اگر مردان بزرگ را بیش از اندازه
ارزشمند شمارید نزدیک به زمین زندگی کنید وهمیشه ساده باشید در مشاجرات عادل و
بخشنده باشید در کار همان چیزی را رانجام بدهید که از ان لذت می برید در زندگی
خانوادگی همیشه در دسترس و حاضر باشید.
وقتی از اینکه خودتان هستید خوشنودید و
از رقابت و مقایسه دست کشیده اید همگان به شما احترام می گذارند.
اگر کاسه خود را بیش از اندازه پر کنیم
لبریز می شود
اگر چاقوی خود را بیش از اندازه تیز
کنید کند می شود
اگر زیاد به دنبال پول و راحتی باشید
هرگز ارام نمی گیرید
تا وقتی به دنبال تایید دیگران باشید
برده انها خواهید بود
کار خود را انجام دهید سپس رها
کنید
این تنها راه ارامش است
...
به امید رسیدن به ارامش در
زندگی
...آن روز زنگ آخر انشا داشتیم ،هوای کلاس مثل همیشه سرد بود ویک بخاری
هیزمی که هیچ وقت گرمایی از آن بلند نمی شد در گو شه ای از آن مشغول فعا لیت مذبوحانه ای بود .
خانم معلم وارد شد ، بر پا ، بلند شدیم - بر جا ، نشستیم .پس از یک سر ی صحبت های متداول ، خانم معلم موضوع انشا را بر روی تخته سیاه نوشت:" فصل بهار را تعر یف کنید"، مشغو ل شوید .
از
پنجره کلاس نگاهی به بیرن انداختم ،گر چه چند روزی بیشتر به عید نمانده
بود ، هیچ نشانی از بهار و عید نمی دیدم. باران دوباره شروع به
باریدن کرده بود ،صحن حیاط مدرسه کاملا" خیس بود ، فراش
مان -آقای حیدری -در حا لی که یک بخاری هیزمی را
به زحمت دنبال خود می کشید، لنگ لنگان از داخل انبار بیرون می آمد. آقای ناظم هم در حا لی که گوش یکی از شا گر دان را گرفته بود به زور او را دنبال خود می کشید.
پس
بهار کجاست ؟ هر چه هست سرما و درد و نکبت ا ست ، چه طور چیزی را که اصلا"
وجودش را حس نمی کنم، تو صیف کنم .به درون کلاس نگا هی انداختم ، بچه
ها سر های شان را دا خل دفتر ها فرو برده، می نوشتند. بلا نسبت شبیه یک
گله گو سفند در حال نشخوار که شاید غذای شان کلمات قلمبه سلمبه ای بود که مفهو
مش را هم نمی فهمیدند . نگاهم از روی آن ها به سمت خانم معلم سر خورد،پشت
میزش نشسته بود ودر کمال آرامش مشغول با فتن بود ،شاید بلوز می بافت!شاید
هم شال گردنی زیبا و گرم! ناگهان به سمت من برگشت
.نگاهم را دزدیدم ، ولی فهمیده بود که چیزی نمی نو یسم ،با کمی آرامش که
عجیب هم می
نمود ،گفت:رضایی حواست کجا ست ؟ گفتم همین جا خانم ، گفت گاهی از پنجره
بیرون را نگاه کن و اگر دیدی آقای نا ظم و یا مدیر به این طرف می آ یند،
به من بگو ، گفتم چشم و او دو باره مشغول بافتن شد ، تازه فهمیدم که خانم
معلم نمی خواهد آقای مدیر و یا ناظم بفهمند که او در کلاس با فتنی می بافد .
دوباره
به خانم معلم نگاهی انداختم ،آرامش زیبا یی داشت ، لبا سش هم قشنگ بود: یک
بلوزسفید یقه اسکی پو شیده بود و روی آن یک ژاکت بافتنی زیبا پر از گل های
رنگا رنگ،بله ...بهار را پیدا کرده بودم ، ژاکت خانم معلم بود ، با سرعت
شروع به نوشتن کردم آن قدر نوشتم تا صدای خانم معلم مرا به خود آ
ورد : هرچه نو شتید بس است ، حسینی تو
بیا انشایت را بخوان.
حسینی با آن دماغ های آ ویزان که انگارآفتابه
بهش بسته بودند کنار تابلو رفت .خواند. نمی دانم چه چیزی را خواند ولی
هرچه بود مطمئن بودم مهمل بوده ،چون بچه بسیار بی استعداد ولی پر رویی
بود . بار دیگر صدای خانم معلم بلند شد ، رضایی تو هم بیا انشایت را
بخوان. نمی دانید چه قدر خو شحال شدم ؛چون می دانستم شا ه کاری خلق کرده
ام! باسرعت کنار تابلو آمدم وشروع به خواندن کردم:
"فصل بهار را تعریف کنید.
بهار مانند پاییز ا ست، بهار مانند زمستان است و بهار مانند تا بستان و به عبارتی تما م شان فصل . در تابستان هوا گرم است ودر بهار نیست ،خو ب نباشد .
در زمستان برف می بارد و در بهار نمی بار د ، خوب نبارد .
آ یا به این دلایل می توا نیم بگوییم ، این از آن بهتر و آن از این بدتر است ؟
بهار
یک معناست ، معنی زیبا یی ها، می خواهد فصل باشد و یا نباشد ،مثلا" ژاکت
خانم معلم با آن گل های زیبا یک بهار است..." بله خواندم و خواندم وآن قدر
محو نوشته زیبایم بودم که بار اول صدای خانم معلم را نشنیدم که فریاد می
زد :"خفه شو پسره احمق !"
چشم تان روز بد نبیند خانم معلم را دیدم که چهره اش به رنگ لبو در آمده بود و با سر
عت به طرف من می آمد. تا به خودم بجنبم چک اول را
خوردم ولی نمی دانم چرا به دومی نکشید. انگارخانم معلم پشیمان شده بود! به
هر حال به سرعت بر گشتم و در سر جایم نشستم . ولی چرا؟ مشکل نو شته
ام در کجا بود ؟ البته هنوز هم نفهمیدم چرا ؟ ازهمه مهم تر این که
درامتحان با این که مریض شده بودم ونتوانستم در سر جلسه انشا حاضر شو م
بمن بیست داد !!
***
زنگ
را زدند و همه به سمت در دویدیم با حرارت و سر عت سمت خانه می آمدم که نا
گهان یاد میهمانی عصر افتادم ، قد م ها یم سست شد،غمی شناخته شده سرا پا
یم را در برگرفت ، غمی که خوب دلیلش را می دانستم ولی برای گریز از آن هیچ
چاره ای نبود .
