اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به من نوری ببخش که در پرتوش میان مردم گام بردارم و در تاریکی ها بدان راه یابم و در شکّ و شبهه ها روشن شوم . [امام زین العابدین علیه السلام]
کل بازدیدها:----549797---
بازدید امروز: ----1-----
بازدید دیروز: ----16-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
دوشنبه 87/7/8 ساعت 12:27 صبح


پوریا مطمئن‌ بود که‌ پدر از علاقه‌ او به‌ اتومبیل‌ خبر داشته‌ پس‌ معنای‌ این‌ بی‌توجهی‌ چه‌بود؟ موجی‌ از عصبانیت‌ به‌ قلبش‌ هجوم‌ آورد و با لحنی‌ تلخ‌ گفت‌: “با آن‌ همه‌ ثروتی‌ که‌داری‌، به‌ من‌ یک‌ جلد قرآن‌ هدیه‌ می‌دهی‌؟!”
     چیزی‌ به‌ فارغ‌ التحصیل‌ شدن‌ پوریا نمانده‌ بود و او از دو بابت‌ بسیار خوشحال‌ بود. اول‌ آنکه‌ به‌ زودی‌فارغ‌ التحصیل‌ می‌شد و می‌توانست‌ به‌ شغل‌ مورد علاقه‌اش‌ بپردازد. و دوم‌ به‌ زودی‌ صاحب‌ آن‌ اتومبیل‌اسپرت‌ قرمز رنگ‌ می‌شد که‌ ماه‌ها از پشت‌ شیشه‌ نمایشگاه‌ اتومبیل‌ به‌ آن‌ خیره‌ شده‌ بود. پوریا از مدت‌هاقبل‌ درباره‌ آن‌ اتومبیل‌ با پدرش‌ صحبت‌ کرده‌ و غیرمستقیم‌ از او خواسته‌ بود تا به‌ عنوان‌ کادوی‌ فارغ‌التحصیلی‌، آن‌ را برایش‌ خریداری‌ کند. او می‌دانست‌ که‌ با توجه‌ به‌ وضعیت‌ مالی‌ خوب‌ خانواده‌شان‌،پدرش‌ هیچ‌ مشکلی‌ بابت‌ پرداخت‌ پول‌ آن‌ ندارد. در واقع‌ تنها چیزی‌ که‌ موجب‌ شده‌ بود تا آن‌ زمان‌ پوریاصاحب‌ اتومبیل‌ شخصی‌ نباشه‌، ترس‌ و نگرانی‌ پدر از رانندگی‌ او در جاده‌ بود. دانشگاه‌ پوریا در شهرکوچکی‌ در اطراف‌ تهران‌ قرار داشت‌ و از قضا تصادفات‌ زیادی‌ در جاده‌ میان‌ دو شهر در طول‌ سال‌ اتفاق‌می‌افتاد. اما حالا دیگر وضعیت‌ فرق‌ می‌کرد. پوریا دیگر یک‌ مرد تحصیلکرده‌ بود و بیست‌ و دو سال‌داشت‌. او مطمئن‌ بود که‌ پدرش‌ متوجه‌ علاقه‌ او به‌ اتومبیل‌ قرمز شده‌ و قطعٹ با خریدن‌ آن‌، او را ذوق‌ زده‌خواهد کرد. خصوصا که‌ دیگر درسش‌ تمام‌ شده‌ و از تهران‌ خارج‌ نمی‌شد تا به‌ پدر را نگران‌ کند.
    بالاخره‌ روزی‌ که‌ در انتظارش‌ بود، فرا رسید. مسئولین‌ دانشگاه‌ جشن‌ زیبایی‌ به‌ مناسبت‌ فارغ‌التحصیلی‌ آن‌ها به‌ راه‌ انداختند اما پوریا تقریبٹ از جشن‌ چیزی‌ نفهمید. او فقط در انتظار بازگشت‌ به‌ خانه‌و گرفتن‌ هدیه‌اش‌ بود. اما وقتی‌ به‌ خانه‌ رفت‌ و پدر بسته‌ کوچکی‌ به‌ او هدیه‌ کرد، ناگهان‌ از ناراحتی‌ وارفت‌. اتومبیل‌ قشنگ‌ و عزیز او بزرگتر از آن‌ بود که‌ در آن‌ بسته‌ جا بگیرد، پس‌ در آن‌ بسته‌ چی‌ بود؟! پوریابا ناراحتی‌ بسته‌ را باز کرد و با یک‌ جلد قرآن‌ زیبا و کوچک‌ روبه‌رو شد. به‌ چشم‌های‌ پدرش‌ نگاه‌ کرد که‌ بالبخند به‌ او دوخته‌ شده‌ بود. پوریا مطمئن‌ بود که‌ پدر از علاقه‌ او به‌ اتومبیل‌ خبر داشته‌ پس‌ معنای‌ این‌بی‌توجهی‌ چه‌ بود؟ موجی‌ از عصبانیت‌ به‌ قلبش‌ هجوم‌ آورد و با لحنی‌ تلخ‌ گفت‌: “با آن‌ همه‌ ثروتی‌ که‌داری‌، به‌ من‌ یک‌ جلد قرآن‌ هدیه‌ می‌دهی‌؟!” او بعد از گفتن‌ این‌ حرف‌ به‌ سرعت‌ اتاق‌ را ترک‌ و به‌ بالای‌پله‌ها دوید. پوریا بدون‌ لحظه‌ای‌ مکث‌، وسایل‌ شخصی‌اش‌ را جمع‌ کرد و در یک‌ چمدان‌ ریخت‌. این‌خانه‌ دیگر جای‌ او نبود. لحظه‌ای‌ که‌ داشت‌ خانه‌ را ترک‌ می‌کرد، متوجه‌ پدر شد که‌ در درگاه‌ خانه‌ ایستاده‌و به‌ او نگاه‌ می‌کرد. در نگاه‌ پدر، دنیایی‌ تأسف‌ و عشق‌ وجود داشت‌ اما پوریا بدون‌ خداحافظی‌ آن‌ خانه‌را برای‌ همیشه‌ ترک‌ کرد. او قسم‌ خورد که‌ تا آخر عمر حتی‌ اسم‌ پدرش‌ را هم‌ نیاورد.
