سال 1264 قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان مىشود
هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باختهاند، امیر بىدرنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مىکوبند. اما نفوذ سخن دعانویسها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبلهکوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند
روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همهى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سىصد و سى نفر آبله کوبیدهاند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچههایتان آبلهکوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مىشود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهاى باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...
در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچهى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند
روحش شاد
زندگی شما میتواند به زیبایی رویاهایتان باشد. فقط باید باور داشته باشید که میتوانید کارهای سادهای انجام دهید. در زیر لیستی از کارهایی که میتوانید برای داشتن زندگی شادتر انجام دهید، آورده شده است..
هر روز آنها را به کار بگیرید و از زندگی خود در این سال لذت ببرید.
سلامتی:
1- آب فراوان بنوشید..
2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..
3- از سبزیجات بیشتر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
4- بااین 3 تا E زندگی کنید: Energy (انرژی)، Enthusiasm (شور و اشتیاق)، Empathy (دلسوزی و همدلی).
5- از ورزش کمک بگیرید.
6- بیشتر بازی کنید..
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.
8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
9- 7 ساعت بخوابید.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کنید و در حین پیادهروی، لبخند بزنید.
شخصیت:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمیدانید که بین آنها چه میگذرد.
12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.
14- خیلی خود را جدی نگیرید.
15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.
16- وقتی بیدار هستید بیشتر خیالپردازی کنید.
17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
18- گذشته را فراموش کنید... اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین میبرد.
19- زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.
20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...
21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما..
22- بدانید که زندگی مدرسهای میماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر میباشند.
23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.
24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.
جامعه:
25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.
26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.
27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.
28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.
29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.
30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری میکنند، به شما مربوط نیست.
31- زمان بیماری شغل شما به کمک شما نمیآید، بلکه دوستان شما به شما مدد میرسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.
زندگی:
32- کارهای مثبت انجام دهید.
33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.
34- عشق درمانگر هر چیزی است.
35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.
36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.
37- حتی بهترین هم میآید.
38- همین که صبح از خواب بیدار میشوید، باید از هستی تان شاکر باشید.
39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.
آخرین اما نه کماهمیتترین:
40- لطفا این موارد را به هر کسی که دوست دارید، بفرستید
پدر
سایه ای بود و پناهی بود و نیست
شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست
سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد
سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
” هست ” ناگه ” نیست” گردد در نظر
باورم شد ، این من ناباورم
روی دوش خویش او را می برم!
می برم او را که آورده مرا
پاس ایامی که پرورده مرا
می برم در خاک مدفونش کنم
از حساب خویش بیرونش کنم
راست میگویم جز این منظور نیست
چشم شاعر از حواشی دور نیست
مثل من ده ها تن دیگر به راه
جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه
منتظر تا بارشان خالی شود
نوبت نشخوار و نقالی شود
هر یکی همصحبتی پیدا کند
صحبت از هر جا به جز اینجا کند
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر
....در روز دوم دی ماه 88 مصادف با ششم محرم مشغول تدریس بودم ؛که تلفن همراهم زنک خورد وبرادرم گفت سریع بیا خانه ی با با ؛ نمی دانم چگونه به آنجا رسیدم ؛ در بازکردم دیدم همه در حال گریه وشیون و زاری هستند ؛ تازه فهمیدم بعداز 10 ماه از مرگ مادر ؛ پدر هم به سوی او شتافت ...چقدر سخت است درد بی پدری و بی مادری ...جهت تسلی دلم به این ماه دل خوش دارم ......
روز پنجم محرم الحرام
الف) در این روز عبیداللّه بن زیاد، شخصی بنام "شبث بن ربعی" را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
ب) عبیداللّه بن زیاد در این روز دستور داد تا شخصی بنام "زجر بن قیس" بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان این مرد 500 نفر بودند.
ج) در این روز با توجه به تمام محدودیتهایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیهالسلام صورت گرفت، مردی به نام "عامر بن ابی سلامه" خود را به امام علیهالسلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید.