کوچه
ها را یکی بعد از دیگری پشت سر می گذاشتم ، به آخرین کوچه که رسیدم با
منظره ای آشنا روبه رو شدم، این کوچه دو طرفش کمی بالا آمده بود و میانش
گود بود.در وسط کوچه چاهکی بود که آب باران به داخل آن می رفت، البته گا
هی اوقات تکه ای سنگ جلو ی آن را می گرفت وآب چون نمی توانست از آن رد شود
سطح کوچه را می پوشاند. امروز هم همین اتفاق افتاده بود و سطح کوچه پر از
آب بود. چند نفر از بچه های همسایه مان که تقریبا" همسن وسالم بودند کنار
آب ایستاده بودند و نمی دانستند چگونه باید از آن بگذرند. انگار این بار
شانس به من رو کرده بود. با این که روزم شروع خوبی نداشت و به خاطر بهار ،
چک محکمی خورده بودم شاید حالا با لذت عبور از این آب، آن واقعه نا گوار
را فراموش می کردم .
چند
نفر از بچه ها پسر بودند و دو نفرشان دختر، با تحقیر نگاهی به کفش های
قشنگ و مکش مرگ مای پسرها انداختم، نمی دانید چه وقت ها به خاطر این چکمه
های سیاه و بلندو زشت در مقابل کفش های قشنگ آن ها احساس حقارت کردم ، ولی
امروز نوبت تلافی رسیده بود ودیگراین کفش های زیبا و راحت به درد نمی
خورد. زنده باد بت های سیاه و زشت !!
با تحقیر نگاهی به سرا پای پسرها انداخته و با نگاهی دزدکی به دختر ها و با لبخندی پیروزمندانه مانند اساطیر قدیم یونان به آب زدم ! چنان غرق دلبری از حضار بودم که فراموشم شد چاهک در وسط کوچه قرار دارد و من گردن شکسته درست در وسط کوچه مشغول دلبری هستم ! فشار
بت های نکبتی و سنگین من سنگ روی چاهک را داخل آن انداخت و به دنبال آن
پای راست من و بقیه قضایا؟! با سر به داخل آب غلطیدم و درهمان لحظه صدای
قهقهه بچه ها را شنیدم ، دیگر سردی آب را هم احساس نمی کردم. گر گرفته
بودم ، نه خندیدم و نه گریه کردم !به آ رامی بلند شده ، به طرف منزل
به راه افتادم.مادر بزرگم لباس هایم را از تنم درآورده ، کنار بخاری
گذاشت تا خشک شود، مادرم هم زیادپا پی من نشد که چه اتفاقی افتاده، شاید
هم ته دلش خو شحال بودکه بدون زحمت او لباس هایم شسته شدند!
بعد
از این که ناهار را خوردم در اتاق بالای صندوق نشستم. مادرم پرسید: عصر چه
لباسی می پوشی؟ سئوالی از این خنده دارتر نشنیده بودم! من غیر از آن یک
دست لباس زرد ، قهوه ای ، زرشکی ، سورمه ای مگر چیز دیگری هم داشتم ؟!
خودش ادامه داد، لبا س هایت که خشک می شوند ، من هم دارم برایت جوراب درست
می کنم ! نه این دیگر غیر قابل تحمل نبود ،چشم هایم کنارچرخ خیاطی به چند
جفت جوراب پاره افتاد، جوراب هایی که اگر به پا یم می کردم تا سر ران هایم
هم کش می آمد! خدا خودش رحم کند! باز دارد از آن بلا ها به سرم می آید ،
در مدرسه حداقل مجبور نبودم داخل بت هایم جوراب بپوشم .
مادرم
در سکوت جوراب ها را یکی یکی بلند می کرد وبا قیچی نزدیک به ده سانت جلوی
آن راکه پاره شده بود، می برید و زیر چرخ می گذاشت و مستقیم چرخ می کرد ! نه انحنایی و نه بریدگی ای!
اصلا"
شما در عمرتان چنین جوراب هایی را پو شیده اید؟ وقتی به پای تان کردید
جلوی آن دارای دو شاخ می شود و رکابش تا وسط کف پای تان می آید که هیبتش
بزرگ ها را می ترساند، چه رسد به بچه ها! نکبتی گرما هم نداشت. بغض کرده
بودم ، جرئت اعتراض هم نداشتم. چهار زانو روی صندوق نشسته ، با
التماس به مادرم نگاه می کردم. مادرم هم مانند یک خیاط زبر دست جوراب ها
را می دوخت وبا تحسین به آن ها نگاه می کرد. من تحمل ساخت هر چیز خا نگی
را داشتم مگر جوراب ! دفتر ها یم هم خانگی بود مادرم کاغذ های امتحانی را
می خرید و و وسط آن هارا با نخ و سوزن می دوخت و می شد دفتر و با این که
اکثرا" دو طرف آن با هم یکسان در نمی آمد ، باز هم قا بل تحمل بود ؛ولی
این جوراب ها نه! آن ها یک چیز دیگر بودند!
داشتم
فکر می کردم پوشیدن این جوراب ها نحسی امروز را تکمیل می کند .هر چه به
وقت میهمانی نزدیک تر می شدیم من هم کلا فه تر می شدم. به هر حال جلوی
گذشت زمان را که نمی شود گرفت . وقت رفتن شد و مادرم با سلیقه خودش
یک جفت از آن جوراب های کذایی را انتخاب کرد و گفت بپوش! نگاهم با التماس
به او دوخته شده بود ولی انگار متوجه هیچی چیزنبود!جوراب ها را با اکراه
گرفتم و پوشیدم، به همه چیز شبیه بود جز جوراب! لباس هایم را که تازه خشک
شده بودند به تنم کردم و مطابق معمول پاچه شلوار را داخل بت، با مادرم به
راه افتادیم .
***
خانه
ما تا خانه عموی مادرم فا صله زیادی نداشت، وقتی به آن جا رسیدیم بقیه
میهمان ها آ مده بودند. بچه های فامیل داخل حیاط مشغول بازی بودند، مادرم
داخل اتاق رفت و من هم با بچه هاسر گرم بازی شدم.کودکی بود و فراموشی
،بازی گٌرگم به هوا و دویدن وگرم شدن درآن هوای سرد باعث شد همه چیز را
فراموش کنم ؛حتی سوراخ گشادی که در چکمه هایم پیداشده بود و آب جمع شده در
حیاط داخل آن می رفت!
هوا تاریک شده بود ، صدای خانم صا حب خانه بلندشد که "دیگر باز ی بس است،بیا
یید بالا چیزی بخورید"! با بچه ها از پله ها بالا رفتیم و جلوی در اتاق
ایستادیم. بچه های فا میل از دختر و پسر، یکی یکی کفش ها ی شان را در می آ
وردند و داخل اتاق می رفتند، برایم خیلی جالب بود! تما م شان کفش پا ی شان
بود و وقتی کفش های شان را در می آوردند جوراب های تمیز و خو ش رنگ شان
خود نمایی می کرد. آخرین نفر هم وارد اتاق شد. من ماندم و بت های پاره و
جوراب های شاخ دار و خیس ساخت خانه !
