اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
توانگری خردمند، به حکمتش و عزّت او به قناعتش باشد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----550514---
بازدید امروز: ----9-----
بازدید دیروز: ----73-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/9/22 ساعت 8:14 عصر

ای نگار باوفایم !

نگران آن جمعه ای هستم که دلم برای تو نگیرد !

و نگران صبح جمعه ای هستم که همه در مکّه حاضرند و من ازقافله جا مانده باشم .گل

مولای عزیزم ! امان از این لحظه ی غمناک غروب جمعه که طلوع غمهاست !

فدایت شوم ! جمعه ای دیگر به پایان رسید و تو جانا نیامدی !

امّا آنقدر جمعه ها را می شمریم و منتظریم تا فرا رسد آن جمعه ای که قرین با آمدن و ظهور توست !

تمام طول هفته را به جمعه چشم دوخته ایم  .......

امّا با حلول جمعه ، میترسم باز پرستوهای غم و اندوه ، پیام انتظار را بیاورند و هنوز وجود آلوده ی ما زمان آمدنت را مهیّا نکرده باشد !

و جمعه ها یکی پس از دیگری سپری شوند و غصّه و بغض انتظار آنقدر گلویمان را بفشارد و عمر بگذرد و جان از کالبد تن رها شود و لیاقت دیدن روی ماهت نصیب نشود !

آقا جونم ! عزیز زهرا ! خودت آقایی و سرور ، کمکمان کن تا آن شویم که خدا میخواهد و شما می پسندید !

اگر آلوده ایم ! اگر روسیاهیم ! ولی دل در گرو عشق تو مولا داریم و بیقرار و منتظر آن آدینه هستیم که مقارن با حضور سبز و فرمانروایی توست و دیگر کلمه ی " انتظار " معنا و مفهومی ندارد .

پس " اللّهمّ عجّل لولیک الفرج " را آنقدر با ذرّه ذرّه سلولهایمان زمزمه می کنیم تا پرده ی غیبت دریده شود و نور وجودت سراسر گیتی را نور افشان کند . انشا الله

  

........ خدای مهربانم ! دیگر تاب و توان غم انتظار را نداریم ، فرج آقامون رو نزدیک گردان تا ما همه ی بنده گانت ، در این جادّه تاریک زندگی دنیا تا رسیدن سرافرازانه به جوار رحمت و کرامتت ، همسفری مهربان داشته باشیم .

 http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif  http://i2.tinypic.com/73klzro.gif 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/9/21 ساعت 4:0 عصر

روزگاری زمین سرد بود ..

روزگاری زمین سردِ سرد بود ..

روزگاری که آینه ها پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشید های مکرر غرق می کردند.

اما چیزی نگذشت که آینه ها یک به یک شکستند و یاد خورشید تنها در خرده های آینه ها بر جا ماند.

چیزی هم نخواهد گذشت که آینه و خورشید هم فراموش می شوند ..

روزی می رسد که اصلاً انکارش می کنند .. نه آینه ای بوده و نه خورشیدی ..

چیزی نمی گذرد که داستان آینه و خورشید هم افسانه می شود.

اما حواسمان باشد !!

تنها راه ما به خورشید از همین تکه تکه های آینه هاست.

شنبه تکه هایی از این آینه ها که روزگاری جلوه گر خورشید بودند، می آیند.

شنبه می آیند مبادا من و تو در پیچ و خم زندگی امروز حماسه های دیروز را فراموش کنیم .

می آیند که رها کنیم هر چه روزمرگی و عادت را .. عادت را .. عادت را ....


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/9/19 ساعت 12:4 صبح

عید قربان ، طلوع دیگر عبودیّت و بندگی مبارک

قصّه ی قربان !

قصّه ی تسلیم و خضوع !

قصّه ی پاکیها ، اخلاص ، ایثار و گذشت !

قصّه ی عشق پسر !

قصّه ی اشک پدر !

قصّه ی خلع سلاح شیطان !

قصّه ی مهر قبول !

قصّه ی عطر بهشت است قربان !

قصّه ی طلوع دیگر عبودیّت و بندگی خالص است !

عاشقان عیدتان مبارک و بندگیتان مقبول درگاه احدیّت !

لحظه لحظه ی قربان گوارای وجود پاکتان باد و این دستهای ساده و خالی دخیلتان !

ما را فقط به رسم رفاقت و لطف و عنایت دعا کنید !


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/9/17 ساعت 11:14 عصر

....باز هم عرفه،

باز هم عرفه، با همه راز و رمزهایش از راه رسید؛ روزى پر از شور و شیدایى و شناخت؛ روز خوشه‏چینى بندگان از پهن دشت معرفت الهى؛ روزى که نگاه قلب‏ها، بیش از همیشه به آسمان است؛ روز چشم‏هاى بارانى و نیازهاى آسمانى.

