اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر کس نیکو بپرسد، بداند [و] هرکس بداند، نیکو بپرسد . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----549832---
بازدید امروز: ----36-----
بازدید دیروز: ----16-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
چهارشنبه 87/9/6 ساعت 10:55 عصر

سه پیر مرد

روزی بانویی از کلبه اش خارج شد و جلوی درب حیاط منزلش سه پیرمردریش سفید را دید که نشسته اند.
آنها را نشناخت.

پس گفت: ” سلام، گمان نمی کنم شما را قبلا اینجا دیده باشم... فکر کنم گرسنه باشید ... می توانید داخل بیایید تا چیزی برای خوردن بنزدتان بیاورم.“
آنها گفتند: ”آیا مردی در منزلت حضور دارد؟“

زن گفت: ”نه، شوی من بیرون است.“
پیران گفتند: ”ما در خانه ای که مرد در آن نباشد نمی آییم.“
غروب که شد، شوهر آن زن به خانه برگشت و زن ماجرا را برای او بازگفت.
شوهر رو به زن کرد و گفت: ”اینک من در منزلم. برو و آنها را به خانه دعوت کن.“
زن از خانه خارج شد و آن سه را به داخل خانه دعوت کرد. اما آنها گفتند که فقط یکی از آنها را برای مهمانی انتخاب کنند. زن گفت: ” منظورتون چیه؟“

یکی از آن سه که شادابتر می نمود با لبخندی دوست داشتنی گفت: ”ما اسیرمهمان نوازی شما شدیم و اینجا ماندیم.“ سپس به یکی از خودشان اشاره کرد

و گفت: ”نام او دارایی است. آن دیگری هم موفقیت است و من عشقم ...

اینک به داخل خانه ات برگرد و نام ما را برای شویت بازگو و با هم فکر کنید که کداممان را می خواهید پذیرا باشید. هر کدام از ما که وارد خانه ی شما شویم،

زندگیتان را از خود سرشار می کنیم.“

زن با تعجب برگشت و ماجرا را برای شوهر خود بازگو کرد. شوهرش که ازتعجب داشت شاخ در می آورد، از لای پنجره ی چوبی زهوار در رفته وچوبیشان به آنها نظری افکند و گفت: ”خب، این عالیه! حالا که اینطوره ویکیشون رو فقط میتونیم بیاریم تو خونه، من دارایی رو انتخاب می کنم. بروواو را دعوت کن تا خانه ی محقر و کوچک ما را سرشار از دارایی و مکنت وثروت کند.“
اما زن مخالفت کرد و گفت: ” عزیزم، چرا موفقیت رو دعوت نکنیم؟ اگر آن را بیاوریم، اسممان را در مجامع بین المللی خواهند برد و مشهور می شویم.“
در این بین ... عروسشان که از گوشه ی خانه شاهد این اتفاقات بود، وسط حرف آنها پرید و گفت: ” بیاین عشق رو دعوت کنین. اگه عشق باشه توی این خونه، ما هیچی کم نداریم. خانه ی ما سرشار از نشاط و حرکت خواهدبود و دیگر تنفری وجود نخواهد داشت.“
مرد رو به زن کرد و گفت: ” او راست می گوید. برو و عشق را بیاور تا خانه ای بدون تنفر و خستگی داشته باشیم.“
زن پذیرفت و بیرون رفت و به سه پیرمرد رسید و گفت: ”کدامتان عشق است. لطفا او به داخل بیاید و مهمانی ما را قبول کند تا از او پذیرایی کنیم.“
عشق برخاست و شروع به حرکت به سوی خانه ی آنها کرد. ناگهان آندوپیرمرد دیگر هم برخاستند و بدنبال او بسوی خانه حرکت کردند. زن که تعجب کرده بود به موفقیت و دارایی گفت: ” اما من فقط عشق را دعوت کردم. شما کجا می آیید؟“
پیرمردها با هم جواب دادند: ” اگر تو دارایی یا موفقیت را به منزلت دعوت می کردی بقیه ی ما همینجا منتظر می ماندیم تا او برگردد و هرگز به منزل شما وارد نمی شدیم. اما شما برادری از ما را انتخاب کردی که نامش عشق است. ما نیز عاشق اوییم و تحمل دوری از او را نداریم!!. او هر جا باشد، ما بدنبال او میرویم. هرجاکه برادرمان ”عشق“ برود، ”موفقیت“ و ”دارایی“ هم آنجا خواهند بود.“
ثروتها به کسانی رخ می نمایند که خودشان را فراموش کرده و عاشق می شوند....


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else