صدای
مادرم را شنیدم:" رضا چرا نمی آیی؟" به آرامی پای راستم را از داخل چکمه
بیرون آوردم. چشم تان روز بد نبیند! آب داخل چکمه باعث شده بود آن چیز های
زشت و بد هیبت که مادرم معتقد بود جوراب هستند کا ملا" کثیف و
گلی شود و به من دهن کجی کند! بار دیگر صدای مادرم را شنیدم:"
رضا چه مرگته چرا نمی آی؟" نه راه پس داشتم ونه راه پیش! می دانستم اگر با
این چیزهای نکبتی داخل اتاق بروم تمام اتاق و قالی های صا حب خانه را کثیف
می کنم و موجب خنده بچه های فامیل هم می شوم.دیگر برای آن روز و با آن
اتفاقاتی که برایم افتاده بود ،تحمل تحقیر شدن را نداشتم.نا گهان یک تصمیم
انقلابی گرفتم
، به سرعت جوراب ها را از پایم در آورده ، همان طور خیس داخل جیب
هایم چپاندم. با عزمی راسخ داخل اتاق شدم و سلام کردم. به سرعت دویدم .تا
قبل از این که مادرم بفهمد شاهکار خیاطی اش را در آورده ام، نشستم!
در یک لحظه نگاهم به چشم های مادرم افتاد ، به پاهایم خیره شده بود.چهره
اش دیدنی بود. دیگر به سیم آخر زدم و بدون توجه به نگاه های غضناک مادرم،
با خنده پیش بچه ها نشستم و با خوردن آجیل و شیرینی و میوه همه چیز را
فراموش کردم.
زمان
رفتن رسید ، قبل از همه بلند شدم و با یک خداحافظی سریع از اتاق بیرون
آمده، خودم راکنار در حیاط رساند.مادرم از همه خداحافظی کرد و به طرف من
آمد. بدون لحظه ای تأمل از در خارج شده ، به راه افتادم. مادرم در
سکوت کامل به دنبالم می آمد.من سعی می کردم فا صله ام را با او حفظ کرده،
نزدیکش نشوم. کنار در خانه ایستادم تا با یک فشار آن را باز کنم.
مادرم زحمتم را کم کرد و با یک اردنگی جانانه چنان مرا داخل حیاط پرت کرد
که اگر اتاق خانه مان هم سطح حیاط بود دیگر زحمت به داخل اتا ق رفتن را هم
نمی کشیدم! با چند تو سری دیگر کار از طرف مادرم تقر یبا" تکمیل شد!
پدرم وقتی موضوع را جویا شد مادرم با آب و تاب تمام توضیح داد که من چه
طور باکندن آن چیزهای نکبتی و زشت آبروی خانواده را برده ام! او هم با چند
کشیده آبدار کار را تکمیل کرد !
***
در
رختخوا بم فکر می کردم اگر جوراب پایم بود آبروی من می رفت و کندن آن
آبروی خانواده را برد! راستی چه قدر راحت آبروی آدم ها به خطر می افتد!پلکهایم سنگین شده بودند ، روز سختی داشتم ، یک روز بهاری بارانی با جوراب !
بهار را نتوانستم پیدا کنم ، و هنوز هم! حتی در ژاکت پر از گل !
باران رادیدم ، نه! یک رحمت آ سمانی نبود یک بلیه آ سمانی بود !
ولی جوراب ها یم ، جوراب هایم یک نکبت آسمانی زمینی بود .
پلکهایم بروی هم رفت .
باز دلم هوای جمعه کرده است ...
هوای انتظار یار ،
باز پشت پنجره انتظار نشسته ام تا خورشید عدالت از پشت ابر غیبت ظهور کند و هزاران دیده مشتاق را به نور قامت رعنایش منوّر کند ...
باز به دور دست ها می نگرم تا صدای شیهه اسبِ آن تک سوار عشق به گوش رسد ....
دلم تنگ توست ای سوار انتظار !
دلم تنگ ارامش است
و آرامش یعنی آمدن رویای انسان های مشتاق و شیدا .
آرامش یعنی حضور .
باز دلم هوای جمعه کرده است .
جمعه حضور ...
و زمزمه همیشگی دلهای منتظرت
باز بر لبها جاری است ...
دل به داغ بی کسی دچار شد
نیامدی ...
چشم ماه و آفتاب تار شد
نیامدی ...
سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیر سم اسبها غبار شد
نیامدی ...
ای بلندتر زکاش و دورتر زکاشکی
روزهای رفته بیشمار شد
نیامدی ...
عمر انتظار ما حکایت ظهور تو
قصه بلند روزگار شد
نیامدی ...
در این فصل به رابطه میان صهیونیسم و یهودیت و ارتباط آن با شکلگیری و دوام شیطانیسم میپردازیم . لازم به ذکر است که متون دینی یهود و عمدهترین عامل ایجاد این نحله فاسد فلسفی و فرهنگی (بخوانید ضدفرهنگی) بوده است . 1. متون از منظر یهودی و نقش آنها در شکلگیری شیطانپرستی چند نکته ذیل قابل توجه است . 1ـ1 براساس آموزههای یهودی و عبرانی شیطان نه یک موجود بد ، بلکه یک فرشته خادم برای آزمایش انسانها است . (12) 2ـ1 در مکاشفات نیز به عدد 666 عدد مقدس شیطانپرستان اشاراتی شده و آن عدد وحش توصیف شده است که باید شمرده شود . 3ـ1 خواهناخواه متون یهودی منبع برداشت برای مسیحیان نیز قلمداد میشوند و نگاه خاصی یهودیت به شیطان تاثیرات فراوانی را بر مسیحیت داشته است . 2. تصوف یهودی (کابالا) کابالا یا قبالا یا همان تصوف یهودی آئینی است که به نوع خاصی از ریاضت های شیطانی یهودیت دلالت دارد . برابر نظریات کارشناسان ملل و نحل این فرقه تحت تاثیر عرفان و تصوف اسلامی در اثر همنشینی مسلمانان آندلس با برخی از یهودیان تشکیل شده است . کابالا بخش رمزآلود و بسیار سری دین یهودی طی 500 سال اخیر محسوب شده و عمده تحولات جهان توسط کابالیستها دنبال میشود . کریستف کلمب و همکارانش همگی کابالیست بودند و از فنون جادوگری کابلایی و منجمان آن در راه پیدا کردن قاره آمریکا بهرهبرداری نمودند . کابالا عمیقا بر برخی باورهای خرافی همچون جادوگری استوار است و رسماً برای آن تقدس قائل است و این عمدهترین نقطه اشتراک شیطانپرستی در گذشته و حال با شیطانپرستی است . هماکنون اصطلاح کابالا وصفکننده تمرین آئین و دانش محرمانه یهود است . مهمترین منابع و کتب کابالیستی که به عنوان ستون فقرات و پایه اصلی آئین کابالا درآمدند ، شامل مجموعه کتب عبری « بهیر » (به معنای کتاب روشنایی) و « هیچالوت » (به معنای کاخها) میشوند که به