آرى، عرفه، روز بازگشت عارفانه است از کج‏راهه گمراهى و تاریکى، به شاه‏راه هدایت و نور...

همراه با حسین علیه‏السلام

باورت نمى‏شود که اینجا، میان این جمعیت نشسته‏اى. ناخواسته به اینجا کشانده شده‏اى. مى‏خواهى برخیزى و بروى؛ اما فضاى محفل اجازه نمى‏دهد. نگاهى به اطراف مى‏اندازى؛ همانند خود بسیار مى‏بینى، قوّت قلبى براى ماندنت مى‏شود. پیرمردى روحانى قارى دعاست؛ صداى گرمى دارد و با هر کلامش، اشک از دیده‏ها جارى مى‏شود. انگار هنوز نمى‏دانى که چرا باید اشک ریخت.

قارى مى‏خواند:

در همین روزها،امام حسین علیه‏السلام ، در مکه از خیمه بیرون رفت؛ در حالى که خاندان و فرزندانش در پى ایشان بودند و در کنار کوه. با چشمان اشکبار و دست‏هاى رو به آسمان، همین دعاى عرفه را زمزمه کردند؛ شما هم خود را همراه فرزندان امام حسین علیه‏السلام بدانید که از خانه بیرون آمده‏اید و پشت سر آن حضرت، بر دعاى امام آمین مى‏گویید.

ناگهان، قلبت متلاطم مى‏شود. احساس همراهى با فرزندان امام حسین علیه‏السلام دلت را تکان مى‏دهد؛ گویى گرماى وجودشان را احساس مى‏کنى! اشک‏هایت چون سیل جارى مى‏شود؛ احساس مى‏کنى گمشده‏ات را یافته‏اى. هم‏نواى جمعیت مى‏شوى: «الهى العفو»

اگرچه دیر...؛ ولى آمدیم

چه‏قدر شیرین است ساعت‏ها در بر دوست نشستن و زمزمه «الهى الهى» بر لب داشتن؛ ساعت‏ها بر کرانه اقیانوس معرفت دعاى عرفه نشستن و پاى در خنکاى آب زلالش شستن!

چه‏قدر زیباست بازگشت همگانى بندگان فرارى به آغوش مهربان خدایى که همه را خواهد پذیرفت؛ مگر نه آنکه خود فرموده: «اگر روى گردانان از من شدت شوق مرا به بازگشت‏شان مى‏دانستند، از نهایت شعف جان مى‏دادند»؟!

الهى! این کهکشان بى‏نهایت رحمت تو و این بندگان کوچک شرمسار؛ شاید دیر آمده‏ایم، ولى آمده‏ایم. به زلال اشک‏هاى جارى بندگان صالحت در صحراى عرفات قسم، ما دور افتادگان از حریم عشق و عرفان را بپذیر!

پیام کوتاه

روز عرفه، روز تجلى بى‏نهایت رحمت و مهربانى حضرت حق بر همه مشتاقان آستان بلند قرب الهى، مبارک باد!

نیایش چند صفحه‏اى عشق

عرفه، دلکده‏اى است وسیع که روشنى‏اش را هزاران قلم هم نمى‏توانند بنگارند. هر کسى در این روز مى‏آید و کلمات پر از اشک خود را از لابه‏لاى نیایش چند صفحه‏اى عشق بیرون مى‏کشد.

زیباترین جشن رهایى زیر این چرخ کبود، ساعات خوش اشک‏ریزى است. شاید بتوان گفت لحظه تولد فلسفه اشک، عصر عرفه است.

نام بهارى عرفه نسیمى است که غبار رنج‏ها را از دل مى‏زداید.

رو به روى دریا دلى حسین علیه‏السلام

روز عرفه، تفسیر آشکارى را رو به دل‏ها مى‏گشاید و مى‏گوید که حسین علیه‏السلام از کدام سرچشمه عرفان مى‏نوشید، که آنچنان با لب تشنه در کربلاى پر بلا شهید مى‏شود. آب‏هاى همه دریاها، اشک‏هاى همه چشم‏ها، چه‏قدر پر حسرت‏اند در برابر دریا دلى حسین علیه‏السلام !

عرفه، ما را به یاد رأفت حسین و رحمت خدا مى‏اندازد. هر کس با کوله‏اى از دغدغه‏هاى نگفته و زمزمه‏هاى پنهانى، رو به سمت ساعت‏هاى بخشودگى مى‏آید.

امروز، روز اقتدا به واژه‏هاى پر سوز حسین علیه‏السلام است و دل، اشتغال دیگرى جز تطهیر نخواهد داشت.

نقش عرفه در تکامل انسان

عرفه، اکسیر شفابخش بر پوست تاول‏زده شب انسان است.