    سال‌ها گذشت‌. پوریا به‌ کمک‌ دوستان‌ دانشگاهی‌اش‌ یک‌ شرکت‌ تجاری‌ بزرگ‌ راه‌ انداخت‌ و روز به‌روز ثروتمندتر شد. او بعدها ازدواج‌ کرد اما حتی‌ برای‌ ازدواجش‌ هم‌ پدرش‌ را دعوت‌ نکرد. ثروت‌ زیادموجب‌ شد که‌ کم‌کم‌ پای‌ دوستان‌ ناباب‌ در زندگیش‌ باز شود. حالا دیگر خوشگذرانی‌ جزیی‌ از زندگی‌ اوشده‌ و به‌ تدریج‌ تمام‌ پول‌هایش‌ را خرج‌ دوستان‌ ناباب‌ و طمع‌ کارش‌ کرد. همسرش‌ که‌ به‌ خاطر پول‌ با اوازدواج‌ کرده‌ بود، مدتی‌ بعد او را ترک‌ کرد و با گرفتن‌ مهریه‌ای‌ هنگفت‌ برای‌ همیشه‌ از ایران‌ رفت‌. روزگارپوریا سیاه‌ شده‌ و کم‌کم‌ سایه‌ شوم‌ فقر بر سر زندگیش‌ افتاد. خودش‌ هم‌ نمی‌دانست‌ که‌ کجای‌ زندگی‌دچار اشتباه‌ شده‌. اما حتی‌ در آن‌ شرایط هم‌ حاضر به‌ دیدن‌ پدر نشد.
    بالاخره‌ یک‌ روز به‌ او خبر رسید که‌ پدرش‌ بر اثر یک‌ بیماری‌ سخت‌ به‌ بستر بیماری‌ افتاده‌. چند باروسوسه‌ شد تا به‌ دیدار پدر برود اما هر بار شیطان‌ مانع‌ از این‌ کار می‌شد و خاطره‌ روز فارغ‌ التحصیلی‌ وهدیه‌ پدر را به‌ او یادآوری‌ می‌کرد. تا اینکه‌ خبر مرگ‌ پدر را به‌ او دادند و متعاقب‌ آن‌ فهمید که‌ پدر تمام‌ثروتش‌ را برای‌ او بجا گذاشته‌. بیست‌ سال‌ از رفتن‌ پوریا از خانه‌ پدر می‌گذشت‌ که‌ او به‌ خانه‌ برگشت‌.قلبش‌ از شنیدن‌ خبر مرگ‌ پدر فشرده‌ شده‌ بود. خودش‌ هم‌ نمی‌دانست‌ که‌ چطور این‌ همه‌ سال‌ اسیرکینه‌ای‌ سنگین‌ شده‌. مشغول‌ گشت‌ و گذار در خانه‌ شد تا خاطرات‌ کودکیش‌ را زنده‌ کند. هنگامی‌ که‌سرگرم‌ تماشای‌ اتاق‌ کار پدر بود، ناگهان‌ با جعبه‌ای‌ چوبی‌ روبه‌رو شد که‌ حاشیه‌ای‌ ظریف‌ و طلایی‌داشت‌. پوریا در جعبه‌ را باز کرد و از دیدن‌ قرآن‌ اهدایی‌ برجا خشک‌ شد. قرآن‌ به‌ همان‌ تازگی‌ و زیبایی‌روزهای‌ اول‌ بود. صلواتی‌ فرستاد و قرآن‌ را باز کرد. در گوشه‌ صفحه‌ اول‌ آن‌، تکه‌ مقوای‌ کوچکی‌چسبانده‌ شده‌ بود که‌ خط پدرش‌ روی‌ آن‌ نقش‌ بسته‌ بود. پدر نوشته‌ بود: “پسرم‌. در شروع‌ راه‌ زندگی‌،چیز را به‌ تو هدیه‌ می‌کنم‌ که‌ بیشتر از همه‌ به‌ آن‌ نیاز داری‌. این‌ کتاب‌ آسمانی‌ به‌ تو راه‌ و رسم‌ زندگی‌ رانشان‌ می‌دهد و نمی‌گذارد که‌ دچار خطا و اشتباه‌ شوی‌. این‌ قرآن‌ را هرگز از خودت‌ دور نکن‌ تا قلبت‌ راسیاهی‌ها کدر نکنند”. چشمان‌ پوریا پر از اشک‌ شد. لبانش‌ را روی‌ کتاب‌ آسمانی‌ گذاشت‌ و اجازه‌ داد تااشک‌هایش‌، کلمات‌ پدر را در بر گیرند. ناگهان‌ کیسه‌ از سبز و مخملی‌ از میان‌ قرآن‌ به‌ زمین‌ افتاد. پوریا باتعجب‌ کیسه‌ کوچک‌ را از روی‌ زمین‌ برداشت‌ و در آن‌ را باز کرد. درون‌ آن‌ کلیدی‌ طلایی‌ و کوچک‌ قرارداشت: کلید یک‌ اتومبیل‌ قرمز اسپرت!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/7/7 ساعت 6:6 عصر

همیشه شاد باش و بخند

هیچ چیز در دنیا ارزش ناراحت شدن را ندارد، اگر باور نداری این مطلب را بخوان. چرا ناراحتی؟

 ممکن است هر روز فقط با دو حالت روبرو شوی وقتی که حالت خوب است و وقتی که مریض هستی اگر حالت خوب باشد که موردی برای ناراحتی وجود ندارد، اما وقتی مریض هستی، باز هم با دو حالت روبه رو میشوی حالت اول وقتی است که در حالت خوب شدن هستی و حالت دوم وقتی که داری از دنیا میری !اگر حالت رو به بهبودی است موردی برای ناراحتی وجود ندارد،اما اگر در حال مردن هستی،باز هم با دو حالت روبرو میشوی یا به بهشت میروی یا به جهنم.