قرن اول میلادی بازمیگردند . نهایتاً در قرن سیزدهم میلادی کتاب « زوهار » نوشت شد که تفکر و شکل کنونی « آئین کابالا » را تشکیل داد . دکتر « عبدا... شهبازی » نویسنده مجموعه کتابهای زرسالاران یهودی و پارسی و متخصص تاریخ ، در پایگاه خود درباره فرقه کابالا مقاله جامعی دارد و دیدگاههای وی با آنچه در دانشنامه ویکی پدیا آمدهاست ، متفاوت است . شهبازی در قسمت نخست مقاله خود درباره تعریف کابالا مینویسد : « کابالا نامی است که بر تصوف یهودی اطلاق میشود و تلفظ اروپایی « کباله » عبری است به معنی « قدیمی » و « کهن » . » این واژه به شکل « قباله » برای ما آشناست . پیروان آئین کابالا یا کابالیستها این مکتب را « دانش سری و پنهان » خاخامهای یهودی میخوانند و برای آن پیشینهای کهن قائلاند . برای نمونه ، مادام بلاواتسکی رهبر فرقه تئوسوفی ، مدعی است که کابالا (قباله) در اصل کتابی است رمزگونه که از سوی خداوند به پیامبران ، آدم و نوح و ابراهیم و موسی نازل شد و حاوی دانش پنهان قوم بنیاسرائیل بود . به ادعای بلاواتسکی ، نه تنها پیامبران بلکه تمامی شخصیتهای مهم فرهنگی و سیاسی و حتی نظامی تاریخ چون افلاطون و ارسطو و اسکندر و غیر ، دانش خود را از این کتاب گرفتهاند . مادام بلاواتسکی برخی از متفکرین غربی ، چون اسپینوزا و بیکن و نیوتون را از پیروان آئین کابالا میداند . شهبازی در رد این ادعا میگوید : « این ادعا نه تنها پذیرفتنی است بلکه برای تصوف یهودی ، به عنوان « یک مکتب مستقل فکری » پیشینه جدی نمیتواند یافت . » شهبازی دیرینه مکتب کابالا را به اوایل سده سیزدهم میلادی محدود کرده و ماقبل آن را گرتهبرداری یهودیان از مکتب فیلو اسکندرانی در فرهنگ هلنی و فلسفه یونانی و کپیبرداری از آموزههای عرفانی مکتب اسلام میداند . وی در قسمت دوم مقاله خود مینویسد : « سرآغاز طریقت کابالا به اوایل سده سیزدهم میلادی و به اسحاق کور (1160 ـ 1235 م) میرسد . او در بندر ناربون (جنوب فرانسه) میزیست و برخی نظرات عرفانی بیان میداشت . » وی در جایی از قسمت اول مقاله خود درباره گذشته تصوف یهود ، پیش از ظهور کابالا ، مینویسد : « مشارکت یهودیان در نحلههای فکری رازآمیز و عرفانی به فیلواسکندرانی در اوایل سده اول میلادی میرسد . » سپس میافزاید : « در دوران اسلامی نیز چنین است . نحلههای فکری گسترده عرفانی رازآمیز که در فضای فرهنگ اسلامی پدید شد بر یهودیان نیز تاثیر گذارد و برخی متفکرین یهودی آشنا با مباحث عرفانی پدید شدند که مهمترین آنان ابویوسف یعقوب اسحاق القرقسانی (سده چهارم هجری / دهم میلادی) است . » شهبازی درباره نمونه تاثیرات فرهنگ اسلامی بر تصوف یهود مینویسد : « بسیاری از مفاهیم آن [کابالا] شکل عبری مفاهیم رایج رد فلسفه و عرفان اسلامی است . در واقع اندیشهپردازان مکتب کابالا ، به دلیل زندگی در فضای فرهنگ اسلامی و آشنایی با زبان عربی ، به اقتباس از متون مفصل عرفان اسلامی دست زدند و با تاویلهای خود به آن روح و صبغه یهودی دادند . این کاری است که یهودیان در شاخههای متنوع علوم و دانش انجام دادند . برای نمونه باید به مفاهیم « هوخمه » (حکمت) ، « کدش » (قدس) ، « نفش » (نفس) ، « نفش مدبرت » (نفس مدبره) ، « نفش سیخلت» (نفس عاقله) ، « نفش حی » (نفس حیاتبخش) ، « روح » و ... در کابالا اشاره کرد . مکتب کابالا نیز به دو بخش « حکمت نظری » و « حکمت علمی » تقسیم میشود . در تصوف کابالا بحثهای مفصلی درباره خداوند و خلقت وجود دارد که مشابه عرفان اسلامی است به ویژه در تاریک فراوان آن بر مفهوم « نور » و مراحل تجلی آن . » این استاد تاریخ در انتهای بحث خود میافزاید : « آنچه از زاویه تحلیل سیاسی حائزاهمیت است ، « شیطانشناسی » و « پیام مسیحایی » این مکتب است و دقیقاً این مفاهیم است که کابالا را به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی معنادار میکند . » * مناسک جنسی در فرقه کابالا مسئله دیگری که در فرقه کابالا حائز اهمیت است مناسک جنسی این فرقه است که از نیمه سده هجدهم و براساس آموزههای فری به نام یعقوب بن یهودا لیب ، که با نام یاکوب فرانک (1719 ـ 1726) شهرت دارد ، ظهور کرد . یاکوب فرانک شاخه « فرانکسیت » فرقه کابالا را بر بنیاد میراث شاخههای متعلق به« شابتای زوی » و « ناتان غزهای » بنا نهاد . وی که به یک خانواده بنا نهاد . وی که به یک خانواده ثروتمند تاجر و پیمانکار یهودی ساکن اوکراین تعلق داشت و همسرش نیز از یک خانواده ثروتمند تاجر بود ، در جوانب به طریقت کابالا جذب شد ، کتاب « ظُهَر » (Zohare) (کتابی که موسیبن شم تاولئونی در سالهای 1280 ـ 1286 میلادی نوشت و با تدوین این کتاب ، تصوف رازامیز کابالا به صورت یک نظام فکری و عملی سازمانسافته و منسجم درآمد و شکل نهایی یافت) را خواند و به عضویت شاخه شابتایزوی درآمد . در دسامبر 1755 فرانک از سوی سران فرقه دونمه برای تصدی ریاست این فرقه در لهستان به همراه دو خاخام راهی زادگاه خود شد . فرانک در راس فرقه شابتای در پودولیا قرار گرفت ولی کمی بعد ، در ژانویه 1756 کارش به رسوایی کشید . زمانی که فرانک و پیروانش در یک خانه در بسته مشغول اجرای مناسک جنسی مرسوم در فرقه شابتای بودند ، به علت باز شدن تصادفی پنجرهها ، مردم مطلع شدند و ... . یکی از مواردی که توانسته از کابالا به شیطانپرستی راه یابد نماد « پنتاگرام » یا ستاره پنج پر است که در بخش بعدی اشاره بدان خواهد شد . این نماد به مثابه ابزاری برای جادوگران کابالیست مورد استفاده قرار میگرفته . همچنین شنیدنی است که بخش عمدهای از بازیگران و خوانندگان فحشا محور جهان همچون « مدونا » کابالیست میباشند . « مدونا » سال 2005 رسما عضویتش را در گروه های کابالا اعلام کرد و نام یهودی« استر » را بر خود نهاد. نقطه دیگر اشتراک کابالا با شیطانپرستی دیدگاه جنسی این دوست که در هر دو نحله فاسد لذت جنسی در اولویت قرار دارد . بنیانگذاران کابالا همان افرادی هستند که سپس نهضتی ! را با عنوان « پرستش زنان » تشکیل دادند که میتوان به صراحت آن را یک جریان شهوتمحور خطاب کرد . این گروه جریانی را در ادامه بنا نهاد تا رابطه جنسی نه به مثابه یک عمل برای تداوم نسل بلکه در راستای هدف انسان در زندگی به آن نگاه شود . برخی از کارشناسان بر این باورند که کابالیستها ذائقه جنسی مردان و زنان را در سراسر عالم مورد دستخوش تغییر و تحول به سمت توحش قرار دادهاند ، مانند تغییر جنسیت« مایکل جکسون » و ... . اگرچه ذکر سایر توضیحات مناسب این نوشتار ارزیابی نمی شود لکن یادآوری این نکته ضروری است که یهودیان و صهیونیستها به شدت از سخن راندن در باب کابالا پرهیز دارند و امروز تنها یک کتاب فارسی در این خصوص قابل دسترسی بوده و در صفحات مقالات اینترنتی نیز تا دو سال قبل به جز « کابالا شدن مدونا » خبری در دسترس عموم قرار نداشت . پی نوشت: (12) این مساله به وضوح در کتب عمده قدیم قابل مشاهده است . |
شیطان پرستی(قسمت دوم) |
2) بسترهای شیطانپرستی در غرب 1. فلسفه یونانی یکی از مواردی که اغلب ، کارشناسان فرق و مذاهب در خصوصی تحلیل شیطانگرایی از آن بهرهبرداری مینمایند ، دیدگاه ادیان نسبت به مساله « شیطان » و معرفت خاصی دینی نسبت به این شر مطلق است . در همین رابطه نیز ادعای لاوی در استناد به ذهنیات موهن خود مبنی بر تغییر واژه یونانی (Devil) یا شیطان به devil و انتساب آن به زبان سانسکریت که آنگاه معنای الهه مییابد قابل توجه است . در واقع نظریهپردازان طریقت گمراهی مذکور دست به مغالطهای میزنند و سپس در بستر آن به تبیین نظریاتشان میپردازند . بخش دوم ارتباط شیطانیسم یا فلسفه یونانی نیز در نگاه به اسطورهها ، افسانهها و خدایان یونان باستان است . همانطور که در بخش قبلی نیز اشاره شد از یکسو میل به پرستش که امر فطری و طبیعی است و از سوی دیگر بنای فکری گروه قابل توجهی از ایشان منجر به آن میشود تا از « درد بیخدایی به خدایان دروغین » پناه ببرند . 2. پروتستانیزم کلیسای کاتولیک و نهاد مستهلک آن طی 10 قرن فجایع اخلاقی ، عقیدتی ، سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی را علیه غرب به راه انداخت . پس از اقدام مارتین لورتر و کالوین در اعلام« خریداری شدن جهنم » (8) جامعه مسیحیان به صورت افسار گسیخته و با جهتی کاملا غیردینی رویکردهایی را نسبت به مولفههای فوق اتخاذ کردند . باید توجه داشت که عدهای از شیطانگرایان نیز قصد دارند که با ارجاع مستقیم تاریخ تشکیلشان به سال 1565 در حقیقت دست به نوعی تاریخسازی بزنند که فاقد عنصر استناد است. ما ضروری است یادآور شویم که ریشهای اولیه این حرکت انحرافی به دوران رنسانس یا همان تاریخ ادعایی میرسد اما در آن دوره گزارش تاریخی مستندی از شیطانگرایی وجود ندارد ، بلکه برخی افراد با ادعایی از دل سپردن به شیطانسعی در راهاندازی یک حرکت انتقادی علیه کلیسا را داشتند و بس . اما اصول شیطانپرستی پروتستانی که به دروغ به آنتوان لاوی منصوب میشود شامل موارد ذیل است : « 1. شیطان میگوید دست و دلبازی کردن به جای خساست . 2. شیطان میگوید زندگی حیاتی به جای نقشه خیالی و موهومی روحانی 3. شیطان میگوید دانش معصوم به جای فریب دادن ریاکارانه خود . 4. شیطان میگوید محبت کردن به کسانی که لیاقت آن را دارند به جای عشق ورزیدن به نمکنشناسان . 5. شیطان میگوید انتقام و خونخواهی کردن به جای برگرداندن صورت [ اشاره به تعالیم مسیحیت که میگوید هرگاه برادری به تو سیلی زد ،آن طرف صورتت را جلو بیاور تا ضربهای به طرف دیگر بزند] 6. شیطان میگوید مسئولیتپذیری در مقابل مسئولیتپذیران به جای نگران بودن خون آشامهای غیر مادی 7. شیطان میگوید انسان مانند دیگر حیوانات است ، گاهی بهتر ولی عذاب بدتر از آنهایی که روی چهار پا راه میروند ،به دلیل آنکه انسان دارای خدای روحانی و پیشرفتهای روشنفکرانه ، او را پستترین حیوانات ساخته است . 8. شیطان تمام آن چیزهایی که گناه شناخته میشوند ارائه میدهد چون که تمام آنها به یک لذت و خوشنودی فیزیکی ،روانی یا احساسی منجر میشوند . 9. شیطان بهترین دوست کلیساست چرا که در میان تمام این سالها وجود شیطان دلیل ماندگاری کلیساها است . » قوانین فوق و 11 بندی که در ادامه میآید تنها متنی است که در سال 1490 و در کتاب« پتک جادوگران » در باب شیطانپرستی نوشته شده و صرفا ترجمهاش آن هم به دروغ به شیطانپرستی لاوییان و یا معاصر نسبت داده میشود که نگاه به 11 اصل بعدی علیرغم آنکه آشکارا نکات انحرافی نیز دارد ، نشان میدهد که این نوع شیطانپرستی یک حرکت انتقادی صرف بوده و نمیتوان میان آن و جریان معاصر رابطهای برقرار کرد : « 1. هرگز نظراتت را قبل از آنکه از تو بپرسند بازگو نکن. 2. هرگز مشکلاتت را قبل از آنکه مطمئن شوی دیگران میخواهند آن را بشنوند بازگو نکن. 3. وقتی مهمان کسی هستی ، به او احترام بگذار و در غیر این صورت هرگز آنجا نرو. 4. اگر مهمانت مزاحم تو است، با او بدون شفقت و با بیرحمی رفتار کن. 5. هرگز قبل از آنکه علامتی از طرف مقابلت ندیدهای به او پیشنهاد نزدیکی جنسی نده. 6. هرگز چیزی را که متعلق به تو نیست برندار، مگر آنکه داشتن آن برای کس دیگری سخت است و از تو میخواهد آن را بگیری. 