اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که دو مرد را نزد او آوردند که از مال خدا دزدى کرده بودند : یکى از آن دو بنده بود از بیت المال مسلمانان ، و دیگرى در ملک مردمان . فرمود : ] امّا آن یکى از مال خداست و حدّى بر او نیست چه مال خدا برخى از مال خدا را خورده ، و امّا دیگرى بر او حدّ جارى است و دست او را برید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----555296---
بازدید امروز: ----34-----
بازدید دیروز: ----16-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/6/24 ساعت 12:32 صبح

دوست معمولی هیچگاه نمیتواند گریه تورا ببیند.
دوست واقعی شانه هایش از گریه تو تر خواهد بود.
دوست معمولی اسم کوچک والدین تو را نمیداند.
دوست واقعی شاید تلفن آنها را جایی نوشته باشد.
دوست معمولی یک جعبه شکلات برای مهمانی تو میآورد.
دوست واقعی زودتر به کمک تو می آید و تا دیر وقت برای تمیز کردن میماند.
دوست معمولی از دیر تماس گرفتن تو دلگیر و ناراحت میشود.
دوست واقعی میپرسد چرا نتوانستی زودتر تماس بگیری؟
دوست معمولی دوست دارد به مشکلات تو گوش کند.
دوست واقعی سعی در حل آنها میکند.
دوست واقعی میپرسد چرا نتوانستی زودتر تماس بگیری؟
یک دوست معمولی دوست دارد به مشکلات تو گوش کند..
دوست واقعی سعی در حل آنها میکند.
دوست معمولی مانند یک مهمان عمل میکندو منتظر میماند تا از او پذیرایی کنی.
دوست واقعی به سوی یخچال رفته و از خود پذیرایی میکند.
دوست معمولی می پندارد که دوستی شما بعد از یک مرافعه تمام می شود.
دوست واقعی میداند که بعد از یک مرافعه دوستی محکمتر میشود.
دوست واقعی کسی است که وقتی همه تو را ترک کرده اند با تو می ماند

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/6/23 ساعت 6:20 عصر

بیادداشته باشید هرکاری که انجام دهید نتیجه آن بشماویابه فرزندانتان برمیگردد

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را بر روی دو ورق  کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند .
سپس از آنها خواست که درباره قشنگترین چیزی که میتوانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند ، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند .
بقیه وقت کلاس با انجام این تکلیف درسی گذشت و هرکدام از دانش آموزان پس از اتمام ،برگه های خود را به معلم تحویل داده ، کلاس را ترک کردند .
روز شنبه ، معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت ، وسپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را در زیر اسم آنها نوشت .
روز دوشنبه ، معلم برگه مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد .
شادی خاصی کلاس را فرا گرفت .
معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید " واقعا ؟ "
 "
من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهمیت می دهند! " "من نمی دانستم که دیگران اینقدر مرا دوست دارند . "
دیگر صحبتی ار آن برگه ها نشد .
معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدینشان در مورد موضوع کلاس به بحث وصحبت پرداختند یا نه ، به هر حال برایش مهم نبود .
آن تکلیف هدف معلم را بر آورده کرده بود .دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند  با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دورافتادند . چند سال
بعد ، یکی از دانش آموزان درجنگ ویتنام کشته شد . و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد .
او تابحال ، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود . پسر کشته شده ، جوان خوش قیافه وبرازنده ای به نظر می رسید .
کلیسا مملو از دوستان سرباز بود . دوستانش با عبور از کنار تابوت وی ، مراسم وداع را بجا آوردند . معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود .
به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود ، به سوی او آمد و پرسید : " آیا شما معلم ریاضی مارک نبودید؟ "
معلم با تکان دادن سر پاسخ داد : " چرا"
 
