اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با دانش است که حکمت شناخته می شود . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----555021---
بازدید امروز: ----41-----
بازدید دیروز: ----14-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/29 ساعت 12:22 صبح

بسم رب المهدی
هیچکس تو را نمی‌خواند. هیچکس ازتو نمی‌گوید. به چشمهای رهگذر که می‌نگرم اثری از دوری و فراق تو در آنها نمی‌بینم.
روزنامه‌ها را که ورق می‌زنم نام نیکوی تو کمتر به چشمهای کم سوی من می‌خورد. همه روزه به اخبار شهر و کشور و جهان توجه می‌کنم تا شاید خبری از تو بگوید اما تنها تویی که از خبرهای جهانی در امانی! سراغت را از هر زائر که بر سر راهم باشد می‌گیرم اما آنها هم مثل من، تو را ندیده‌اند یا دیده ولی نشناخته‌اند. من که در آخرین نقطه‌ی شعاع دایره‌ی دوستی تو بر خط مماس راه می‌روم و تحمل غربت و دوری تو را ندارم. پس آنها که به مرکز دایره نزدیکند چه حالی دارند؟
دوستدارانت، غربت و غیبت تو را چگونه تحمل می‌کنند؟
آیا آب گوارا از السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی
حلقوم آنها فرو می‌رود؟ آیا یاد تو از خاطر آنها می‌رود؟ آیا بر هر سفره‌ی غذا، دعای برتو فراموششان می‌شود؟
چگونه تو را از یاد ببرند درحالی که به برکت وجود تو نفس می‌کشند؟! چگونه فراموش کنند در حالی که به خاطر توست که روزی می‌خورند و در آسایشند؟
همه برخوان گسترده تو میهمانیم و همه روزه به برکت تو از خواب برمی‌خیزیم. آیا بی توجهی ما را بخششی هست؟! آیا راهی به تو داریم تا ما را ببخشایی و از این همه ناشکری و ناسپاسیمان در گذری؟
آیا به من عنایت می‌کنی تا به اخباری از دوستانت که گوشه و کنار از تو یاد می‌کنند کنجکاو شوم ؟ خبر برگزاری سمینارهایت، شب شعرها و نوشته‌هایی که برای تو چاپ می‌شود. دعایی که برای تو به آسمان می‌رود، فریادهایی که تو را می‌خوانند، همه را بشنوم و لااقل از شنیدن آنها خوشحال شوم به هرکس برسم از تو بگویم و از تو بشنوم.
ای کاش می‌توانستم یاد تو را در لابه‌لای هر قلبی جای دهم تا با هر تپش تو را بخواند.
ای کاش می‌توانستم نام تو را بر سر در تمام خانه‌های شهرم نصب می‌کردم.
ای کاش هر وقت به هر مغازه که سر می‌زدم نام تو را میدیدم.
ای کاش به هر اداره که مراجعه می‌کردم چشمم به نام زیبای تو می‌افتاد.
ای کاش همه تو را می‌خواستند و همه تو را می‌خواندند.
ای کاش همه نوشته‌هایی که در وجود نازنین تو و قیام عظیم توست، مورد استقبال همگانی قرار می‌گرفت. در آن صورت هیچ نویسنده‌ای بی یاد تو قلم را به دست نمی‌گرفت .
نام تو هر کجا که بلند آوازه گردد، برکت با خود به همراه دارد و به یقین اگر همه بر عهد خود ثابت و پایدار می‌ماندیم، برکت از بالا و پائین بر ما نازل میشد. اینک نیز اگر به هوش آئیم و توبه کنیم و از سهل‌انگاریهای قبلی دست برداریم و دل به تو بدهیم و راه خود را به سوی تو راست کنیم، یقین دارم که ولوله‌ی نامت جلوی هر زلزله‌ای را می‌گیرد.
ای آقا ای ارباب در این لیالی قدر مارا از وجود نازنیت دریغ مکن
اللهم عجل الولیک الفرج