  اگر به بهشت بروی که موردی برای ناراحتی وجود ندارد اما اگر به جهنم بروی، انجا دوستان زیادی در انتظارت هستند که حتی وقت نمیکنی برای انها دست تکان دهی ! بنابراین اصلا وقت زیادی نخواهی داشت که بخواهی ناراحت شوی.

  پس همیشه شاد باش و بخند

  هرگز برای غروب کردن خورشید گریه نکن زیرا ان وقت،اشک هایت به تو مجال نمیدهد تا زیبایی های ستاره ها را ببینی

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/7/5 ساعت 6:9 عصر

 درانتظار آمدن کسی که دوستش داری

زائری............

من امشب مسافرترم

زائر ترم

غوغای عطر نرگس هوش از سرم برده است...

کاش امشب که آغوش خدایم گشوده تر است

نیم نگاه عاشقانه خورسید هم نصیب ما شود...

میدانی؟

این روزها روی همه قطره های باران

خدایم مینویسد: مبادا صبرت تمام شود...

مولا، مپسند که اشک ،از تو سرودن وچشم به راه ماندن برایمان عادت

شود.

سرود خواندن وشور ماندن را تکلیف کن ومعنای آن را در ژرفای جان بنشان

مولا جان!

از دیدار چهره نکویت بی نصیبم ، از درک دولت کریمه ات محروم ونوازش

دستان گرم حیدری ات را امیدوارم.

بیا ، سینه های زخمی ودل های پردرد منتظران را مرهم باش که جمله درمان دردهایی

ومنتظران را منتظر.

بیا که شکوه بهاری وواژه نام مبارک تو غنچه ای از زیبایی ومحبت را

 می پراکند وهدیه میدهد


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/7/5 ساعت 1:9 صبح

چون نامه جرم ما به هم پیچیدند بردند به میزان عمل سنجیدند
بیش از همه کس گناه ما بود ولی ما را به محمد و علی بخشیدند
درد دلم و بش بگم
میدونم خودت میدونی که چی تو دلم هست و دارم چی کار میکنم
اما خداییش بگو ببینم تو هم یه نظر هوای منو داری یا نه
اصلا منو میشناسی
دلم میخواد وقتی میای من اولین کسی باشم که میام جلو و به پات بیاتم اما چی بگم که
دوست دارم خونمو به جای فرش سرخ قبل از اومدنت جلوی پاهات ببینی
ببین آقا
ببین قربونت برم
ببین
تو رو خدا یه نظر هم ما رو به پا
نمی گم مشکلاتم و رفع کن حداقل یه سنگ جلوی پای من بذار که من به سنگ تو به زمین بخورم
خدا کنه
که وقتی میای بتونم یکی از سربازات باشم
شاید این جمعه و یا شاید آن ‏جمعه و شاید ... اما من منتظرت هستم همه جمعه ها...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/7/4 ساعت 6:25 عصر