سرباز ادامه داد : " مارک همیشه درصحبتهایش از شما یاد می کرد . "پس از مراسم تدفین ، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند . پدر و مادر مارک نیز
که در آنجا بودند ، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند .
پدر مارک در حالیکه کیف پولش را از جیبش بیرون می کشید ، به معلم گفت :"ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برایتان آشنا باشد . "او با دقت دو برگه کاغذ
فرسوده دفتریادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها وبارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش در آورد .
خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت . آن کاغذها ، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود .
مادر مارک گفت : " از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم . همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است . "
همکلاسی های سابق مارک دور هم جمع شدند .چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت : " من هنوز لیست خودم را دارم . اون رو در کشوی بالای میزم گذاشتم . "
همسر چاک گفت : " چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسیمان بگذارم . "
مارلین گفت : " من هم برای خودم را دارم .توی دفتر خاطراتم گذاشته ام . "
سپس ویکی ، کیفش را از ساک بیرون کشید ولیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت :" این همیشه با منه . . . . " . " من فکر نمی کنم که کسی لیستش را نگه
نداشته باشد . "
معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده ، گریه اش گرفت . او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند ، گریه می کرد .
سرنوشت انسانها در این جامعه بقدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید ، و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد
افتاد .
 
بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برایتان مهم و با ارزشند ، قبل از آنکه برای گفتن دیر شده باشد.
اگر شما آنقدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقتتان را صرف فرستادن این پیغام برای دیگران کنید ، به نظرشما این اولین باری خواهد بود
که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید ؟
هر چه به افراد بیشتری این پیغام را بفرستید ، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برایتان دارند ، بهتر و راحت تر خواهد بود .
بیاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/22 ساعت 6:36 عصر

این جمعه هم آمد و رفت و مانند جمعه های پیشین من ماندم و ترس از نشستن در برابر غروب غم ناک جمعه و زمزمه غزل غربت و نگاه به چشمانم در آینه غبار گرفته.
در این جمعه دلگیر و نفس گیر، که پرنده در آسمان دلم پر نمی زند و کسی به خانه ام سر نمی زند و منم تنهاتر از تنهایی و تویی که تنهایی ام را می نگری و مرا با نگاهت آشفته و پریشان می کنی، من مانده ام و راز سر به مهری که هیچ کس جز تو نمی داند، رازی که سبزتر از سبزه های بهاری است و آبی تر از دریا و آسمان بیکران، رازی که به من کمک می کند تا همواره در اندیشه ظهور باشم. من خواهان شنیدن آن رازم و می دانم که هیچ گاه به این راز خلقت پی نخواهم برد. پروردگار بی همتای من، مونس شب های یلدایی ام، غم خوار سرنوشت من، من در حسرت رسیدن به جان جانان در تب نیاز می سوزم و دم بر نمی آوردم و شکوه سر نمی دهم و خود را به اهریمن نمی فروشم. ای کسی که همیشه هوای مرا داری و خواهان رستگاری منی و جویای خوش بختی ام، من هیچ گاه سر بر بالین فراموشی نمی نهم، چرا که می دانم از یاد بردن، آرزوی اهریمن است و او می خواهد که من تو را و حجتت را از یاد ببرم و نامم از فهرست یاران او خط بخورد.
خدای من، من در این ثانیه ها که به دشواری می گذرد، خوش دارم خبر «او آمد» را هر چه زودتر بشنوم و خودم را از این سرگردانی نجات دهم و به آرامشی ازلی دست یابم و جانم را به جان جانان پیوند زنم و همه دریچه های قلبم را به روی مهر تابان تو بگشایم، تا همه دهلیزهای جان و روانم روشن شود.
این جمعه هم آمد و رفت و مانند جمعه های پیشین من ماندم و ترس از نشستن در برابر غروب غم ناک جمعه و زمزمه غزل غربت و نگاه به چشمانم در آینه غبار گرفته. این جمعه هم مانند جمعه های پیش دلم را می لرزاند و تنم را می چلاند و روحم را می آزرد و مرا از درون متلاشی می کند و اگر نبود جمعه ای دیگر، من ذره ذره در پیشگاه آفتاب پشت ابر آب می شدم