با هر کدام از هق‏هق‏هاى عبارات مفاتیح، دست‏هاى استغاثه اشک بالا مى‏رود و روح را مى‏برد تا آن سوى نقش‏هاى جذاب بندگى و رهایى.

در حقیقت، هر دلى که از عرفه بویى برده باشد، صداى چینش خشت‏هاى تکامل را در روح خویش مى‏شنود.

گزافه نیست، اگر بگوییم هر دل به امروز که نقطه شروع سازندگى است، هزاران تحسین بدهکار است. از هر مصراع عاشقى‏اش، کتاب‏ها مى‏توان نوشت و انسان‏هایى را از نو مى‏توان ساخت.

عرفه و داغ انتظار

عرفه، یادواره‏اى از اشک‏هاى چشم به راهى نیز هست. صفحات پر تأمل امروز، دل‏ها را به تمناى وصال آن یگانه مى‏کشاند.

امروز در عرفات، حضور موعود(عج) رونق صفا است. و ما این سو با اشتیاقى پر رنگ، آرزوى آن یار و دیار را داریم. این سو به شیوه محفل جمعه‏هاى پر ندبه نشسته‏ایم و با کلمات ذى الحجه در خیمه‏هاى تنهایى خویش، بهار بهار از فراق آخرین ذخیره خدا مى‏گرییم.

 


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/9/16 ساعت 6:39 عصر

16آذر 1332به روایت شهید چمران

به گزارش خبرگزاری فارس، 16 آذر ماه سال 1332 به دلیل قرار گرفتن در بطن ایام حکومت طاغوت، از تاریخنگاری بسیار ضعیفی برخوردار است.خفقان حاکم بر آن سال ها و سالمند شدن شهود اصلی ماجرا در سال های پس از پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد که تاریخ شفاهی این حادثه سرنوشت ساز که از آن با عنوان سر آغاز جنبش دانشجویی ایران یاد می شود از ضعف فراوانی برخوردار باشد.آن چه خواهید خواند از معدود تک نگاری های بجا مانده از شهود 16 آذر سال 1332 است که به قلم شهید شهید مصطفی چمران و در سال 1341 به رشته تحریر در آمده است:

از آن روزیعنی 16 آذر 1332، نه سال می‌گذرد ولی وقایع آن روز چنان در نظرم مجسم است که گویی همه را به چشم می‌بینم؛ صدای رگبار مسلسل در گوشم طنین می‌‌اندازد، سکوت موحش بعد از رگبار بدنم را می‌لرزاند، آه بلند و ناله‌ی جانگداز مجروحان را در میان این سکوت دردناک می‌شنوم، دانشکده‌ی فنی خون‌آلود را در آن روز و روزهای بعد به رای العین می‌بینم.
آن روز ساکت­‌ترین روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثه‌ای را نشان می‌داد، دانشجویان بی‌اندازه آرام و هوشیار بودند که به هیچ‌جه بهانه‌ای به دست کودتاچیان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترین دوستان ما، بزرگ‌نیا، قندچی و رضوی به شهادت رسیدند؟
اعمال خائنانه دولت کودتا هرروز بر بغض و کینه مردم می‌افزود و بر آتش خشم وغضب آنان دامن می‌زد. از روز 14 آذر تظاهراتی که در گوشه به وقوع می‌پیوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده‌ای دستگیر شدند. روز 15 آذر مجددا تظاهرات بی‌سابقه‌ای در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشکده‏های پزشکی، حقوق و علوم، دندانپزشکی، تظاهرات موضعی بود و جلوی هر دانشکده مستقلا انجام می‌گرفت و سرانجام با یورش سربازان خاتمه می‌یافت و عده‌ای دستگیر شدند. در بازار نیز همزمان با تظاهرات دانشجویان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات کردند و عده‌ای به وسیله مامورین نظامی گرفتار شدند.
ضمنا در تاریخ 24 آبان اعلام شده بود که نیکسون معاون رییس جمهور آمریکا از طرف آیزنهاور به ایران می‌آید. نیکسون به ایران می‌آمد تا نتایج «پیروزی سیاسی امیدبخشی که در ایران نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای آزادی شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در کنگره آمریکا بعد از کودتای 28 مرداد) را ببیند.
دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند که هنگام ورود نیکسون، ضمن دمونستراسیون عظیمی، نفرت و انزجار خود را به دستگاه کودتا و طرفداری خود را از دکتر مصدق نشان دهند. تظاهرات علیه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه «حکیم فرموده» همه جا به چشم می‌خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نیکسون حتمی می‌نمود.
ولی این تظاهرات برای دولتیان خیلی گران تمام می‌شد زیرا تار وپود وجود آنها بستگی به کمک سرشار آمریکا داشت. این بود که دستگاه برای خفه کردن مردم و جلوگیری از تظاهرات از ارتکاب هیچ جنایتی ابا نداشت. روز 15 آذر یکی از دربانان دانشگاه شنیده بود که تلفنی به یکی از افسران گارد دانشگاه دستور می‌رسد که «باید دانشجویی را شقه کرد و جلوی در بزرگ دانشگاه آویخت که عبرت همه شود و هنگام ورود نیکسون صداها خفه گردد و جنبده‌ای نجنبد...».
دولت بغض و کینه شدیدی به دانشگاه داشت. زیرا دانشجویان پرچمدار مبارزات ملی بودند و با فعالیت مداوم و موثر خود هیات حاکمه را به خطر و سقوط تهدید می‌کردند. دولت با خراب کردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاریان را کم و بیش مجبور به سکوت کرد ولی دانشگاه همچنان خاری در چشم دستگاه می‌خلید و دست از مبارزه برنمی‌­داشت و دستگاه همچون درنده خونخواری به کمین نشسته دندان تیز کرده بود که از دانشجویان مبارز دانشگاه انتقام بگیرد. انتقامی که عبرت همگان شود.
این بود که به خاطر انتقام از دانشجویان و به بهانه تظاهرات علیه تجدید رابطه با انگلستان و برای جلوگیری از تظاهرات در مقابل نیکسون جنایت بزرگ هیات حاکمه ایران در صبح روز دوشنبه شانزده آذر ماه 1332 در صحن مقدس دانشگاه به وقوع پیوست. صبح شانزدهم آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس‌ها رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند.
حدود ساعت 10 صبح موقعی که دانشجویان در کلاس‌­ها بودند، چندین نفر از سربازان دسته "جانباز" به معیت زیادی سرباز معمولی رهسپار دانشکده فنی شدند. ما در کلاس دوم دانشکده فنی که در حدود 160 دانشجو داشت، مشغول درس بودیم. آقای مهندس شمس استاد نقشه‌برداری تدریس می‌کرد. صدای چکمه سربازان از راهرو پشت در به گوش می‌رسید. اضطراب و ناراحتی بر همه مستولی شده بود و کسی به درس توجه نمی‌کرد. در این هنگام پیشخدمت دانشکده مخفیانه وارد کلاس شده به دانشجویان گفت: «بسیار مواظب باشید. چون سربازان می‌خواهند به کلاس حمله کنند اگر اعلامیه یا روزنامه‌ای دارید از خود دور کنید (آن روز «راه مصدق» و اعلامیه‏های نهضت مقاومت ملی به وفور در دانشگاه پخش می‌شد.) مهندس خلیلی به شدت عصبانی است و تلاش می‌کند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کند ولی معلوم نیست که قادر به این کار باشد» او مهندس خلیلی و دکتر عابدی رییس و معاون دانشکده فنی با تمام قوا می‌کوشیدند از ورود سربازان به کلاس جلوگیری کنند. ولی سربازان نه تنها به حرف آنها اهمیتی ندادند بلکه آنها را تهدید به مرگ کردند. تا بالاخره در کلاس به شدت به هم خورد و پنج سرباز«جانباز» با مسلسل سبک وارد کلاس شدند.