د ) روز پنجم محرم - سال ششم هجرى قمرى
منابع :
فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سید تقى واردى ، مقتل الحسین(مقرّم)، ص199
روز چهارم محرم الحرام
بینتیجه بودن مذاکره حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با عمر بن سعد برای وادار کردن لشکر وی به ترک جنگ و دعوت او و لشکرش جهت ملحق شدن به سپاه است
اول خلافت عثمان است . بدانکه گاهى که عمر بن الخطاب در جناح سفر آخرت بود، امر خلافت را در میان شش نفر به شورى افکند و مدت آنرا سه روز قرار داد چنانکه روز بیست و ششم ذیحجه معلوم شد. پس از آنکه عمر در سلخ ماه ذى الحجة درگذشت تا سه روز کار خلافت بجهت شورى تأخیر افتاد و عاقبت بر عثمان قرار گرفت . پس روز چهارم عثمان لباس خلافت برتن پوشید و مورخین ثبت کرده اند که بعد از استقرار امر خلافت بر عثمان بسراى خویش آمد. جماعت بنى امیه ، صغیر و کبیر به شادمانى گرد او فراهم شدند و در خانه را از بیگانگان مسدود داشتند. در این وقت ابوسفیان بانگ برداشت که آیا غیر از بنى امیه کس دیگر در این سراى مى باشد؟ گفتند: نه . گفت : اى جماعت بنى امیه از در نشاط و بازى ، این منصب خلافت را مانند گوى در میان خود، دست بدست دهید. قسم بآنکه ابوسفیان را سوگند بارور است که نه عذابى است و نه حسابى و نه بهشتى است و نه جهنمى و نه حشرى است و نه قیامتى .
عثمان چون این کلمات را شنید، بیمناک شد که اگر این کلمات گوشزد مسلمانان شود، فتنه اى بزرگ پدید آید. فرمان داد تا او را از مجلس بیرون کردند. گویند اول مسامحتى بود از عثمان در اجراى حکم خداوند. چه حکم مرتد قتل است نه اخراج از مجلس .
بالجمله ، پس از آن عبدالرحمن بن عوف بر عثمان وارد شد و عثمان را امر کرد بمسجد رود و بر منبر صعود کند. عثمان بمسجد رفت و بر منبر صعود کرد و خواست تا خطبه اى ایراد کند، راه سخن بر او مسدود شد و نتوانست چیزى بگوید. لاجرم گفت : اى مردم همانا ابوبکر و عمر ساخته این مقام مى شدند و از آن پیش که بالاى منبر شوند خطبه اى پرداخته و از بر مى کردند و بر بالاى منبر قرائت مى کردند و من تدارک این کار نکردم و عاجز ماندم و شما آن را خرده نگیرید چه احتیاج شما بامام عادل 51 افزون است از امام خطیب و زود باشد که خطبه ها برحسب مراد اصغا نمائید. این کلمات بگفت و از منبر فرود آمد و بسراى خویش رفت .
در روایت روضه الاحباب است که عثمان در اول جمعه از خلافت خویش بر منبر رفت . راه سخن بر او بسته شد و نتوانست اداء خطبه کند، لاجرم ترک خطبه کرد و این کلمات بگفت و از منبر فرود آمد:
بسم الله الرحمن الرحیم ایها الناس سیجعل الله بعد عسر یسرا و بعدعى نطقا و انکم الى امام فعال احوج منکم الى امام قوال اقول قولى و استغفر الله لى ولکم .
روز چهارم محرم، عبیداللّه بن زیاد مردم کوفه را در مسجد جمع کرد و سخنرانی نمود و ضمن آن مردم را برای شرکت در جنگ با امام حسین علیهالسلام تشویق و ترغیب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه که عبارت بودند از:
1. شمر بن ذی الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. یزید بن رکاب کلبی با دو هزار نفر؛
3. حصین بن نمیر با چهار هزار نفر؛
4. مضایر بن رهینه مازنی با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پیوستند. بهم پیوستن نیروهای فوق از این روز تا روز عاشورا بوده است.
منابع :
فیض الاعلام شیخ عباس قمی، بحارالانوار، ج44، ص386
لام.