    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/22 ساعت 1:6 صبح

باز دلم هوای جمعه کرده است ...
هوای انتظار یار ،
باز پشت پنجره انتظار نشسته ام تا خورشید عدالت از پشت ابر غیبت ظهور کند و هزاران دیده مشتاق را به نور قامت رعنایش منوّر کند ...
باز به دور دست ها می نگرم تا صدای شیهه اسبِ آن تک سوار عشق به گوش رسد ....
دلم تنگ توست ای سوار انتظار !
دلم تنگ ارامش است
و آرامش یعنی آمدن رویای انسان های مشتاق و شیدا .
آرامش یعنی حضور .
باز دلم هوای جمعه کرده است .
جمعه حضور ...
و زمزمه همیشگی دلهای منتظرت
باز بر لبها جاری است ...
دل به داغ بی کسی دچار شد
نیامدی ...
چشم ماه و آفتاب تار شد
نیامدی ...
سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیر سم اسبها غبار شد
نیامدی ...
ای بلندتر زکاش و دورتر زکاشکی
روزهای رفته بیشمار شد
نیامدی ...
عمر انتظار ما حکایت ظهور توقصه بلند روزگار شد
نیامدی ...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/22 ساعت 12:57 صبح

مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
اگر سفر نکنیم
اگر مطالعه نکنیم اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم
اگر به خودمان بها ندهیم
 
  
مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم
هنگامی که دست یاری دیگران را رد کنیم


 

مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
اگر بنده ی عادتهای خویش باشیم
اگر دچار روز مرگی شویم
اگر تغییری در رنگ لباس خود ندهیم
یا با کسانی که نمی شناسیم سر صحبت را باز کنیم 
اگر احساسات خود را ابراز نکنیم
همان احساسات سرکش که
موجب درخشش چشمان ما میشود
و دل ما را به تپش در می اورد
مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم هنگامی که
از حرفه یا عشق خود نا راضی هستیم
اگر حاشیه امنیت خود را برای ارزویی به خطر نیندازیم

 برای یک بار هم که شده
از حقیقتی عاقلانه بگریزیم
باید زندگی را امروز اغاز کنیم
بیایید امروز خطر کنیم !
همین امروز کاری بکنیم
اجازه ندهیم که دچار مرگ تدریجی شویم !
فراموش نکنیم شاد بودن را !! 
      