*آغاز درگیری‌ها

عده‌ای از سربازان، دانشکده فنی را به کلی محاصره کرده بودند تا کسی از میدان نگریزد.اکثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهای جنوبی و غربی دانشکده خارج شوند. در این میان بغض یکی از دانشجویان ترکید. او که مرگ را به چشم می‌دید و خود را کشته می‌دانست دیگر نتوانست این همه فشار درونی را تحمل کند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شکل شعارهای کوتاه بیرون ریخت:«دست نظامیان از دانشگاه کوتاه». هنوز صدای او خاموش نشده بود که رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند، به کلی غافلگیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادی هدف گلوله قرار گرفتند. لحظات موحشی بود. دانشجویان یکی پس از دیگری به زمین می‌افتادند به خصوص که بین محوطه مرکزی دانشکده فنی و قسمت‌های جنوبی سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینی عده زیادی از دانشجویان روی این پله‏ها افتاده نتوانستند خود را نجات دهند.
اجساد خون‌آلود شهیدان و آن همه ناله‏های پرشورشان نه تنها در دل سنگ این جلادان اثری نکرد بلکه با مسرت و پیروزی به دستگیری باقیمانده دانشجویان پرداختند. هر که را یافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زدند با دست‌های بالا به صف و روانه زندان کردند و خبر پیروزی خود را برای یزید زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دریافت دارند. در این واقعه مستخدمان و کارگران دانشکده فنی بی‌اندازه به دانشجویان کمک کردند.
بدین ترتیب سه نفر از دوستان ما بزرگ‌نیا، قندچی و شریعت رضوی شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادی مجروح شدند. هنگام تیراندازی بعضی از رادیاتورهای شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحین در آمیخت و سراسر محوطه مرکزی دانشکده فنی را پوشاند، طوری که حتی پس از ماه‏ها از در و دیوار دانشکده فنی بوی خون می‌آمد. مامورین انتظامی پس از این عمل جنایتکارانه و ناجوانمردانه از انعکاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده برای پوشاندن آثار جرم خود خون‌ها را پاک کردند ولی ماه‏ها اثر خون در گوشه و کنار دیده می‌شد و سال‌ها جای گلوله‏ها بر در ودیوار دانشکده فنی نمایان بود و تا زمین می‌گردد و تاریخ وجود دارد، ننگ و رسوایی بر کودتاچیان خواهد بود.
جریان این فاجعه دردناک به سرعت منتشر شد و خشم و کینه آزادیخواهان را برافروخت. دانشگاه تهران به پیروی از دانشکده فنی و به عزای شهدای آن در اعتصاب عمیقی فرورفت. بعد از ظهر آن روز دانشجویان با کراوات سیاه از دانشکده حرکت کردند و با سکوت غم‌آلود و ماتم زده رهسپار خیابان‌های مرکزی شهر شدند و مخصوصاً در خیابان‌های لاله‌زار و استانبول انبوه دانشجویان عزادار نظر هر رهگذری را جلب و او را متوجه این جنایت عظیم می‌کرد. بیشتر دانشکده‏های شهرستان‌ها نیز برای پشتیبانی از دانشگاه تهران اعتصاب کردند. تعداد زیادی از سازمان‌های دانشجویی خارج از کشور نیز به عمل وحشیانه و خصمانه دولت به شدت اعتراض کردند. در مقابل سیل اعتراض، جنایتکاران شروع به سفسطه کردند و در مقابل خبرنگاران گفتند که دانشجویان برای گرفتن تفنگ سربازان حمله کردند و سربازان نیز اجباراً تیرهایی به هوا شلیک کردند و تصادفا سه نفر کشته شدند.
یکی از مجلات، با آنکه سانسور شدیدی وجود داشت و کسی جرات نمی‌کرد علیه دستگاه کلمه‌ای بنویسد به مسخره نوشته بود که «اگر تیرها هوایی شلیک شده، پس بنابراین دانشجویان پر در آورده به هوا پرواز کرده و خود را به گلوله زده اند.» به عبارت دیگر گلوله‏ها به دانشجویان نخورده بلکه دانشجویان به هوا پرواز کرده‌اند و خود را به گلوله‏ها زده‌اند.

*قربانیان نیکسون

روز بعد نیکسون به ایران آمد ودر همان دانشگاه، در همان دانشگاهی که هنوز به خون دانشجویان بی‌‌گناه رنگین بود، دکترای افتخاری حقوق دریافت داشت و از سکون و سکوت گورستان خاموشان ابراز مسرت کرد و به دولت کودتا وعده مساعدت و کمک داد و به رییس جمهور آمریکا پیغام برد که آسوده بخوابد چون او که نوشته بود؛ "... گو این که مخاطراتی که متوجه ایران بود، تخفیف یافته است. مع‌ذالک ابرهایی که ایران را تهدید می‌کرد، به کلی متلاشی و پراکنده نشده است. و مملکت نسبتاً امن و امان است!
صبح ورود نیکسون یکی از روزنامه‏ها در سرمقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‌ای به نیکسون نوشت که فورا توقیف شد. ولی دانشجویان سحرخیزی که خواب و خوراک نداشتند واستراحت در قبل مرگ دوستانشان میسر نبود، زودتر از پلیس روزنامه را خواندند. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانی‌­ها اشاره شده بود که «هرگاه دوستی از سفر می‌آید یا کسی از زیارت باز می‌گردد و یا شخصیتی بزرگ وارد می‌شود، ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوی یا گوسفندی قربانی می‌کنیم.» آنگاه خطاب به نیکسون گفته شده بود:«آقای نیکسون وجود شما آنقدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند.»

«ویژه نامه شیطان بزرگ» در خبرگزاری فارس


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
چهارشنبه 87/9/13 ساعت 9:15 عصر

من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست. و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.
من باوردارم..