7. اگر از جادو به طور موفقیت آمیزی برای کسب خواستههایت استفاده کردهای قدرت آن را اعتراف کن. اگر پس از بدست آوردن خواستههایت قدرت جادو را نفی کنی، تمام آنچه بدست آوردی را از دست خواهی داد. 8. هرگز از چیزی که نمیخواهی در معرض آن باشی شکایت نکن. 9. کودکان را آزار نده. 10. حیوانات -غیر انسان- را آزار نده مگر آنکه مورد حمله قرار گرفتهای یا برای شکارشان می روی. 11. وقتی در سرزمینی آزاد قدم بر میداری، کسی را آزار نده، اگر کسی تو را مورد آزار قرار داد، از او بخواه که ادامه ندهد. اگر ادامه داد، نابودش کن . » لازم به ذکر است دلیل پرداختن جدیتر به این بخش استناداتی است که شیطانپرستان برای دورههای تاریخی از آنها بهره میبرند . 3. معرفتشناسی یهودی از شیطان اگرچه در بخش بعدی به تفضیل در باب رابطه « صهیونیسم و شیطانیسم » سخن به میان خواهیم آورد ، لکن ضروری است صرفا اشاره شود حرکت اعتراضی رنسانس و جنبشها و گرایشهای بعدی آن عمیقا تحت تاثیر آموزههای یهودیان بوده است . همچنین نفوذ آثار یهودیان ،بر روی برخی از رهبران رنسانس در گذشته و نظریهپردازان فعلی قابل ملاحظه میباشد . (9) 4. افول معنویت آنگاه که چراغ عالم افروز معنویت رو به افول نماید ، بدیهی است که انواع و اقسام منحرفترین سرابهایی رخ نموده و انسان معاصر را به دام بلا می کشاند . در این محور باید تاکید شود که تعویض جای معنویت و نقش خداوند با آموزههای مستعمل و فرسوده امروزی یکی از علل اصلی شکلگیری این گروهها بودهاست . باید اشاره کرد که موسسان شیطانگرایی علیالخصوص لاوی به صورت جدی تحت تاثیر فلاسفه پوچگرا و بدون معنویتی همچون « نیچه » بودهاند . 5. رمانسگرایی (10) رمانسگرایی در جهان غرب عمدتا با اسطورهگرایی در جهان اسلام و یا آئین شرق ارتباط کپیگرایانه دارند . بدین معنا که غربیان به دلیل احساس نیاز به وجود قهرمان شخصیتهای تخیلی و دروغین با قدرتهای نیک و بد آفریدند تا خلاء ناشی از عدم حضور اسطورهها را در فرهنگ جبران نمایند. (11) از این منظر میل به قهرمان یک رمانس شدن همیشه در روح و روان و اندیشه انسان غربی وجود دارد آنقدر که حاضر است برای آن حتی به « شیطان » هم بدل شود . پی نوشت: 7) Gothic Satanism (8منظور اقدام مارتین لوتر در خریداری جهنم با سند کتبی است . 9) به طور مثال مارتین لوتر یهودیان را فرزندان خداوند و سایرین را مهمان و بیگانه میدانست . 10) romancism (11کتاب زبان و ادبیات فارسی تالیف دکتر احمد ذاکره و دکتر فاطمه حیدری ـ صفحه 285 |
آشنایی با شیطانپرستی(قسمت اول) |
1. تعریف کلی سالهای پس از رنسانس را میتوان به سالهای افسار گسیختگی جهان غرب در تمامی ابعاد فردی و اجتماعی و جنبههای متعدد منتهی به روابط انسانی توصیف کرد . پس از برداشته شدن یوق تعالیم متعصب کلیسای کاتولیک از گردن انسان غربی ، چند کنش عمده فکری و فلسفی شکل گرفت که شرح آن در حوصله این مقال نمیگنجد ، لکن آنچه قابل توجه است ، رویکردهای متفاوت به مساله انسان و رابطه او با خدا است که زمینههای شکلگیری بسیاری از جریانهای فلسفی را فراهم آورد. نکتهای که نباید از ذهن دور بماند ،تاثیرات گسترده مکاتب یونانی و شرقی بر اندیشه متفکران غربی است . در هر حال با در نظر گرفتن موارد فوقالذکر دامنه انتقادگرایی به مباحث اصلی توحیدی یعنی جایگاه خدا ، انسان و شیطان نیز رسید . قرنها بعد یعنی در سالهای آغازین قرن بیستم برخی از عناصر فاسدالاخلاق با اتکا به گرایشات و نظریات توراتی و پروتستانی به صورت مخفیانه جریان « شیطانپرستی » را با ویژگیهایی همچون گناهگرایی ، قتل ، تجاوزات جنسی ، هدم اصول اخلاقی ، بیتوجهی به مسائل توحیدی و ... پایهگذاری کردند . اگرچه فطرت خداجوی انسانی عاملی بازدارنده در تمایل یافتن تعداد وسیعی از افراد جامعه انسانی به این جریان شده ، لکن استفاده از موسیقیهای جذاب و متنوع ، انجام اعمال خارقالعاده و دور از ذهن ، تهیشدن انسانی غربی و عصر جدید از معنویت و اتصال به منبع فیض موجبات گرایش افراد اندکی را به این گروهها فراهم آورد . نکته حائز اهمیت آن است که علیرغم عدم استقبال عمومی از عضویت در گروههای شیطانپرستی ، آموزهها و تعالیم گمراهکنندهای توسط ایشان و به وسیله ابزارهایی که در اختیار ایشان توسط قدرتهای بزرگ سیاسی قرار گرفته ، منتشر شده و میشود و این گروهها در سراسر جهان همواره به عنوان کانون های فحشا و فساد شناخته میشوند . سال 1960 را میتوان به صورت جدی آغاز دور جدید حیات و فعالیت شیطانپرستان در آمریکا دانست (1) ، صرفنظر از انواع شیطانپرستی که طی سالیان متمادی باستانی همچون یونان ، عراق ، ایران و ... وجود داشته است . هدف این پژوهش بررسی و مطالعه جریان خاص شیطانپرستی مسیحی است که در سال 1960 میلادی رسماً در کشور آمریکا فعالیت خود را به عنوان یک فرقه و مکتب آغاز کردهاست. نکته ضروری نقش قابل توجه یک مامور شناخته شده سازمان مرکزی جاسوسی آمریکا در شکلگیری جریان مذکور میباشد که طی پژوهش به آن اشاره خواهد شد . 