پاییزبه نام خداوند بخشنده مهربان
موضوع انشای ما درباره پاییز است. معلم ما به گفته است درباره پاییز انشا بنویسیم. ما انشای خود را آغاز می‌کنیم.
پاییز فصل قشنگی است. ما پاییز را دوست داریم. چون در پاییز مدرسه‌ها باز می‌شوند و ما به مدرسه می‌رویم. ما در پاییز دوستهای جدید پیدا می‌کنیم و ما با هم بازی می‌کنیم.
اما بابای ما پاییز را دوست ندارد. او می‌گوید پاییز پدر آدم را در می‌آورد ما در پاییز دوست نداریم به خانه‌مان برگردیم …
. یک سال از چهار فصل تشکیل شده است. پاییز سومین فصل سال است. در این فصل برگریزان می‌گویند. پدرم از کلمه «برگریزان» بدش می‌آید. وقتی صبحهای زود آفتاب نزده از خانه بیرون می‌رود، اگر باد بیاید اوقاتش تلخ می‌شود و به زمین و زمان بد و بیراه می‌گوید. من در پاییز مراقب هستم برگهای خشک را زیر پا له نکنم. پاییز پدر آدم را در می‌آورد …
* * *
فصل پاییز که از راه می‌رسد، ما از تمام شدن سر و صدای کولر همسایه‌مان و فصل گرما خوشحال می‌شویم و از غر زدن‌های پدرمان ناراحت.
اوّل پاییز، من تازه یادم می‌افتد که باید تمام پس‌اندازم را مثل صورت سیاه و روغنی‌ام بشورم و بدهم برای کتاب و دفتر و لباس که پدرم بیشتر کلافه‌ام نکند.
دیروز با رسول دعوام شد. توی راه بی خود برگها را پخش و پلا می‌کرد.
یکی دو بار گفتم: « نکن!» گوش نکرد. آخرسر برگشت و گفت: «چیه!؟ دلت واسه بابات می‌سوزه بچه سوپور؟» زدمش. نمی‌دانم چرا، شاید به خاطر پدر. شاید به خاطر برگها. شاید هم فقط به خاطر این که کلافه‌ام کرده بود. نمی‌دانم. مادر می‌گوید، پاییز که می‌شود، اوقات من هم تلخ می‌شود. مثل پدر. شاید این جور باشد. ولی مگر من هم از پاییز بدم می‌آید؟!…
خنکای صدایی دل نواز در هرم آتش مهر، نوید از راه رسیدن کاروان پاییز را سر می‌دهد. کاروانی از شتران آذین یافته با برگهای رنگارنگ، زرد، نارنجی، قهوه‌ای و قرمز. شترانی با کوله بار دانش. زنگوله‌هاشان که تکان می‌خورد، بوی کتاب، بچه‌های خسته از بازی را به مدرسه می‌کشاند تا کلاسهای خاک آلوده را از هیاهوی شادمانه‌شان پرکنند.
بادی سرد زوزه می‌کشد. برگهای خشکیده زیر سم شتران خش‌خش می‌کنند و به این طرف ‌و آن طرف می‌روند. چِندِشَم می‌شود. می‌خواهم فریاد بزنم. «برگها را خرد نکنید!» ولی نمی‌زنم. دیگر چه فرقی می‌کند وقتی جاروی پدرم مدتی است گوشه حیات خاک می‌خورد.
کاروان باز می‌ایستد. بچه‌ها هجوم می‌آورند و بار از پشت شتران بر می‌گیرند. کتاب، دفتر، قلم و همه چیز تمام می‌شود. پیش از آنکه هجوم دانش آموزان پایان یابد. چشم‌های منتظر، کاروان دیگری را در دور دستها می‌جویند… دیروز که استاد، سرکلاس از گرسنگی دخترکی می‌گفت که یک سال تمام طمع برنج را نچشیده بود و مزه خیلی چیزهای دیگر را حتماً‌، یکی که باد در غبغب انداخته بود، بلند شد که «ای آقا، مگه می‌شه؟! دروغ به این گندگی» چِندِشَم شد از حرفش. خواستم داد بزنم که «هوی، گاگول! آقا پسر!، ندزدنت این قدر خوشگلی، آخه بچه تو چی حالیته گرسنگی یعنی چه؟» اما نزدم. کلاس ساکت شده بود. داشتم خفه می‌شدم. معلم هم انگار بغض کرده بود. بی‌صدا زل زدم به پسر. همان طور که جلوی غرغرهای پدرم زبانم را گاز می‌گیرم. کاش در کاروان پاییز به جای آن همه کتاب و دفتر که به همه هم نمی‌رسد، کمی هم برنج و خیلی چیزهای دیگر پیدا می‌شد تا پدرم به دوست داشتنی‌ترین چیزهایم نگوید «کاغذ پاره».
* * *
روز اوّلی که با هم رفتیم پارک قدم بزنیم، تو راهت را کج کردی طرف برگهایی که از ترس باد، خشک و تلنبار شده بودند یک طرف راه. محکم پایت را می‌کوبیدی روی برگها که از خش‌خش آن لذت ببری. گفتم: «نکن! چِندشم می‌شه». بلند گفتم. جوری که صدایم لای خش‌خش برگها گم نشود. بلندتر داد زدی: «می‌شنوی صداشو چقدر قشنگه؟!» و خندیدی. دنبالت نیامدم. نشستم روی نیمکت. آمدی کنارم نشستی بی آنکه بفهمم.
پرسیدی: «چته؟» و تا شب همین را تکرار کردی تا به من بفهمانی که حالم برایت مهم است.
گفتم: « پاییز دیوونه‌ام می‌کنه». شب، در رختخواب، و نمی‌دانم شنیدی یا نه. شاید خوابت برده بود.
یک سال زندگی مشترک، فرصت مناسبی بود که بفهمی من یک آدم عصبی و خود خواه نیستم که در پاییز حالی به حالی می‌شود. که در بهار ذوق ادبیش شکوفه می‌کند. در تابستان به یاد حرارت بوسه‌هایت زندگی می‌کند و در زمستان فقط با تو گرم می‌گیرد. باید می‌فهمیدی که پاییز دیوانه‌ام می‌کند. طوری که تو یکریز سوال کنی: «چته؟»
باور نمی‌کنی نکن ولی هر برگی که می‌خواهد از شاخه جدا شود مثل این است که پوست مرا می‌کنند. همین طور که بین زمین و آسمان می‌رقصد و چرخ زنان می‌آید پایین، انگار از یک بلندی پرت شده‌ام ته دره وقتی می‌افتد زمین، من دردم می‌گیرد. وقتی زیر پای تو و بقیه آدمها خرد می‌شود و خش‌خش می‌کند، صدای خردشدن استخوانهایم را می‌شنوم. همه اینها که برای تو لذت بخش است، برای من یک کابوس است یک کابوس زنده که هر لحظه تکرار می‌شود. سه ماه تمام. باز بگو چرا بهانه گیر می‌شوم این وقت سال. نیستم، نبودم. پدرم هم نبود. باور کن نبود. پاییز به آن حال و روزش انداخت. کسی هم واقعاً‌ نفهمید دردش چیست. غیر از من. چون این درد را از او به ارث برده‌ام. درد من، اگر هم مثل پدرم نباشد،‌ چیزی است شبیه همان.
یک فکری است که مثل خوره دارد مرا می‌خورد. این فکر که من در حق تو بد کرده‌ام،‌ عذابم می‌دهد. من باید زودتر از این حرفها،‌ تو را از این مشکلم با خبر می‌کردم. این که تو کسی ازدواج کرده‌ای که یک حساسیت همیشگی نسبت به پاییز دارد و حساسیتش خیلی بیشتر می‌شود وقتی تو در کنارش نباشی.
نگذار بیشتر درد بکشم. به خانه برگرد! مریم! خواهش می‌کنم!…
* * *
پاییز یعنی،‌ پنجاهمین سال زندگی. یعنی عبور از نشاط، گذر از باروری و ورود به دنیای رنگهای جدید. زرد، نارنجی، قهوه‌ای، جوگندمی، سفید!
دیشب برای اوّلین بار پرسیدی چرا پاییز که می‌آید، حال من هم عوض می‌شود. دیشب بود که فهمیدم آن قدر بزرگ شده‌ای که برایت قلم بدست بگیرم. تو از پدرم چیز زیادی نمی‌دانی. جز چند عکس و خاطره‌های جسته گریخته‌ای که از مادر بزرگ یا مادرت شنیده‌ای. اما امروز من چیزهایی را برای جوان رشیدم می‌نویسم که تا حال نشنیده است.
پسرم! تلاش کن تأثیرگذارترین فرد در زندگیت باشی. به انتخاب خودت دوست داشته باشی و به اراده خودت، چیز‌های دور و برت را به زندگیت راه دهی!
پدرم این طور نبود. از پاییز بدش می‌آمد، بدون این که خودش بخواهد و یا علتش را بداند. حالا علتش چه بود، بماند. همین قدر برایت بگویم که پاییز جوری عوضش می‌کرد که روی من هم اثر می‌گذاشت.
مادرت فکر می‌کند، من هم از پاییز بدم می‌آید، نه! من پاییز را حس می‌کنم. با تمام وجودم واین را خودم خواسته‌ام. شاید هم این طور نباشد. شاید من هم مثل پدرم شده باشم. شاید، اما همه را خودم خواسته‌ام.
هر سال که تابستان تمام می‌شود،‌ پاییز به سراغ من هم می‌آید مثل طبیعت که پاییز قیافه‌اش را عوض می‌کند. من طبیعت را دوست دارم مثل تو و مادرت. با طبیعت خوشحال می‌شوم و ناراحت. آسمان که می‌بارد، گریه‌ام می‌گیرد. درخت‌ها که شکوفه می‌کنند، می‌خندم. من با طبیعت زندگی می‌کنم.
حرف می‌زنم و برای آن غصه می‌خورم وقتی پاییز می‌آید.
برای من در این سن و سال پاییز یعنی هشدار!…
* * *
نوه نازنینم از من خواسته برایش انشا بنویسم. انشایی برای پاییز! یک سال از چهار فصل تشکیل شده است. بهار برای کوچکترین نوه‌ام. تابستان برای پسر بزرگم. پاییز برای من و زمستان برای… .
آخرهای پاییز که می‌شود، برگ درختان می‌ریزد. من سُست می‌شوم. باد، سرد و زوزه‌کشان می‌وزد. نفس من پس می‌رود. درختها لخت می‌شوند. استخوانهای من تیر می‌کشد. دانه‌های برف فرو می‌ریزد. ریش من سفیدتر می‌شود. درختها به خواب می‌روند. من… .