که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.
من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.
من باور دارم ...
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.
من باور دارم ...
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.
من باور دارم ...
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.
من باور دارم ...
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.
من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.
من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.
من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.
من باور دارم ...
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.
من باور دارم ...
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.
من باور دارم ...
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.
من باور دارم ...
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.
من باور دارم ...
که نباید خیلى براى کشف یک راز کند و کاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.
من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.
من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.
من باور دارم ...
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.
من باور دارم ...
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.
من باور دارم ...
که شما باید این متن را براى کسانى که بهشان باور دارید بفرستید.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
چهارشنبه 87/9/6 ساعت 10:55 عصر

سه پیر مرد

روزی بانویی از کلبه اش خارج شد و جلوی درب حیاط منزلش سه پیرمردریش سفید را دید که نشسته اند.
آنها را نشناخت.

پس گفت: ” سلام، گمان نمی کنم شما را قبلا اینجا دیده باشم... فکر کنم گرسنه باشید ... می توانید داخل بیایید تا چیزی برای خوردن بنزدتان بیاورم.“
آنها گفتند: ”آیا مردی در منزلت حضور دارد؟“

زن گفت: ”نه، شوی من بیرون است.“
پیران گفتند: ”ما در خانه ای که مرد در آن نباشد نمی آییم.“
غروب که شد، شوهر آن زن به خانه برگشت و زن ماجرا را برای او بازگفت.
شوهر رو به زن کرد و گفت: ”اینک من در منزلم. برو و آنها را به خانه دعوت کن.“
زن از خانه خارج شد و آن سه را به داخل خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند که فقط یکی از آنها را برای مهمانی انتخاب کنند. زن گفت: ” منظورتون چیه؟“

یکی از آن سه که شادابتر می نمود با لبخندی دوست داشتنی گفت: ”ما اسیرمهمان نوازی شما شدیم و اینجا ماندیم.“ سپس به یکی از خودشان اشاره کرد

و گفت: ”نام او دارایی است. آن دیگری هم موفقیت است و من عشقم ...

اینک به داخل خانه ات برگرد و نام ما را برای شویت بازگو و با هم فکر کنید که کداممان را می خواهید پذیرا باشید. هر کدام از ما که وارد خانه ی شما شویم،

زندگیتان را از خود سرشار می کنیم.“

زن با تعجب برگشت و ماجرا را برای شوهر خود بازگو کرد. شوهرش که ازتعجب داشت شاخ در می آورد، از لای پنجره ی چوبی زهوار در رفته وچوبیشان به آنها نظری افکند و گفت: ”خب، این عالیه! حالا که اینطوره ویکیشون رو فقط میتونیم بیاریم تو خونه، من دارایی رو انتخاب می کنم. بروواو را دعوت کن تا خانه ی محقر و کوچک ما را سرشار از دارایی و مکنت وثروت کند.“
اما زن مخالفت کرد و گفت: ” عزیزم، چرا موفقیت رو دعوت نکنیم؟ اگر آن را بیاوریم، اسممان را در مجامع بین المللی خواهند برد و مشهور می شویم.“
در این بین ... عروسشان که از گوشه ی خانه شاهد این اتفاقات بود، وسط حرف آنها پرید و گفت: ” بیاین عشق رو دعوت کنین. اگه عشق باشه توی این خونه، ما هیچی کم نداریم. خانه ی ما سرشار از نشاط و حرکت خواهدبود و دیگر تنفری وجود نخواهد داشت.“
مرد رو به زن کرد و گفت: ” او راست می گوید. برو و عشق را بیاور تا خانه ای بدون تنفر و خستگی داشته باشیم.“
زن پذیرفت و بیرون رفت و به سه پیرمرد رسید و گفت: ”کدامتان عشق است. لطفا او به داخل بیاید و مهمانی ما را قبول کند تا از او پذیرایی کنیم.“
عشق برخاست و شروع به حرکت به سوی خانه ی آنها کرد. ناگهان آندوپیرمرد دیگر هم برخاستند و بدنبال او بسوی خانه حرکت کردند. زن که تعجب کرده بود به موفقیت و دارایی گفت: ” اما من فقط عشق را دعوت کردم. شما کجا می آیید؟“
پیرمردها با هم جواب دادند: ” اگر تو دارایی یا موفقیت را به منزلت دعوت می کردی بقیه ی ما همینجا منتظر می ماندیم تا او برگردد و هرگز به منزل شما وارد نمی شدیم. اما شما برادری از ما را انتخاب کردی که نامش عشق است. ما نیز عاشق اوییم و تحمل دوری از او را نداریم!!. او هر جا باشد، ما بدنبال او میرویم. هرجاکه برادرمان ”عشق“ برود، ”موفقیت“ و ”دارایی“ هم آنجا خواهند بود.“
ثروتها به کسانی رخ می نمایند که خودشان را فراموش کرده و عاشق می شوند....