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/6/21 ساعت 6:15 عصر


سالروز وفات غمگسار پیامبر (ص) حضرت خدیجه کبری

ای بانوی بزرگ کرامت! ای خورشید احسان! در شمع گرم دستانت، نهال نوپای اسلام جان می گرفت و به درختی تناور تبدیل می شد.
در آن زمان بت و شمشیر و شیطان، که دختران، عروس گورها می شدند و دستان سرد خاک، گرمای زندگیشان را می سترد، لطف رنگین احساس و یاری ات، رسول خدا (ص) را از تنهایی بیرون می آورد و انتظار نبوت او را می کشید.
هجران تو چنان سخت بود که سال وداع تو را "عام الحزن" نام نهادند.
هنگام وفات 65 سال داشت و پیغمبر(ص) او را در حجون دفن کرد و خود او را در قبر گذاشت.
آری سخن از بانوی مجلله ای است که یاور و شریک محمد (ص) بود و تبسمش کوله بار اندوه و دردها را از محمد (ص) سبک می کرد.
او خدیجه است ،‌همان بانویی که پیمبر در کنارش غم و اندوه های خویش را به فراموشی می سپرد.
این بانوی بزرگ پانزده سال قبل از عام الفیل و 68 سال قبل ازهجرت نبوی در شهر مکه دیده به جهان گشود وپس از65 سال زندگی با شرافت و فضیلت سرانجام در دهم رمضان سال دهم بعثت و سه سال قبل ازهجرت رسول خدا به مدینه به لقاءالله پیوست.
پدر و مادر خدیجه با چند واسطه به « لویّ بن غالب» می رسد که جدّ اعلای پیامبر خداست و مادر مادر خدیجه «هاله» دختر عبدمناف از اجداد پیامبر اسلام است
بنابراین حضرت خدیجه سلام الله علیها هم از طرف پدر وهم از سوی مادرش با پیامبر اسلام هم نسب است.
هنگام ازدواج عمر شریف رسول خدا 25 سال و عمر خدیجه 40 سال بود. ثروتش از همه قریش بیشتر بود و اهالی مکه با اموال او پیش از آنکه با پیغمبر (ص) ازدواج کند تجارت می کردند و خدیجه پس از ازدواج با پیغمبر هر چه داشت به ان حضرت بخشید و این ثروت هنگفت از پایه های تشکیل دهنده دعوت اسلام به شمار می رود.
حجت الاسلام ادیب یزدی کارشناس مذهبی درباره ازدواج پیامبر با خدیجه می گوید :‌امر ازدواج بانوی مجلله صدر اسلام حضرت مستطاب خدیجه کبری و وجود ارزشمند رسول اکرم (ص) از اموری است که گویا در اسمانها پیش از هر جای دیگر محقق شده بود.
وی گفت: این ازدواج پیوند مبارکی را تشکیل داد که حاصل ان ایجاد مقدمات برای پدید امدن نسلی بود که سلسله الذهب عالم هستی قرار گرفت و در صدر ان نسل ، وجود سیده النساء العالمین حضرت فاطمه زهرا (س) بود که خودشان مادر و اصل و ماهیت عصمت و بنیان همه نیکی ها و ارزشهای الهی در همه عوالم وجود بود.
حجت الاسلام ادیب یزدی این ازدواج را امری معمولی و ظاهری نمی داند و از ان به عنوان امری الهیه تعبیر می کند و می گوید : بزرگترین اراده پروردگار جهانیان در ضمن این ازدواج تحقق یافته است.
محمد ابراهیم آیتی در کتاب چکیده تاریخ پیامبر اکرم (ص) اورده است : ام المؤمنین حضرت خدیجه در چهل سالگى به ازدواج رسول خدا در آمد و از ایشان صاحب سه پسر و چهار دختر شد و همه فرزندان رسول خدا جز "ابراهیم " از وى تولد یافتند.
سخن از اسلام خدیجه گفتن در واقع سخن از اسلام در روز نخستین است.
همه امت اتفاق نظر دارند که خدیجه نخستین بانویی است که اسلام آورد.
در زمانی که پیامبر گرامی از اذیت و آزار و دشواریها رنج می برد، آنجا کسی بود که از بار اندوه و غمهای او می کاست و موجب می شد که غمها و اندوه خویش را به فراموشی سپارد.
او تنها خدیجه همان زن با ایمان بود، همان زن گرانقدری که یاور و شریک محمد (ص) بود.
ایمان خدیجه پیغمبر را از یک آینده درخشان و با شکوه برای دعوت خبر می داد و استواری عقیده اش دلیلی بر آغاز پیروزی بود.
اموال خدیجه در ایام محاصره سیاسی اقتصادی کلید شکست این محاصره بود.
او مواد مصرفی را چندین برابر قیمت واقعی اش برای غذای کسانی که میان امت بودند می خرید تا اینکه سالهای محاصره اقتصادی با سلامت و رهایی امت سپری شد و حیله قریش با شکست و ناکامی مواجهه گردید.
رسول گرامی (ص) به خاطر صداقت و امین بودن که از او نمایان شده بود به صادق و امین معروف بود و خداوند حاضر و ناصر چنین می خواست که خدیجه دارای سیره ای باشد که بدان از همه زنان منحصر بفرد باشد، به همین جهت در دوره جاهلیت به طاهره معروف بود و همین لقب برای شرف و افتخار او کافی است.
محمد علی بحر العلوم در کتاب زنان صدر اسلام می نویسد:‌
"ابن عباس گفته است: رسول خدا (ص) بر روی زمین چهار خط کشید و گفت آیا می دانید این چیست؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند.
پس رسول خدا (ص) فرمود: بهترین زنان اهل بهشت چهار تن هستند: خدیجه دختر خویلد، فاطمه دختر محمد (ص)، مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم زن فرعون. "
مناقب خدیجه فراوان و او از میان زنان کسی است که به مرحله کمال رسید.
او خردمند و با جلال و متدین و پاکدامن و بزرگوار و از اهل بهشت بود.
پیغمبر (ص) او را ستایش می کرد و بر دیگر زنان مؤمن برتری می داد و او را بسیار بزرگ می داشت تا جائیکه محمد علی دخیل در کتاب "‌خدیجه از زنان بزرگ اسلام "‌ می نویسد:‌ عایشه می گفت: به زنی رشک نبردم آنچنان که به خدیجه حسد ورزیدم زیرا که پیامبر (ص) بسیار زیاد از او یاد می کرد.
بسبب فداکاری شگفت انگیز این بانوی پارسا، پیامبر (ص) او را بسیار بزرگ می داشت.
سه سال پیش از هجرت، در تلاطم وقایع وتند باد مصائبی که از سوی قریش و سایرین بر پیامبر (ص) وارد می شد شعله فروزان رنگ باخته، به خاموشی می گرائید رسول اکرم (ص) به سادگی نمی توانست این خبر دلخراش را بپذیرد.
او بدین ترتیب انسانی را از کف می نهاد که عالی ترین نمونه وفا و فداکاری و جامع ترین بیانگر راستی بود.
آخرین سخن خدیجه هنگامی که بر بستر مرگ خفته بود، از درد و رنج هائی که در راه پیامبر(ص) دیده بود کم ارج تر نبود.
لحظه ای که شبح مرگ بر چهره او سایه افکنده بود به پیامبر چنین می گوید: « ای رسول خدا ...... من در حق تو کوتاهی کردم و آنچه شایسته تو بود، انجام ندادم.از من در گذر و اگر اکنون، دل در طلب چیزی داشته باشم، خشنودی توست.»
کلمات بر لبان پاکش می لغزد و آخرین نفسهایش را با خشوع و ایمان بر می آورد ...... خدا خدیجه را رحمت کند. آن نمونه بارز زن مسلمان که برای عقیده و رسالتش پیکار کرد.