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/7/2 ساعت 5:50 عصر


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/7/2 ساعت 5:30 عصر

شب بیست و سوم : اعمال شب قدر را به جا آورده. امام صادق فرمود : هر کس سوره مبارکه عنکبوت را در این شب بخواند اهل بهشت است و حم دخان و روم خوانده شود . هزار بار سوره قدر وارد شده " خیلی مهم است " و دعاهایی که در این شب وارد شده بخواند

اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن " چنانکه مذکور شد " و بخواند اللهم امدد لی فی عمری و اوسع لی فی رزقی و اصح جسمی و بلغنی املی و ان کنت من الاشقیا فامحنی من الا شقیاو اکتبنی من السعداء فانک قلت فی کتابک المنزل علی نبیک صلواتک علیه و آله یمحو الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب .

و هر چه می تواند قرآن بخواند و از خداوند فرج حضرت مهدی " عج " را بخواهد و برای دیگران دعا کند. در ضمن دعاهای دهه آخر هر شبه آخر ماه مبارک خوانده شود " به مفاتیح " مراجعه شود


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/7/2 ساعت 5:11 عصر

 

                                    

                                            با مهر آغاز خواهیم کرد!

اکنون بر معلمان متعهد و مسؤول دبستانی و دبیرستانی است که با کوشش خود جوانانی را تحویل دانشگاه‏ها دهند که با آگاهی از انحرافات گذشته دانشگاه، بر فرهنگ غنی و مستقل اسلامی ایران تکیه کنند و بر اساتید متعهد است که... جوانانی متعهد نسبت‏به مصالح کشور و آگاه به اهداف اسلام تحویل جامعه دهند و مطمئن باشند که با این خدمت، استقلال و آزادی کامل میهن عزیزشان تضمین خواهد شد...» .

(فرازی از پیام امام خمینی (ره)

به مناسبت آغاز سال تحصیلی، صحیفه نور، ج‏9، ص‏65)

روز اول مهر، روز بازگشایی مدارس و دانشگاهها و آغاز سال تحصیلی بر تمامی معلمان، مربیان و اساتیدو دانش‏آموزان کشور مبارک باد.