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/9/5 ساعت 11:35 عصر

ای صحراها وامدار گستردگی اندیشه تو! ای نامت عمیق‏تر ازد ریا! فرشتگان، با دیدنت به راز آفرینش انسان پی بردند چرا که ایمان را، عشق را، صداقت و صمیمیت را، بخشش و سخاوت را و مدارا و شجاعت را در هیأت یک انسان دیدند.
ای روح متلاطم خروشان، ای پیشانی تو به بلندای افق! ای بر دمیده از مشرق نور، ای که در عصر قساوت تکنیک، در عصر توحّش مدرن، در قرن مجسمه‏های بی‏روح، در قرن آد م‏های کوکی، ساعت‏های دیواری و شمّاطه‏دار منظم بی روح؛ دست مهربانِ نوازشی و لبخند سرشار از طراوتی! در نگاهت یخ قرن ذوب می‏شود و در نسیم رفتارت هوای عشق می‏وزد. ای که در قرن التهاب و هراس و عصیان و خشم و اضطراب، در قرن اتم و ماشین عصر خلأ روحی و از خود بیگانگی و یأس و دلمردگی و التهاب و احساس خفقان روح و در قرن قندیل‏های یخ بلندترین حماسه‏سرای عشقی!
در میان نقش‏های بی‏رنگ امروز، نقاش عطوفت و مهری! در میان قرن سرسام، قرن بهت و بی‏باوری، نویسنده نوری! شاعر شور و شعوری.
ای که در میان خانه‏های خسته مغموم، ای در میان کوچه‏های سرد سیمانی، بنا کننده حوض سبز ماهی‏ها و برافرازنده گنبد نیلگون اخلاصی! ای که در زمان مرگ نیلوفر و خواب شبدر، باران خوش بر پیکر سرو و لبخند مهر بر چهره یاسی!
در باغچه‏ها، گل مهر می‏کاری، درختان گیلاس و سیب، دستان تو را می‏بوسند و در شکوفه‏زاران نگاهت، ساقه‏های طلایی گندم قد می‏کشند. تو در همه‏جا، در دل حفره‏های عمیق معدن، در میان سواحل خزر، در گرگ و میش صبحگاهان، در میان مزرعه و گندمزار، در کارخانه‏ها، در مغازه‏ها در ادارات، در خانه‏ها، در کنار فرزندان،در همه‏جای شهر و روستا، مهر می‏کاری و عطوفت درو می‏کنی، کینه را از دل‏ها می‏شویی، و همچون آفتاب به شب‏های تار و فشرده بیگانگی نور و گرمای وحدت می‏بخشی.
ای نگاهت شور گندمزارها
در میان چفیه‏ات جوبارها
نام پاکت در میان سینه‏ام
یاد یاران، یاد آن ستوارها

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
سه شنبه 87/9/5 ساعت 11:29 عصر

سلام بسیجی

سلام بر تو که مروارید خاطرات همیشه زنده شهامت و استواری را در صدف جانت پرورانده ای

عشق الهیت را ، قلب آسمانیت را می ستایم و از خداوند می خواهم که فرزندان این مرز همیشه سربلند پاسدار خوبی برای ارزشها یی باشند که تو پایدار ساختی

هفته بسیج بر بسیجیان همیشه بیدار مبارک

 

به دیدارت آمده‏ام

به دیدارت آمده‏ام؛ در روزی که روز توست و زمین و آسمان از عطر بهشتی تو سرشار است.
به دیدارت آمده‏ام؛ با شاخه گلی و قرآنی در دست. بر لبانم نام معطر بسیج جاری است و در ذهنم، مقاومت، به بلندای آفتاب و هفت آسمان نفش بسته است.
بسیجی شهید!
امروز، همراه با دلم و با همه کسانی که گلی گم کرده‏اند، به دیدار تو و به زیارت آلاله‏های سرخ پرپر آمده‏ام. خاطرات با شما بودن، روان‏ترین رودخانه جهان است که در دل و چشم‏هایم جاری است. خاطرات «حلبچه»، «پنج وین» و کربلای یک، تا کربلای بیست و پنج.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/8/30 ساعت 6:2 عصر

