دوستت دارم،نه تنها زبونم نمی گیره بلکه توی دلم فریاد می زنم که مهربونم،دوستت دارم با همه ی وجودم که خدای خوبِ خودِ خودِ منی......

اما غروب جمعه؛

همیشه غروب جمعه دلگیره ، همیشه!!!

دلت واسه تموم دوست داشتن هات تنگ می شه و می گیره......بغض می کنی اما متفاوت با بقیه روزها،این غم ماورائیِ.......جمعه ها مخصوص امام زمانِ ............از اینکه یه جمعه ی دیگه هم گذشت و مهدی فاطمه نیامد،دلخوری.........

از اینکه یه هفته ی دیگه باید منتظر منتقم خون حسین باشی که با ذوالفقار علی پا به دنیای

ما بذاره و ممکنه تو نباشی ،دلتنگی........

اشکات تموم پهنای صورتت رو می پوشونه و هیچی جز دعای سمات آرومت نمی کنه......

بِسم الله الرَحمن ِالرَحیم که می گی و شروع که می کنی به خواندن خدا به تموم اسم های اعظمش،انگار نه دلتنگی،نه دلگیری.......فقط منتظری.......

منتظر آهنگ خوشِ صدای همونی که یه دنیا سراغ عدالتش رو می گیرند ......

و خوشحالی که منتظر یه حادثه ی پر از عشق و معرفتی،تصور اومدن یه منجی تموم غم هات رو از دلت پاک می کنه ...........

دوست خوب من،

اگه دلت توی غروب های جمعه شکست،اگه دلتنگ شدی ، اگه دعای سمات خوندی و یه حال خوب گرفتی،واسه امام زمانمون و تموم دوستداراش و تمومی دل شکسته های عالم دعا کن...... دعا کن که زودتر بیاد تا تموم بشه همه ی دلتنگی هامون و به سر بیات تموم غصه های کوچیک و بزرگمون........


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/7/19 ساعت 1:6 صبح

کوله‌بار عشقم را بر دوشم می گذارم و به راه می افتم . چرا و کجا نمیدانم. فقط میدانم که دیگر باید بروم باید راه بیفتم ، وقت زیادی ندارم باید عجله کنم . باید هرچه‌ عشق در دل دارم را در کوله‌بارم بگذارم و به راه بیفتم.

می روم و می روم تا جایی که عشق بگوید. می روم تا ببخشم ، می روم تا دوست داشته باشم.

می روم تا به باغی برسم که در آن فرشته‌ای زیبا مرا با تمام وجودش به آغوش بکشد و من پر از آرامش شوم ، پر از شادی.

می روم تا به جایی برسم که نور هفت رنگ مهر خدا بر دلم بتابد تا هرچه زنگار است از دلم زدوده شود.

دل من باید پاک شود. دل ما باید پاک شود.

چه‌قدر دلم هوای خدا را کرده است امشب.

بوی خدا به مشامم می رسد ، چنان خدا را بو میکشم که تا اعماق وجودم پر از خدا می شود، حضورش را با تمام وجودم می خواهم و حس می کنم،

چه حس شیرینی ، چه حس دلپذیری......

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/7/18 ساعت 5:6 عصر

میدانم که روزی خواهی آمد...

ای آبروی دو عالم

ای منجی خاتم

تمام اطلسی های باغچه

هوایت را کرده اند

ای گل نرگس

تمام گلخانه های جهان

انتظارت را می کشند

میدانم که روزی خواهی آمد

پایان انتظار نزدیکست

بگو کدامین آدینه را به یمن قدومت ریسه بندم

بگو کدامین کوچه را به حرمت قدمهایت آبپاشی کنم

صدای نبض ثانیه شمار زمان را می شنوم

میدانم روزی خواهی آمد

گوشهایم منتظر است

بگو کدامین سحرگاه بانگ انالمهدیت را استماع خواهم کرد

پایان انتظار نزدیکست

خواهی آمد


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
چهارشنبه 87/7/17 ساعت 5:40 عصر

گروهى از فارغ التحصیلان قدیمى یک دانشگاه که همگى در حرفه خود آد م هاى موفقى شده بودند، با همدیگر به ملاقات یکى از استادان قدیمى خود رفتند. پس از خوش و بش اولیه، هر کدام از آنها در مورد کار خود توضیح می داد و همگى از استرس زیاد در کار و زندگى شکایت می کردند. استاد به آشپزخانه رفت و با یک کترى بزرگ چاى و انواع و اقسام فنجان هاى جوراجور، از پلاستیکى و بلور و کریستال گرفته تا سفالى و چینى و کاغذى (یکبار مصرف) بازگشت و مهمانانش را به چاى دعوت کرد و از آنها خواست که خودشان زحمت چاى ریختن براى خودشان را بکشند.