    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/6/21 ساعت 1:49 صبح

میوه‌ برای ربنا

ماه رمضان به گردن هیچ میوه‌ای اندازه خرما حق ندارد‌! ‌ سفره افطار را که تصور کنید، حتما در ذهنتان چای و خرما هم نقش می‌بندد. خرما میوه‌ای بسیار قدیمی است که نامش در انجیل نیز آمده است. هر چند کشورهای اروپایی و آمریکایی آن را خوب نمی‌شناسند، در کشورهای عربی و خاورمیانه یکی از خوردنی‌های پرمصرف مردم به شمار می‌رود. یهودیان معتقدند در فلسطین قدیم خرما به وفور وجود داشته، مسیحیان برگ درخت خرما را سمبل شهادت می‌دانند و مسلمانان معتقدند افطار کردن با خرما تاسی به شیوه پیامبر اسلام است. این میوه‌ نه تنها خودش بلکه حتی درختش بسیار مفید است تا جایی که یک ضرب‌المثل عربی می‌گوید درخت خرما به تعداد روزهای سال خاصیت دارد. برگ، شاخه و‌حتی هسته خرما دارای استفاده‌های فراوانی است. مردم صحرانشین با استفاده از آرد هسته خرما نان می‌پزند و یا آن را دم کرده و مانند قهوه می‌نوشند. از خواص درمانی خرما هم اینکه باداشتن مواد آنتی‌اکسیدان اثر ضد سرطانی دارد. البته مواظب باشید در مصرف این میوه زیاده‌روی نکنید چون حاوی قند زیادی است، قند موجود در خرما طبیعی بوده و در صورتی که روزه خود را با آن باز کنید، با کنترل اشتها، از پرخوری شما جلوگیری می‌کند. در حالی‌که شیرینی‌های مصنوعی مثل زولبیا و بامیه بیشتر سبب پرخوری می‌شوند.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
چهارشنبه 87/6/20 ساعت 1:16 صبح