راهکارهایى برای بالابردن روحیه و بهبود روابط

لبخند زدن: لبخند زدن چراغ سبز رابطه باز است، برخلاف ترشرویى که شهامت برقرارى رابطه را از افراد مى گیرد، با لبخند زدن به فرد اجازه مى دهیم با ما رابطه برقرارکند و هراسى نداشته باشد. 2 ـ احترام: احترام به معناى پذیرش طرف مقابل، همانگونه که هست. این باعث امنیت خاطر فرد شده و به رابطه خوب مى انجامد، برخلاف بى احترامى که در آن سعى مى کنیم فرد را ابطال نموده و باب میل خودمان تغییر دهیم و فرد احساس تحقیر و احساس عدم امنیت کرده از ما گریزان مى شود. 3ـ قدردانى و تشکر: برخلاف طلبکارى،4- قدردانى و تشکر باعث انتقال این پیام خوب به فرد مى شود که ما آدم سپاسگزارى هستیم و در روابط با ما اگر چیزى به دست نیاورد چیزى هم از دست نخواهدداد. 5 ـ تشویق و تعریف: برخلاف عیب جویى و انتقاد، با تشویق و تعریف نیز این پیام را به فرد القا مى کنیم که به تو انرژى مى دهیم و به شکوفایى تو کمک خواهیم کرد و در پیشرفت تو منعى ایجاد نخواهیم کرد. 6 ـ محبت کردن: برخلاف بى عاطفه بودن که دوگانگى را القا خواهدکرد، با محبت کردن به همکار، رئیس، مرئوس، خود را کنار وى و همسو با وى و هم هدف با وى و پشتیبان وى قرارخواهیم داد. 7ـ توجه کردن: باتوجه کردن به فرد مى فهمانیم که خودش ، کلامش وشخصیت وى براى ما مهم است، برخلاف بى توجهى که همه چیز از جمله شخصیت فرد را نادیده مى گیریم. 8ـ درک و تفاهم: با درک و تفاهم به فرد القا مى کنیم که با وى همسو و هم جهت هستیم برخلاف اختلاف که ما را در مقابل فرد قرارمى دهد. 9 - خوب گوش کردن: با خوب گوش دادن به فرد این پیام را مى فرستیم که کلام تو، تجربیات تو نهایتاً شخصیت تو برایمان مهم است. در مقابل بى توجهى که بى ارزشى را به فرد القا مى کنیم. 10- نظم و ترتیب: نظم و ترتیب آرامش ایجاد مى کند، در مقابل بى نظمى و به هم ریختگى اضطراب آور است. 11 ـ ورزش و تفریح: با ورزش و تفریح روح و جسم خودرا ساخته، اندام خود را مناسب مى سازیم و کسالت و سستى را از خود دور مى کنیم. 12 ـ افزایش میزان ظرفیت و تحمل خود: مى توان با تکنیک هایى مثل سراب دریایى بدون اینکه در مقابل انتقاد دیگران جبهه بگیریم آنها را پذیرفته از خود عبور دهیم و انرژى خود را صرف جدال با همکاران نسازیم. 13ـ سعى درجلوگیرى ازتظاهر: دروغ وتظاهر معمولاً دروغ وتظاهر دیگرى را مى طلبد و سیکل معیوب طى مى شود ودرفرد احساس گناه ایجاد مى کند وانرژى روانى فرد را به هدر مى دهد. 14ـ سعى درجلوگیرى ازعجله وشتابزدگى درکارها: عجله وشتابزدگى درکار معمولاً باعث تضعیف تمرکز فرد شده، سلامت کار را زیر سؤال مى برد واطمینان وآرامش را ازفرد مى گیرد. 15ـ پرهیز ازمقایسه خود با دیگران : هرکدام ازما از نظر هوش، استعداد، تواناییها، جایگاه وموقعیتى که داریم منحصر به فرد هستیم و تواناییهاى مان با دیگران فرق مى کند پس نتیجه مادى ومعنوى زندگى مان نیز با دیگران متفاوت خواهد بود. مقایسه تمامى فاکتورها میسر نیست لذا نتیجه را با دیگران مقایسه نکنیم که باعث تضعیف روحیه خود گردیم. 16ـ با خود رابطه خوب داشتن: خودمان را بپذیریم وبه خودمان احترام بگذاریم. 17- خودگویى هاى منفى را کم کردن: ما بدشانسیم، ما محکومیم، سرنوشت غم انگیزى داریم، همه درصدد تضعیف ما هستند واین جور جملات را به کار نبریم. 18- خودگویى هاى مثبت را زیاد کردن: به خود امیدوارى بدهیم، همیشه هم موقعیت به ضررما نبوده، دراکثر مواقع خوب عمل کرده ایم، خود را تشویق کنیم. 19ـ براى خود انگیزه فراهم کردن: سعى کنیم به یادگیرى هاى جدید بپردازیم و خود را شکوفا کنیم، به کامپیوتر، اینترنت، به موسیقى، به ورزش ، به گل کارى، به تفریح جدید. 20-خود را به خلاقیت تشویق کردن: سعى کنیم لحظه به لحظه تازه تر ونوتر عمل کنیم، کارمان را، حرف مان را، حتى کلمات مان را متفاوت ازدفعه قبل ادا کنیم. 21ـ سعى در احساس مفید بودن ومددکار بودن: با کمک به دیگران هم عاطفه مثبت آنها را برمى انگیزانیم ودرآنها احساس خوشا یند ایجاد مى کنیم وهم عزت نفس خود را بالا مى بریم ودرکل اجتماع مان را مى سازیم.



    نظرات دیگران ( )
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else