پس از آن که تمام دانشجویان قدیمى استاد براى خودشان چاى ریختند و صحبت ها از سر گرفته شد، استاد گفت: «اگر توجه کرده باشید، تمام فنجان هاى قشنگ و گران قیمت برداشته شده و فنجان هاى دم دستى و ارزان قیمت، داخل سینى برجاى مانده اند. شما هر کدام بهترین چیزها را براى خودتان می خواهید و این از نظر شما امرى کاملاً طبیعى است، امّا منشاء مشکلات و استرس هاى شما هم همین است. مطمئن باشید که فنجان به خودى خود تاثیرى بر کیفیت چاى ندارد. بلکه برعکس، در بعضى موارد یک فنجان گران قیمت و لوکس ممکن است کیفیت چایى که در آن است را از دید ما پنهان کند.

چیزى که همه شما واقعاً مى خواستید یک چاى خوش عطر و خوش طعم بود، نه فنجان. امّا شما ناخودآگاه به سراغ بهترین فنجان ها رفتید و سپس به فنجان هاى یکدیگر نگاه مى کردید. زندگى هم مثل همین چاى است. کار، خانه، ماشین، پول، موقعیت اجتماعى و .... در حکم فنجان ها هستند. مورد مصرف آنها، نگهدارى و دربرگرفتن زندگى است. نوع فنجانی که ما داشته باشیم، نه کیفیت چاى را مشخص می کند و نه آن را تغییر می دهد. امّا ما گاهى با صرفاً تمرکز بر روى فنجان، از چایى که خداوند براى ما در طبیعت فراهم کرده است لذت نمی بریم.

خداوند چاى را به ما ارزانى داشته نه فنجان را. از چایتان لذت ببرید. خوشحال بودن البته به معنى این که همه چیز عالى و کامل است نیست. بلکه بدین معنى است که شما تصمیم گرفته اید آن سوى عیب و نقص ها را هم ببینید. در آرامش زندگى کنید، آرامش هم درون شما زندگى خواهد کرد.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/7/16 ساعت 10:56 عصر

سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت

او آمد...
با واژه هایی همه از جنس بلور
آمد تا به گلدانهایمان آب دهد.
آمد تا سر هر پنجره ای شعری بخواند.
آمد و ماند و هیچ وقت نرفت.
و چه مهمانی از او عزیزتر در ضیافت پاییز همیشگیمان
خوش به حال برگهای پانزدهمین روز مهر
خوش به حال گلدانها و بادبادکها
خوب شد آمدی
تولدت مبارک


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/7/16 ساعت 5:2 عصر

 به نام حق
به نام آنکه دوستی را آفرید، عشق را ، رنگ را ... به نام آنکه کلمه را آفرید.
و کلمه چه بزرگ بود در کلام او و چه کوچک شد آن زمان که میخواستم از او بگویم.
سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بیدلی را ، ساختن خانه ای در دل.
و این دل بینهایت، چه جای کوچکی بود برای دل بیتابش.
او رفت و من نشناختمش . در تمام میخکهای سر هر دیوار، آواز غریبش را شنیدم
اما نشناختمش. همانگونه که بغضهای گاه و بیگاهم را نشناختم.
فقط آنقدر او را شناختم که در سایه های افتاده به کلامش، به دنبال جای پای خدا باشم.
اینجا، هر چه هست، جز با صداقت او و کلام و نقشهای او، حوض بی ماهیست.
شاید مزرعه ای باشد با زاغچه ای بر سر آن
زاغچه ای که هیچکس جدی نگرفتش .
اینجا را هدیه اش میکنم. به آنکس که برای سبدهای پرخوابمان، سیب آورد.
حیف که برای خوردن آن سیب، تنها بودیم . چقدر هم تنها ...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/7/14 ساعت 9:53 عصر

یکی از اساسی ترین توهمات آدمی،
این است که گمان می کند عشق را می شناسد؛
به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است.
هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست؛
بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند.
به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است.
ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند.
والدین تظاهر می کنند که
فرزندانشان را دوست دارند،
شوهران تظاهر می کنند،
همسران تظاهر می کنند ـ
تظاهر و تظاهر.
البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند.
بسیاری از آنها نمی دانند که چنین می کنند.
ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که
عشق برترین هنر زندگی ست،
به جادو می ماند و معجزه می کند!
ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد،
باید برای کشف آن زحمت کشید،
باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت!
عشق، هنر است.
عشق ورزیدن، مهارت نیست،
بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛
به همین سبب امید آن هست که
روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند.
در واقع تنها در چنان روزی ست که
انسانیت حقیقی زاده می شود.
ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی می کنیم.
آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است.

    نظرات دیگران ( )
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else