روز سوم محرم الحرام
از پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) نقل شده است: « هر کس در این روز روزه بگیرد، خداوند دعایش را اجابت کند.» (عروه الوثقی، ج 2، ص 242؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 348)
الف) در این روز، عمر بن سعد با چهار هزار سوار به کربلا وارد شد و فرستاد نزد امام حسین علیه السلام که براى چه به این جا آمده اید. آن حضرت جواب داد: براى آنکه اهل کوفه به من نامه ها نوشتند و مرا به اینجانب طلبیدند، به تفصیلى که در مقاتل نوشته شده و روز به روز لشکر به جهت یارى او وارد شد تا در روز ششم محرم به روایت سید بیست هزار سوار نزد او جمع شد.
امام حسین علیهالسلام قسمتی از زمین کربلا که قبر مطهرش در آن واقع میشد را از اهالی نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریداری کرد و با آنها شرط کرد که مردم را برای زیارت راهنمایی نموده و زوّار او را تا سه روز میهمان کنند.
ب) خلع مستعین عباسى از خلافت .
ج) بنا به روایت یعقوبى ، در سال هفتم محرم سال 252 قمرى با معتز فرزند متوکل عباسى بیعت کردند.
د) در این روز حضرت یوسف صدیق را قافله از چاه عمیق بیرون آوردند.
منابع :
فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی ، روزشمار تاریخ اسلام سید تقى واردى
انید و خود بر تخت تکیه زد.
ورود به سرزمین کربلا
شیخ مفید گوید:
چون صبح شد، امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. میخواست یاران خود را از سپاه حر جدا کند، حر نیز میآمد و امام و یارانش را مانع میشد و میخواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان هم امتناع میکردند. چنین ادامه یافت تا به نینوا رسیدند، جایی که حسین ـ علیه السّلام ـ آنجا فرود آمد. ناگهان اسب سواری را دیدند. سلاح بر تن و کمان بر دوش که از کوفه میآمد. همه به انتظار ایستادند. چون به آنان رسید، به حر و یارانش سلام کرد، اما به حسین و اصحاب او سلام نداد. نامهای از ابن زیاد برای حر آورده بود، با این مضمون:
اما بعد، چون نامهام به تو رسید و فرستادهام آمد، بر حسین ـ علیه السّلام ـ تنگ بگیر و جز در سرزمین بیآب و خشک، فرود نیاورد. به فرستادهام دستور دادهام همواره همراه تو باشد تا خبر اجرای فرمان به من برسد. والسلام.
چون حر نامه را خواند، گفت: این نامه امیر عبیدالله است. دستور داده هر جا نامه رسید، بر شما سخت بگیرم. این هم فرستاده اوست و مأمور است که از من جدا نشود تا آنکه فرمان امیر را درباره شما اجرا کنم. یزید بن مهاجر، از همراهان امام به فرستاده ابن زیاد نگریست، او را شناخت و گفت: مادرت به عزایت بنشیند! چه فرمانی آوردهای؟ گفت: مطیع پیشوایم بودم و وفادار به بیعتم. گفت: بلکه پروردگارت را نافرمانی کرده و در هلاک ساختن خویش و کسب ننگ و دوزخ از پیشوای خود اطاعت کردهای. چه بد پیشوایی داری!
خداوند میفرماید:« ما آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به دوزخ فرا میخوانند، روز قیامت هم یاری نمیشوند.»[1] پیشوای تو از آنان است. حر از آنان خواست در همان جای خشک و بیآبادی فرود آیند. امام به او فرمود: وای بر تو! بگذار در این آبادی نینوا و غاضریه یا شفیه فرود آییم. گفت: به خدا نمیتوانم بگذارم. این مرد را بر من جاسوس فرستادهاند. زهیر بن قین گفت: ای پسر پیامبر! من چنین میبینم که کار بعداً سختتر خواهد شد. اکنون جنگیدن با این گروه برای ما آسانتر از جنگ با کسانی است که پس از اینان میآیند و ما توان نبرد با آنان که میآیند را نداریم. امام حسین ـ علیه السّلام ـ فرمود: من آغازگر جنگ نخواهم شد. [2]
سپس فرود آمد. آن روز، پنجشنبه دوم محرم سال 61 هجری بود.