«هفته دفاع مقدس، یادآور حماسه آفرینی یاران مهدی - علیه السلام - در دفاع از قرآن و شرف و آزادی است. جهادی که امت ما را در پیشگاه خدا و رسول رو سفید و در مقابل ملل جهان سربلند ساخت; امید آن که بارقه‏ای از روح بلند و ملکوتی شهیدان عاشق و عارف، در دل وارثان شهادت بتابد و بازماندگان از آن کاروان را صبر و ثبات و وفا و بیداری بخشد...» .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/6/31 ساعت 1:10 صبح

 کعبه ای به نام شب قدر


شبانگاهان که خورشید رخ در نقاب غروب می کشد و تاریکی دامن می گسترد، مرگ رنگ فرا می رسد، رنگ ها که درروز تمام چشم راپر می کردند ودیدن ورای آن را مانع می شدند، با رفتن خورشید ، رخت بربسته ، دیدن بی واسطه را ارزانی می دارند. رنگ ها خود پوشاننده حقایقند . ولی تاریکی درغیاب رنگ ، اسرار را هویدا می سازد البته نه برای همگان که برای خاصان. شب قدر که شاه شب همه ایام است رستن از تمام رنگ ها و وابستگی ها و پیو ستن به حقیقت و بی رنگی است. " شب است خلوت توحید وروز شرک وعدد "

به یاد آوریم آیاتی از قرآن کریم را که پیامبر را به تهجد و بیداری در شب فرا می خواند.

" یا ایها المزمل ، قم اللیل الا قلیلا نصفه اوانقص منه قلیلا ( قرآن کریم مزمل آیات 1 الی 3)

ای رسولی که در جامه خفته ایی، هان شب را به نماز وطاعت خدا بر خیز مگرکمی، که نصف یا چیزی کمتراز نصف باشد (به استراحت بپرداز)"

این چه شگفتی است دربیداری شب که خداوند ، حیببش را با دستور موکد ومستقیم بدان رهنمون می سازد؟

" بدانک آب حیات اندرون تاریکیست
چه ماهیی که ره آب بسته ایی برخود؟...
درون کعبه شب یک نماز صد باشد
زبهر خواب ندارد کسی چنین معبد"1


اگر یک شب عادی ( غیر از شب قدر) یک نمازرا در کعبه خود صد نمازکند، شب قدر که از هزار ماه بهتر است چگونه است؟ در نظر داشته باشیم که توصیفات خداوند با توصیفات آمیخته با اغراق و تعارف ما بس متفاوت است. خداوند در قرآن کریم فرموده : "لیله القدر خیر من الف شهر "( قدر،3) و پیش از آن متذکر شده است " وما ادرئک ما لیله القدر " (قدر،2)

ما را بر عظمت و شناسایی آن راهی نیست ، تنها می توان درزیر باران رحمت "لیله القدر" ایستاد تا برما ببارد و جانهایمان را از آب زلال خود شست وشو دهد و پاک سازد.

" انزل من السماء مآء فسالت اودیه بقدرها ( خداوند آبی را از آسمان نازل کرد، پس جوی ها هر کدام به تناسب ظرفیت خود آب گرفته به حرکت در آمدند( رعد،17) ... برحسب معنای باطن، مراد از باران هر رحمتی است که از جانب خدا بر انسان فرود می آید ودر شریان های جانش قرار گرفته او را به حرکتی هماهنگ با هستی درمی آورد ... )2

از سوی ائمه اطهار و بزرگان دین شب زنده داری و احیاء لیالی قدر بسیار سفارش شده است، آیا در این شب ماهستیم که بیداریم یا این شب قدر است که ما را بیدارنگه می دارد؟ آیا دراین شب جسم بیدار، ما را به مقصود می رساند یا آنکه بیداری جان باید تا راه نمایان گردد؟

چشم سر را باید بیدار داشت تا چشم جان بیداری و بینایی یابد ، دل از بندها برهد و پرده ها از دیده گان فرو افتد . آیا درتمام لیالی قدری که ما سپری کرده ایم این فرآیند ، این بینایی برما حاصل شده است؟ و ما چه زیانکاریم اگر از شب قدر تنها بیداری چشم نصیبمان شود و راهی به ورای آن ، بر اقلیم جان نیابیم.

مخسب ای یار مهمان دارامشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را ازچشم اسرار
که تا پیدا شود ،اسرار امشب
اگرتو مشتریی ، گرد مه گرد
به گرد گنبد دوار امشب...
ترا حق داد صیقل تا زدایی
زهجرازرق زنگار امشب...
زهی کرو فرو اقبال بیدار
که حق بیدار و ما بیدارامشب
اگرچشمم بخسبد تا سحر گه
زچشم خود شوم بیزار امشب" 3


می گویند دراین شب قرآن از لوح محفوظ بربیت المعمور نازل شده است و پس از آن بر قلب پیامبر، می گویند دراین شب سرنوشت تمام جهانیان بر قطب عالم امکان عرضه می شود، می گویند دراین شب فرشتگان نازل می شوند و بر گرد امام عصر طواف می کنند ، می گویند دراین شب فرشتگان از کنار هیچ مومنی عبور نمی کنند جزآنکه برا و سلام کنند ، می گویند دراین شب سکینه و آرامش برتمام کائنات حکمفرماست ، می گویند از شب تا به سحر، نعم والطاف خداوند است که بربندگانش نازل می شود...

و با این همه ما از شب قدر چه می دانیم که چه بزرگ است ؟ خطاب " ما ادرئک " ماهستیم نه رسول الله که او شهر علم است ، ولی بی گمان راه دانستن مسدود نیست .

ای خداجان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش

بی تردید ، دانستن ، فهمیدن ، ایمان آوردن و چشم جان گشودن و دل صافی یافتن ، رزق های پاک خداوندند. امید که در شبی چنین بزرگ ازاین نعم بی بهره نمانیم.