باور ها
دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر کیفیت زندگی انسانها آزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند :

80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب کردند .یک شهرک را به دور از هیاهو برابر با 40سال پیش ساختند .غذاهای 40سال پیش در این شهرک پخته میشد .خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی ، اخباری که از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش کردند :

تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهرک بردند ، بعد از گذشت 5الی 6ماه کم کم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشکی شدن کرد ، چین و چروکهای دست و صورت از بین رفت ...

علت چه بود ؟

خیلی ساده است .آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی کردند ، باور کرده بودند 40سال جوانتر شده اند .

انسانها همان گونه که باور داشته باشند می توانند بیندیشند .باورهای آدمی است که در هر لحظه به او القا میکند که چگونه بیندیشد .

اصولا فرق بین انسانها ، فرق میان باورهای آنان است .انسانهای موفق با باورهای عالی ، موفقیت را برای خود خلق میکنند.انسانهای ثروتمند ، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند که با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال کسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود میرسند .

قانون زندگی قانون باورهاست .باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است .توانمندی یک انسان را باورهای او تعیین می کند .

انسانها هر آنچه را که باور دارند خلق میکنند . باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی میسازند . زیرا باورها تعیین کننده کیفیت اندیشه ها ، اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
چهارشنبه 87/6/20 ساعت 1:13 صبح

                                     

یک روز ، سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و چند ساعت به جدال پروانه برای خارج شدن از سوراخ کوچک ایجاد شده درپیله نگاه کرد . فعالیت پروانه متوقف شد ، به نظر می رسید تمام تلاش خود را انجام داده و دیگر نمی تواند ادامه دهد . آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کند و با قیچی پیله را باز کرد . پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما بدنش ضعیف و بالهایش چروک بود . آن شخص باز هم به تماشای پروانه ادامه داد چون انتظار داشت که بالهای پروانه باز ، گسترده و محکم شوند و از بدن پروانه محافظت کنند . اما هیچ اتفاقی نیفتاد ! در واقع پروانه بقیه عمرش به خزیدن مشغول شد و هرگز نتوانست پرواز کند .

« چیزی که آن شخص با همه مهربانیش نمی دانست این بود که محدودیت پیله و تلاش لازم برای خروج از سوراخ آن ،  راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی از بدن پروانه به بالهایش قرار داده بود ، تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند . »

گاهی اوقات ، تلاش تنها چیزیست که در زندگی نیاز داریم .                                                      

اگر خدا اجازه می داد که بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ، به اندازه کافی قوی نبودیم و هرگز نمیتوانستیم پرواز کنیم .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
دوشنبه 87/6/18 ساعت 5:51 عصر

 