2. شیطانپرستی دینی (2) اگرچه ضروری است که متذکر شویم اینکه اساساً آیا میتوان شیطانپرستی را دینی خواند ، محل سوالهای جدی است ، لکن با توجه به اینکه در اغلب کشورها چنین دستهبندی ارائه شده است از عنوان « شیطانپرستی دینی » عیناً استفاده میشود . مبنای بنیادین این نوع از گرایش به شیطانیسم ، پرستش یک نیروی ماوراء الطبیعه اساطیری و یا چند خدایی میباشد . عمده پیروان آن به « خدایان » رم باستان ، الهههای شرقی و ... گرایش دارند . (3) اما رکن اصلی این نوع نیز مانند سایر انواع تاکید بر پرورش استعدادهای شخصی انسان و در حقیقت خودپرستی است . 3. شیطانپرستی فلسفی این نوع گرایش عبارت است از اینکه محور و مرکز عالم انسان است» این شاخه از شیطانپرستی به پایهگذاری این فرقه به نام « آنتوان لاوی »(4) نسبت داده میشود . این نوع شیطانگرایی نیز مانند دو نوع دیگر یعنی دینی و گوتیک از مبنای اعتقادی یهودیت نشات گرفته است . آشنایی گذرا با « آنتوان لاوی » نام کامل وی « آنتوان شزاندر لاوی » (Anton Szandor Lavey) میباشد . وی در یازدهم آوریل سال 1930 میلادی در شیکاگو آمریکا متولد و به همراه خانوادهاش به سانفرانسیکو عزیمت نموده و تا زمان مرگش در آنجا ساکن میشود . وی شخصیتی ناهنجار و ناسازگار بوده که در سن 17 سالگی ضمن فرار از تحصیل و حضور در خانه به عنوان خدمه و دلقک به یک سیرک میپیوندد . لاوی در سال 1950 میلادی در دایره جنایی پلیس آمریکا به عنوان عکاس جنایی مشغول به کار میشود (5) که تاثیرات عمدهای را نیز میپذیرد . آنتوان در سال 1952 با « کارول لنسیگ » ازدواج میکند اما بنابر دلایلی اعم از عدم التزام به اصول اولیه اخلاقی و پایبندی به روابط خانوادگی و شیفتگی به زن دیگری به نام « داین هگارتی » از همسر اولش جدا شده و از سال 1960 به بعد روابط نامشروعی را با وی آغاز میکند . لاوی یک فرزند نامشروع از هگارتی که هرگز با وی ازدواج نکرد را به دست میآورد . وی همچنین علاقه وافری به نوازندگی پیانو داشته و طبق اطلاعات موجود در همین سالها روابط جدی و پردامنه را با برخی عناصر سازمان (CIA) همچون « مایکل آکینو » (6) برقرار میکند .
این فرد مرتبط با سازمان جاسوسی آمریکا در تاریخ 30 آوریل 1966 در حال که برای جمعی از اعضای حلقههای سری « دایره اسرارآمیز » با سری تراشیده سخن میگفت ، مدعی بنیانگذاری « کلیسای شیطان » شد . نامبرده کتابی را تحت عنوان « انجیل شیطان » و کتاب دیگری نیز با نام « آئین پرستش شیطانی » به چاپ رساند . روز مرگ لاوی با نام « هالووین » در آمریکا شناخته میشود . 4. شیطانپرستی گوتیک (7)
این نوع شیطانگرایی نیز مانند دو نوعی که در گذشته اشاره شده نوعی از شرپرستی با اشاره به تاریکی و از کثیفترین فرقه انحرافی به حساب میآید . در موسیقی متالیکا نیز سبکی به نام گوتیک وجود دارد . کثیفترین اعمال مانند خوردن نوزادان ، تجاوزات جنسی و ... به این گروه نسبت داده میشود. (گرچه گفتنی است برای تمام گروههای شیطانی این اعمال از واجبات به حساب میآید.) میل و درخواست به « برگشت تاریکی » در این شاخه بارز است . همانند اعضای گروه « آکنکار » که با لباسهای تیره به غارها و تاریکیها برای فریاد کشیدن پناه میبرد. پینوشتها : (1) نگاه کنید به سوابق تشکیل گروههای دیگری همچون رپ ، متالیکا و ... که همگی در یک برهه زمانی شکل گرفته است . (2) Religious Satanism (3) نگاه کنید به مقاله « نقدی بر انواع گروههای شیطانپرستی » ترجمه « کیوان معمر » . (4) http://fa.wikwpedia.org (5) همان
(6) مایکل آکینو«Michael Aquino» متولد 28 اکتبر 1986 بنیانگذار معبد ست است . همچنین او در ارتش و سازمان سیا «CIA» مشغول فعالیت بوده است . وی به خاطر اختلافاتش باآنتوان لاوی ، معبد ست را در 1975 در سانفرانسیسکو تاسیس کرد. معبد سِت (Temple of Set) یکی از مخوف ترین، مشهورترین و مخفی ترین سازمانهای شیطان پرستی است. معبد سِت اولین جامعه مخفی است که ادعای رهبری جهانی «طریقت دست چپی ها » در جهان را دارد. تعالیم آن شامل فلسفه شیطان و تمرینات سحر است.سِت (Set) نام یکی از خدایان مصراست.آکینو و گروهی دیگر ار کشیشان کلیسای شیطان به خاطر اختلافات فلسفی و مدیریتی از آن جدا شده و سازمان معبد ست را تشکیل دادند.در همان سال، معبد سِت به عنوان یک کلیسای بی فایده در کالیفرنیا به ثبت رسید.بارز ترین تفاوت میان کلیسای شیطان (Church of Satan) و معبد ست مربوط به مفهوم شیطان است.معتقدین به کلیسای شیطان (C.o.S)، که سِیتنیست (سیطنیست Saitanist) نامیده میشوند اعتقاد دارند که شیطان موجودی نمادین است، و وجود خارجی ندارد. آنها از شیطان برای نشان دادن توجهات خود و به استهزاء گرفتن مسیحیت بهره میگیرند.در حالی که پیروان معبد سِت که سِتیانس (Setians) نامیده می شوند معتقدند که شیطان واقعی وجود دارد که به آن «پادشاه تاریکی » (The Prince of Darkness) میگویند.آنها او را «سِت، پادشاه حقیقی تاریکی» ("Set" the TRUE Prince of Darkness) مینامند. سِیتِن (Satan) نامی است مأخوز از انجیل به عنوان پادشاه تاریکی؛ ولی سِت (Set) نام خداوند مرگ و عالم اموات در باستان است. (7) Gothic Satanism |
تولد...