نامهای کربلا
زهیر به امام حسین ـ علیه السّلام ـ گفت: نزدیکی ما، کنار رود فرات، روستایی است در دل یک قطعه محکم که فرات آن را احاطه کرده است، مگر از یک طرف. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقُر. فرمود: پناه میبریم به خدا از عقر (آتش گداخته). امام حسین ـ علیه السلام ـ به حر گفت: کمی هم برویم آنگاه فرود آییم. با او رفت تا آنکه به کربلا رسیدند. حر و یارانش در مقابل امام حسین ـ علیه السلام ـ ایستادند و از رفتن بازداشتند و حر گفت: همین جا فرود آی. فرات هم به تو نزدیک است. امام پرسید: اسم اینجا چیست؟ گفت: کربلا. فرمود: صاحب رنج و بلا. پدرم هنگام عزیمت به صفین، از اینجا گذشت. من با او بودم. ایستاد و از نامش پرسید نامش را گفتند. فرمود: «اینجا محل فرود آمدنشان و اینجاست محل ریخته شدن خونهایشان». پرسیدند: چه کسانی؟ فرمود: گروهی بزرگ از خاندان محمد اینجا فرود میآیند.[3]
بهبهانی به نقل از ابی مخنف نقل میکند:
همه حرکت کردند تا به سرزمین کربلا رسیدند. روز چهارشنبه بود. اسب امام از حرکت باز ایستاد. امام فرود آمد و بر اسب دیگری سوار شد. آن نیز حتی یک گام جلو نرفت. امام، پیوسته اسب عوض کرد، تا هفت اسب همه این گونه بودند. امام با دیدن این امر شگفت، پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: غاضریه. پرسید: نام دیگری دارد؟ گفتند: نینوا. فرمود: نام دیگر چه؟ گفتند: ساحل فرات. پرسیدم: اسم دیگر هم دارد؟ گفتند: کربلا. آنگاه بود که نفس عمیقی کشید و فرمود: سرزمین محنت و رنج! فرمود: بایستید و پیش نروید. به خدا که محل فرود آمدنمان و سرزمین ریخته شدن خونمان همین جاست. اینجاست که حرمت ما را میشکنند، مردانمان و کودکانمان را میکشند. قبور ما در همینجا زیارتگاه خواهد شد. جدم رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ همین خاک را به من وعده داده و وعده او خلاف نیست. از اسب فرود آمد...[4]
ابن جوزی گوید:
امام پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا؛ به آن نینوا هم میگویند. حضرت گریست و فرمود: رنج و محنت! ام سلمه به من خبر داد که روزی جبرئیل نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و اله و سلم ـ بود. تو هم با من بودی. گریه کردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. تو را رها کردم. پیامبر تو را بر دامن خود نشاند. جبرئیل گفت: آیا دوستش داری؟ فرمود: آری. گفت: امت تو او را خواهند کشت. اگر بخواهی سرزمین شهادتش را نشانت دهم. فرمود: آری. جبرئیل بال خود را بر کربلا گشود و آن را به پیامبر نشان داد. چون به حسین ـ علیه السلام ـ گفتند که نام اینجا کربلاست، آن را بویید و گفت: به خدا این همان سرزمینی است که جبرئیل به پیامبر خدا خبر داد که من اینجا کشته خواهم شد. [5]
در روایتی است که مشتی از خاک آن بر گرفت و بویید...
ابن سعد نقل میکند: چون علی ـ علیه اسلام ـ در مسیر صفین از کربلا گذشت و رو به روی روستای نینوا بر کرانه فرات قرار گرفت، ایستاد و خدمتکار خود را گفت که به ابا عبدالله خبر دهد به این سرزمین چه میگویند؟ گفت: کربلا. حضرت گریست تا آنکه زمین از اشکهایشتر شد. فرمود: روزی خدمت پیامبر رسیدم که میگریست. سبب گریه را پرسیدم، فرمود: جبرئیل پیش من بود. مرا خبر داد که فرزندم حسین ـ علیه السلام ـ در کنار فرات در جایی به نام کربلا کشته میشود. مشتی از خاک آن را برداشت و داد تا بویش کنم. چشمانم پر از اشک شد.[6]
امام حسین ـ علیه السلام ـ در کربلا
خوارزمی گوید:
امام حسین ـ علیه السلام ـ روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوم محرم سال 61 وارد کربلا شد، برای یاران خود خطبهای خواند و فرمود:
اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند، تا وقتی زندگیشان بگذرد. هرگاه با بلا آموزده شوند، دینداران اندک میشوند. سپس پرسید: آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آری. فرمود: اینجا جای محنت و رنج است؛ اینجاست محل فرود آمدن ما و مرکبهایمان و ریخته شدن خونهایمان.