مرحوم حاج سید محمود طالقانی فرزند آیت الله سید ابو الحسن یکی از علما و مجاهدین بزرگ جهان تشیع در قرن اخیر است (سید ابو الحسن طالقانی والد آیت الله مذکور یکی از علمای بزرگ و مبارز و مجاهد در ردیف مراجع علما و از دوستان آیت الله صدر بود. حاج سید محمود در سال 1329 قمری در یکی از قصبات طالقان متولد شد. معظم له از اوایل جوانی تا سال 1357 قمری (زمان مرحوم آیت الله حائری) در قم تحصیل نمود. بعداز سال مذکور در زمان حکومت رضا خان قلدر به جهت دفاع از حریم اسلام و روحانیت و حجاب بانوان به شش ماه زندان محکوم شد. پس از آزادی ضمن تحقیقات علمی و نوشتن تفسیر سالها در ارشاد و آگاهی مردم می کوشید. تفسیر پرتوی از قرآن، به سوی خود می رویم و اسلام و مالکیت را در تهران به رشته تحریر برد. دیری نگذشت که بعد از چند بار گرفتاری و زندانی ها در سال 1372 قمری به جرم مخفی نمودن شهید نواب صفوی اعلی الله مقامه در منزلش، آیت الله طالقانی را به چند ماه حبس محکوم نمودند و بعد از آزادی همینکه در ارشاد و آگاهی مردم کوششی می نمود مجددا او را به زندان بلا می کشانیدند. آیت الله طالقانی تا قبل از سال 1382 چند بار محکوم به زندان شده بود اما در سال 1382 بعد از حادثه خونین 15 خرداد و قیام مردم علیه شاه خائن این مجاهد مقاوم و نستوه به جرم دفاع از اسلام و مردم بی گناه به ده سال زندان محکوم شد و سرانجام در سال 1390 بعد از هشت سال زندان آزاد شد ولی متأسفانه در همین سال که مقارن با جشنهای 2500 ساله نوکر استعمار بود. این ابرمرد مقاوم به خاطر دفاع از اسلام و حقوق مردم مظلوم، به سه سال تبعیدی به نقاط دوردست ایران (زابل و بافت کرمان) فرستاده شد.

آیت الله طالقانی در سال 1394 قمری در بازگشت از تبعید به تهران بلافاصله به اتهام اقدام علیه امنیت کشور و طرفداری از مخالفین رژیم در تهران به وسیله عمال ساواک به زندان سختی مبتلا بود. او و بستگانش خیلی اذیت های روحی و جسمی کشیدند تا آنکه در دوران انقلاب اسلامی ناگزیر معظم له را نیز در جمله عد? زیاد آزاد ساختند.

بیننده ی عزیز: از خصوصیات مهمی که در وجود مرحوم طالقانی بیش از هر چیز تجلی نمود مسئله مبارزه بی امان او علیه رژیم طاغوتی و مخصوصا استعمارگران شرق و غرب بود. این مجاهد بزرگ بیش از هر کس عمری به زندان بلا گرفتار بود و با شکنجه های مختلف روبرو. اما برای خدا و اسلام سالهای متمادی استقامت نمود و به ایادی استعمار رکونی ننمود و جز در مقابل معبود حقیقی سر تسلیم و تعظیم فرود نیاورد. از لحاظ طرز تفکر و جهان بینی و روشنگری با توجه به شناخت عمیق خود از معاصران خویش جلوتر می اندیشید و آینده نگر خوبی بود، آنگونه که جد بزرگوارش قصاص قبل از جنایت ننمود. و در عین رحماء بینهم اشداء علی الکفار بود.

مرحوم طالقانی در تمام عمر به فکر مردم ستمدیده و طبقه مستضعف بود و بدین خاطر هیچ گاه آب خوشی از گلوپائین نداد و در راه اسلام و انقلاب و روشنگری مردم مجاهدی خستگی ناپذیر بود. در اواخر عمر پس از پیروزی انقلاب با آنکه بنیه جسمی خود را از دست داده بود نطقهای آتشینی داشت و زبان او چون شمشیر مالک اشتر به نفع اسلام بود. در دفاع از حریم اسلام، راه تداوم انقلاب و اطاعت از مقام رهبری بیانات شیوا و گرمی داشت که هم اکنون مضبوط است. ولی همان گونه که به یاد دارید سرانجام این بزرگ مجاهد خستگی ناپذیر پس از عمری مبارزه و مجاهدت چند ماه پس از طلوع صبح آزادی در شوال 99 ناگهان قلبش از کار ایستاد و خود برای همیشه آسوده شد و جهانی از مردمان متعهد را به سوگ خود نشانید و در بهشت زهرا آرمید.


    نظرات دیگران ( )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else