روزی پاک متولد می شویم و مسافتی به نام زندگی طی می کنیم
و روزی دیگر بدرود خواهیم گفت
به بهانه تولدم می گویم
رویای دیروز
رویاهایم را با حقیقت زندگی گره نمی زنم
انتظار ابی ترین روزها را می کشم
نباید شکست خورده و مغلوب،با بغضی در گلو
از پشت پنجره غروب افتاب را نظاره گر باشم
نباید در حسرت شهد شیرین زندگی
ثانیه ها را به ساعت ها تبدیل کنم
و بی آرزو خواب فرداها را ببینم
گر چه رو به رویم دریچه ای هست
که کلیدش را سهم من ندانستند
اما در برابر طوفان حوادث فقط می توانم
بر شانه های خسته خودم تکیه کنم
تا زمین صدای شکستنم را نشنود
برای رهایی،پر پروازی ندارم
اما احساسم به من می گوید
فردا همان رویایی است که دیروز در ارزویش بودم
باز هم به بهانه تولدم از زندگی می گویم
که به آن امیدوارم
چه ساده است با گریستن خویش زنده می شویم
و چه ساده در میان گریستن می میریم
و در فاصله این دو سادگی چه معنایی می سازیم
به نام زندگی
زندگی کوچه ای است در غبار هزاران آرزو فرو رفته است
و غم خنده را در آغوش می فشارد
و رد پای عشق را در گذر زمان خواسته یا نا خواسته
در گنجینه افکارم هراسان بر جای می گذارد
زندگی هنر هم نفسی با غمهاست
و هنر ساختن اکنون تا روشنی آینده ست
زندگی هنر یافتن روزنه در تاریکی ست
زندگی دوختن شادی هاست
و به تن کردن پیراهن گلدار امید
بیایم بیرون رویم از خانه و از کوچه بن بست زمستانی
تا رسیدن به بهار
پس بیایم صادقانه زندگی کنیم...
بار دیگر از دوستان و همراهان همیشگی تشکر می کنم
12 بهمن 1357
* امام خمینی پس از سالها دوری و تبعید به کشور بازگشت. ایران اسلامی شاهد بزرگترین و تاریخیترین استقبال بود. حضور میلیونی مردم که صف مستقبلین را از فرودگاه تهران تا بهشت زهرا امتداد داده بود، حاکی از عشق و علاقه بینظیر آنها به رهبر خویش بود.
* حضرت امام به هنگام خروج از فرانسه با ارسال پیامی خطاب به مردم فرانسه، ضمن اظهار تشکر از آنها خداحافظی کردند.
* امام خمینی پس از اقامه نماز در کف هواپیما، روی دو پتو با آرامش خوابیدند. این در حالی بود که همه علاقمندان، دوستداران و نزدیکان ایشان، نگران انجام این پرواز بودند. خطر انهدام هواپیما و یا ربودن آن در آسمان چیزی بود که همه را تا لحظه فرود آن در فوردگاه تهران، نگران ساخته بود.
* با ورود حضرت امام به سالن فرودگاه، فریاد «الله اکبر» سالن فرودگاه را به لرزه در آورد. مستقبلین با خواندن سرود «خمینی ای امام»، اشکهای مشتاقان را بر گونههایشان جاری کردند.
* حضرت امام طی بیاناتی در فرودگاه تهران گفتند: من از عواطف طبقات مختلف ملت تشکر میکنم. عواطف ملت ایران به دوش من بارگرانی است که نمیتوانم جبران کنم. ایشان ضمن اشاره به اینکه طرد شاه از کشور قدم اول پیروزی بود، همگان را به وحدت کلمه و ادامه مبارزه تا قطع کامل ریشههای فساد ترغیب کردند. ایشان سپس از آنجا عازم بهشت زهرا شدند.
* حضرت امام در اولین سخنرانی خود در میان انبوه مستقبلین مشتاق در بهشت زهرا، گفتند: من وقتی چشمم به بعضی از اینها که اولاد خودشان را از دست دادهاند میافتد، سنگینیای در دوشم پیدا میشود که نمیتوانم تاب بیاورم. محمدرضا پهلوی فرار کرد و همه چیز ما را به باد داد. مملکت ما را خراب کرد و قبرستانهای ما را آباد. ایشان اضافه کردند: من دولت تعیین میکنم، من توی دهن دولت میزنم ... من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین میکنم. من به ارتش یک نصیحت میکنم و یک تشکر ..... [ما] میخواهیم ارتش مستقل باشد. آقای ارتشبد شما نمیخواهید؟ آقای سرلشکر شما نمیخواهید مستقل باشید؟ و اما تشکر میکنم از قشرهایی که متصل شدند به ملت.
* با وجود سرمای زمستان، دیشب هزاران مشتاق زیارت حضرت امام، در مسیر حرکت ایشان خوابیدند.
* شهرهای کشور در شادی ورود امام، غرق نور و گل و فریاد بود.
* از هنگام هجرت حضرت امام از نجف اشرف به پاریس، تراکم سخنرانیها، مصاحبهها و پیامهای ایشان در این مدت کوتاه یعنی (118 روز اقامت در نوفل لوشاتو) ، قابل توجیه و تأمل است. به طور یکه ایشان در برخی از روزها به سؤالات چندین رسانه خبری و تبلیغاتی پاسخ دادهاند. مثلا در تاریخ نوزدهم دی سال جاری، ایشان در ده مصاحبه جداگانه شرکت کردند و کثرت مصاحبهها، حکایت از علاقه خبرنگاران و اشتیاق امام برای رساندن پیام خود به دنیاست. آمار این مجموعه عظیم از این قرار است:
سخنرانیها 59 عدد
مصاحبهها 108 عدد
پیامها 36 عدد
نامهها و تلگرافها و فرمانها 6 عدد
جمع 209 عدد
شب ... زمستان ... شب است و او بیدار
"یک ــ چهار" ند باز با دیوار
ساعت از نیمه شب گذشته کمی
این چه دوریست ؟ ــ دور بیتکرار ــ
یک ... نه ... چندان جهان نخوابیدهست
ساعتِ دو ست، ساعتِ دیدار
عقربه نیش میزد و میرفت
نوش خواهد شد از زمان قرار
ساعت سه ... نه ... ساعت بوسه
اوج دیوانگیست ساعت چار
نافله در رکوع میشکند
روی "سبحان ربی الـ ...." هربار
این نه او، او نه این، همه او هوست
" لیس فیالدّار غیرهُ دیّار"
شب ... زمستان ... و شهر خفته و باز...
عشق مثل نفس کشیدن
تبریک مهرماه92
اشک
ولادت امام رضا علیه السلام
و او که شاهد زندگی ماست...
خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
[عناوین آرشیوشده]