1- کلیات دیوان شمس. کاسبی ، عزیزالله ص 380

2- طالقانی ، سید هدایت الله برکرانه ... ص 157

3- دیوان شمس کاسبی ،عزیرالله ص 123

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/6/31 ساعت 1:0 صبح

حقیقت شب قدر



«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است.(1) «تقدیر» نیز به معناى اندازه‏گیرى و تعیین است.(2) اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن(‏3) به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد. (4)
بنابر دیدگاه حکمت الهى، در نظام آفرینش، هر چیزى اندازه‏اى خاص دارد و هیچ چیزى بى‏حساب و کتاب نیست. جهان حساب و کتاب دارد و بر اساس نظم ریاضى تنظیم شده، گذشته، حال و آینده آن با هم ارتباط دارند.
استاد مطهرى در تعریف قدر مى‏فرماید: « ... قدر به معناى اندازه و تعیین است... حوادث جهان ... از آن جهت که حدود و اندازه و موقعیت مکانى و زمانى آنها تعیین شده است، مقدور به تقدیر الهى است.»(5) پس در یک کلام، «قدر» به معناى ویژگى‏هاى طبیعى و جسمانى چیزهاست که شامل شکل، حدود، طول، عرض و موقعیت‏هاى مکانى و زمانى آنها مى‏گردد و تمام موجودات مادى و طبیعى را در برمى‏گیرد.
این معنا از روایات استفاده مى‏شود؛ چنان که در روایتى از امام رضا علیه السلام پرسیده شد: معناى قدر چیست؟ امام فرمود: «تقدیر الشى‏ء، طوله و عرضه»؛ «اندازه‏گیرى هر چیز اعم از طول و عرض آن است.» (6) و در روایت دیگر، این امام بزرگوار در معناى قدر فرمود: «اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و بقاى آن است.»(7)

کد:
در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مى‏شود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مى‏گردد. امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به‏ ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مى‏شود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مى‏شود.»
بنابراین، معناى تقدیر الهى این است که در جهان مادى، آفریده‏ها از حیث هستى و آثار و ویژگى‏هایشان محدوده‏اى خاص دارند. این محدوده با امورى خاص مرتبط است؛ امورى که علت‏ها و شرایط آنها هستند و به دلیل اختلاف علل و شرایط، هستى، آثار و ویژگى‏هاى موجودات مادى نیز متفاوت است. هر موجود مادى به وسیله قالب‏هایى از داخل و خارج، اندازه‏گیرى و قالب‏گیرى مى‏شود. این قالب، حدود، یعنى طول، عرض، شکل، رنگ، موقعیت مکانى و زمانى و سایر عوارض و ویژگى‏هاى مادى آن به شمار مى‏آید. پس معناى تقدیر الهى در موجودات مادى، یعنى هدایت آنها به سوى مسیر هستى‏شان است که براى آنها مقدر گردیده است و در آن قالب‏گیرى شده‏اند. (8)
اما تعبیر فلسفى قدر، اصل علیت است. «اصل علیت همان پیوند ضرورى و قطعى حوادث با یکدیگر و این که هر حادثه‏اى تحتّم و قطعیت ضرورى و قطعى خود و نیز تقدّر و خصوصیات وجودى خود را از امرى یا امورى مقدم بر خود گرفته است.
(9) اصل علیت عمومى و نظام اسباب و مسببات بر جهان و جمیع وقایع و حوادث جهان حکمفرماست و هر حادثى، ضرورت و قطعیت وجود خود و نیز شکل و خصوصیت زمانى و مکانى و سایر خصوصیات وجودى‏اش را از علل متقدمه خود کسب کرده است و یک پیوند ناگسستى میان گذشته و حال و استقبال میان هر موجودى و علل متقدمه او هست.»(10)
اما علل موجودات مادى ترکیبى، فاعل و ماده و شرایط و عدم مانع است که هر یک تأثیر خاص بر آن دارند و مجموع این تأثیرها، قالب وجودى خاصى را شکل مى‏دهند. اگر تمام این علل و شرایط و عدم مانع، کنار هم گرد آیند، علت تامه ساخته مى‏شود و معلول خود را ضرورت و وجود مى‏دهد که از آن در متون دینى به «قضاى الهى» تعبیر مى‏شود. اما هر موجودى با توجه به علل و شرایط خود قالبى خاص دارد که عوارض و ویژگى‏هاى وجودى‏اش را مى‏سازد و در متون دینى از آن به «قدر الهى» تعبیر مى‏شود.