همه فرود آمدند، بارها را کنار فرات گشودند، خیمهای برای حسین ـ علیه السلام ـ و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. حسین ـ علیه السلام ـ در خیمهاش نشست و به اصلاح شمشیرش پرداخت. چون غلام ابوذر نیز با او بود، حضرت، اشعار «یا دَهرُ افًّ لکِ من خلیلٍ...» را میخواند.[7]
پی نوشت:
[1] . وَ جَعلنا هُم أئمه یَدعونَ الی النار ... (سوره قصص، آیه 41).
[2] . ارشاد، ص226.
[3] . الاخبار الطوال، ص 252.
[4] . المعه الساکبه، ج 4، ص 254.
[5] . تذکره الخواص، ص 225.
[6] . طبقات، ج 47، ص 274.
[7] . مقتل الحسین، خوارزمی، ج 1، ص 237. مقتل امام حسین(ع)-ترجمه جواد محدثی، ج2، ص101
رمز پایداری و پویایی شیعه را در طول تاریخ بهره گیری از فرهنگ ایثار و شهادت شکل گرفته در نهضت کربلا و اعتقاد به مهدی موعود (عج) به عنوان امام زنده و پایدار از تبار معصومان (ع) عنوان کرد.
امام زمان (عج) استمراربخش سلسله امامت و آگاه بر احوال شیعیان است: اشاره به مباحث مهدویت و آگاه ساختن مردم از ویژگی های امام زمان (عج) به عنوان استمراربخش نهضت کربلا و منتقم خون امام حسین (ع) لازم و ضروری است.
ویژگی های اصحاب ابا عبدالله الحسین (ع) : در روایتی از امام صادق (ع) یاران امام مهدی (عج) توصیف شده اند. ایشان می فرماید: "آنان مردانی فولادین اند و قلب هایشان چون پاره های آهن است، وجودشان را یقین پر کرده و شکی در آنها راه ندارد، روانی سخت تر از صخره ها. اگر به کوه ها روی آورند، آنها را از جای بر می کنند، آنان چون عقاب هایی تیز پروازند.
یکی از وقایع مسلم پس از ظهور مهدی (عج) رجعت است: پس از ظهور صاحب الزمان (عج) اولین کسی که به دنیا رجعت می کند، امام حسین (ع) است. ایشان همراه با امام زمان (عج) برای گسترش عدالت قیام می کند.
امام حسین (ع) در توصیف اصحاب خویش می فرماید: "هیچ اصحابی را شایسته تر و هیچ اهل بیتی را نیکوتر از اهل بیت خود نمی دانم". یاران امام حسین (ع) ایمانی مستحکم و قدرت بسیاری داشتند.
یاران مهدی موعود (عج) باید هم سنگ و هم پایه یاران امام حسین (ع) باشند و کسی می تواند ادعا کند که از منتظران و یاران واقعی آن حضرت است که خود را با سنگ محک یاران امام حسین (ع) سنجیده باشد.
امام باقر (ع) در پاسخ به عده ای که می پرسند چرا به امام مهدی (عج) قائم گفته می شود، می فرماید: در آن ساعتی که جدم امام حسین (ع) را به قتل رساندند، فرشتگان به خداوند گفتند: از کسانی که فرزند برگزیده تو را کشته در می گذری، خداوند با اشاره به یکی از فرزندان خود که در حال قیام بود، فرمود: به دست این فرزندم انتقام می گیرم.
در سال گذشته حدود "هشت میلیون دلار آمریکا" واریز شده است که بین گروههای شیطان پرست در شهرهای مختلف ایران توزیع میگردد.
فراماسونها احیاکننده جادوگری و شیطانپرستی در قاره اروپا در قرن شانزدهم میلادی میباشند.
تبریک مهرماه92
اشک
ولادت امام رضا علیه السلام
و او که شاهد زندگی ماست...
خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
[عناوین آرشیوشده]