با روشن شدن معناى قدر، امکان فهم حقیقت شب قدر نیز میسر مى‏شود. شب قدر شبى است که همه مقدرات تقدیر مى‏گردد و قالب معین و اندازه خاص هر پدیده، روشن و اندازه‏گیرى مى‏شود.
به عبارت روشن‏تر، شب قدر یکى از شب‏هاى دهه آخر ماه رمضان است. طبق روایات ما، یکى از شب‏هاى نوزدهم یا بیست و یکم و به احتمال زیادتر، بیست و سوم ماه مبارک رمضان است.(11) در این شب - که شب نزول قرآن به شمار مى‏آید - امور خیر و شر مردم و ولادت، مرگ، روزى، حج، طاعت، گناه و خلاصه هر حادثه‏اى که در طول سال واقع مى‏شود، تقدیر مى‏گردد.(12) شب قدر همیشه و هر سال تکرار مى‏شود. عبادت در آن شب، فضیلت فراوان دارد و در نیکویى سرنوشت یک ساله بسیار مؤثر است.(13) در این شب تمام حوادث سال آینده به امام هر زمان ارائه مى‏شود و وى از سرنوشت خود و دیگران با خبر مى‏گردد. امام باقر علیه السلام مى‏فرماید: «انه ینزل فى لیلة القدر الى ولى الامر تفسیر الامور سنةً سنةً، یؤمر فى امر نفسه بکذا و کذا و فى امر الناس بکذا و کذا؛ در شب قدر به‏ ولى امر (امام هر زمان) تفسیر کارها و حوادث نازل مى‏شود و وى درباره خویش و دیگر مردمان مأمور به دستورهایى مى‏شود.»(14)
پس شب قدر شبى است که:
1. قرآن در آن نازل شده است.
2. حوادث سال آینده در آن تقدیر مى‏شود.
3. این حوادث بر امام زمان - روحى فداه - عرضه و آن حضرت مامور به کارهایى مى‏گردد.
بنابراین، مى‏توان گفت شب قدر، شب تقدیر و شب اندازه‏گیرى و شب تعیین حوادث جهان ماده است.
این مطلب مطابق آیات قرآنى نیز مى‏باشد؛ زیرا در آیه 185 سوره مبارکه «بقره» مى‏فرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ»؛ ماه رمضان که در آن قرآن ‏نازل شده است.» طبق این آیه، نزول قرآن (نزول دفعى) در ماه رمضان بوده است. و در آیات 3 - 5 سوره مبارکه دخان مى‏فرماید: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ إِنَّا کُنَّا مُنْذِرِینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ* أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ.» این آیه نیز تصریح دارد که نزول [دفعى‏] قرآن در یک شب بوده است که از آن به شب مبارک تعبیر شده است. همچنین در سوره مبارکه قدر تصریح شده است که قرآن در شب قدر نازل شده است.

کد:
«قدر» در لغت به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است. «تقدیر» نیز به معناى اندازه‏گیرى و تعیین است. اما معناى اصطلاحى «قدر»، عبارت است از ویژگى هستى و وجود هر چیز و چگونگى آفرینش آن به عبارت دیگر، اندازه و محدوده وجودى هر چیز، «قدر» نام دارد.
پس با جمع آیات سه گانه بالا روشن مى‏شود:
1. قرآن در ماه رمضان نازل شده است.
2. قرآن در شبى مبارک از شب‏هاى ماه مبارک رمضان نازل شده است.
3. این شب، در قرآن شب قدر نام دارد.
4. ویژگى خاص این شب بر حسب آیات سوره مبارکه دخان دو امر است:
الف. نزول قرآن.
ب. هر امر حکیمى در آن شب مبارک جدا مى‏گردد.




اما سوره مبارکه قدر که به منزله شرح و تفسیر آیات سوره مبارکه «دخان» است، شش ویژگى براى شب قدر مى‏شمارد:
الف. شب نزول قرآن است (إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ).
ب. این شب، شبى ناشناخته است و این ناشناختگى به دلیل عظمت آن شب است ( وَ ما أَدْراکَ ما لَیْلَةُ الْقَدْرِ).
ج. شب قدر از هزار ماه بهتر است. (لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ).
د. در این شب مبارک، ملائکه و روح با اجازه پروردگار عالمیان نازل مى‏شوند (تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) و روایات تصریح دارند که آنها بر قلب امام هر زمان نازل مى‏شوند.
ه. این نزول براى تحقق هر امرى است که در سوره «دخان» بدان اشاره رفت (مِنْ کُلِّ أَمْرٍ) و این نزول - که مساوى با رحمت خاصه الهى ‏بر مومنان شب زنده‌دار است - تا طلوع فجر ادامه دارد (سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ).
و. شب قدر، شب تقدیر و اندازه‏گیرى است؛ زیرا در این سوره - که تنها پنج آیه دارد - سه بار «لیلة القدر» تکرار شده است و این نشانه اهتمام ویژه قرآن به مسئله اندازه‏گیرى در آن شب خاص است.
مرحوم کلینى در کافى از امام باقر علیه السلام نقل مى‏کند که آن حضرت در جواب معناى آیه «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ» فرمودند: «آرى شب قدر، شبى است که همه ساله در ماه رمضان و در دهه آخر آن، تجدید مى‏شود. شبى که قرآن جز در آن شب نازل نشده و آن شبى است که خداى تعالى درباره‏اش فرموده است: «فیها یفرق کل امر حکیم؛ در آن شب هر، امرى با حکمت، متعین و ممتاز مى‏گردد.» آنگاه فرمود: «در شب قدر، هر حادثه‏اى که باید در طول آن سال واقع گردد، تقدیر مى‏شود؛ خیر و شر، طاعت و معصیت و فرزندى که قرار است متولد شود یا اجلى که قرار است فرارسد یا رزقى که قرار است برسد و ... .»(15)

پى‏نوشت‌ها:
1- قاموس قرآن، سید على اکبر قرشى، ج ‏5، ص 246 و 247 .
2- همان، ص 248.
3- المیزان، سید محمد حسین طباطبایى، ج‏12 ص 150 و 151.
4- همان، ج‏ 19، ص 101.
5- انسان و سرنوشت، شهید مطهرى، ص 52.
6- المحاسن البرقى، ج‏1، ص 244.
7- بحار الانوار، ج ‏5، ص 122.
8- المیزان، ج ‏19، ص 101 - 103
9- انسان و سرنوشت، ص 53
10- همان، ص 55 و 56
11- اقبال الاعمال، سید بن طاووس، تحقیق و تصحیح جواد قیومى اصفهانى، ج‏1، ص 312 و 313 و 374 و 375 .
12- الکافى، کلینى، ج ‏4، ص 157 .
13- المراقبات، ملکى تبریزى، ص، 237 - 252
14- الکافى، ج‏1، ص 248
15- المیزان فى تفسیر القرآن، ج 20، ص، 382/ بحث روایى ذیل سوره مبارکه قدر.


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else