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/22 ساعت 6:36 عصر

این جمعه هم آمد و رفت و مانند جمعه های پیشین من ماندم و ترس از نشستن در برابر غروب غم ناک جمعه و زمزمه غزل غربت و نگاه به چشمانم در آینه غبار گرفته.
در این جمعه دلگیر و نفس گیر، که پرنده در آسمان دلم پر نمی زند و کسی به خانه ام سر نمی زند و منم تنهاتر از تنهایی و تویی که تنهایی ام را می نگری و مرا با نگاهت آشفته و پریشان می کنی، من مانده ام و راز سر به مهری که هیچ کس جز تو نمی داند، رازی که سبزتر از سبزه های بهاری است و آبی تر از دریا و آسمان بیکران، رازی که به من کمک می کند تا همواره در اندیشه ظهور باشم. من خواهان شنیدن آن رازم و می دانم که هیچ گاه به این راز خلقت پی نخواهم برد. پروردگار بی همتای من، مونس شب های یلدایی ام، غم خوار سرنوشت من، من در حسرت رسیدن به جان جانان در تب نیاز می سوزم و دم بر نمی آوردم و شکوه سر نمی دهم و خود را به اهریمن نمی فروشم. ای کسی که همیشه هوای مرا داری و خواهان رستگاری منی و جویای خوش بختی ام، من هیچ گاه سر بر بالین فراموشی نمی نهم، چرا که می دانم از یاد بردن، آرزوی اهریمن است و او می خواهد که من تو را و حجتت را از یاد ببرم و نامم از فهرست یاران او خط بخورد.
خدای من، من در این ثانیه ها که به دشواری می گذرد، خوش دارم خبر «او آمد» را هر چه زودتر بشنوم و خودم را از این سرگردانی نجات دهم و به آرامشی ازلی دست یابم و جانم را به جان جانان پیوند زنم و همه دریچه های قلبم را به روی مهر تابان تو بگشایم، تا همه دهلیزهای جان و روانم روشن شود.
این جمعه هم آمد و رفت و مانند جمعه های پیشین من ماندم و ترس از نشستن در برابر غروب غم ناک جمعه و زمزمه غزل غربت و نگاه به چشمانم در آینه غبار گرفته. این جمعه هم مانند جمعه های پیش دلم را می لرزاند و تنم را می چلاند و روحم را می آزرد و مرا از درون متلاشی می کند و اگر نبود جمعه ای دیگر، من ذره ذره در پیشگاه آفتاب پشت ابر آب می شدم



    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/22 ساعت 1:6 صبح

باز دلم هوای جمعه کرده است ...
هوای انتظار یار ،
باز پشت پنجره انتظار نشسته ام تا خورشید عدالت از پشت ابر غیبت ظهور کند و هزاران دیده مشتاق را به نور قامت رعنایش منوّر کند ...
باز به دور دست ها می نگرم تا صدای شیهه اسبِ آن تک سوار عشق به گوش رسد ....
دلم تنگ توست ای سوار انتظار !
دلم تنگ ارامش است
و آرامش یعنی آمدن رویای انسان های مشتاق و شیدا .
آرامش یعنی حضور .
باز دلم هوای جمعه کرده است .
جمعه حضور ...
و زمزمه همیشگی دلهای منتظرت
باز بر لبها جاری است ...
دل به داغ بی کسی دچار شد
نیامدی ...
چشم ماه و آفتاب تار شد
نیامدی ...
سنگهای سرزمین من در انتظار تو
زیر سم اسبها غبار شد
نیامدی ...
ای بلندتر زکاش و دورتر زکاشکی
روزهای رفته بیشمار شد
نیامدی ...
عمر انتظار ما حکایت ظهور توقصه بلند روزگار شد
نیامدی ...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/6/16 ساعت 12:46 صبح

توسل به امام زمان (علیه السلام):
همانگونه که هر عبدی اگر مبتلا به مشکلی شود به مولایش پناه می برد و رفع شداید ومشکلات را از او می طلبد ، مخصوصاً اگر آن مولا توان رفع مشکل راداشته باشد ، شیعه نیز باید در همه حالات به ویژه درهنگام شداید وتهاجم دشمن ، به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه)متوسل شود و رفع مشکل را از مولای خود بخواهد . در طول تاریخ شیعه از صدر غیبت تاکنون مواردی که مؤمنان به آن امام همام متوسل شه و نتیجه گرفته اند ، قابل احصا نیست . شفا یافتگان درگاه او ونجات یافتگان پناهجویان او بسیارند که در کتابهای متعدد به آنها اشاره شده است. کسانی که در مسجد جمکران قم با توسل به امام زمان (علیه السلام) شفا گرفته و یا از آنان رفع مشکل شده ، تعداد بی شماری هستند که ما در اینجا بنای نقل آنها را نداریم .

گرچه همه ائمه سرور ومولای ما هستند و همگان صاحب کرامات ومعجزات اند و تمامی آنان در درگاه پروردگار صاحب عزت و جاه و جلالند و انسان به هر کدام که متوسل شود به پناهندگان خود ، پناه می دهند . لکن طبق قاعده امروزه هر کاری که بخواهد انجام گیرد وهر مشکلی که بخواهد رفع شود و هر بلیه ای که بخواهد از میان برداشته شود و سرانجام ، هر عزت و ذلتی باید زیر نظر ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه) باشد و با صلاح دید آن حضرت انجام گیرد . شاید معصومین دیگر کارها را به آن حضرت ارجاع دهند ، چرا که فعلاً دوران حکومت و حکمروایی اوست ، لذا توسل به او لازم است .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 87/6/15 ساعت 1:58 صبح

آه ای چشم تو فانوس بیابان زدگان
ساحل امن تو آرامش طوفان زدگان

کیستی آینه گم شده در وهم غبار ؟‌
کیستی ای شبه شبرو مهتاب سوار ؟‌

ای که بر هر گذری عشق به دریوزه توست
لب ما تشنه آبی است که در کوزه توست

ما جگر سوخته آتش آهیم ? بیا
دیرگاهی است تو را چشم به راهیم ? بیا

هر شب از کوچه صدای قدمت می آید
اشکم از دیده به پابوس غمت می آید

صبح در آینه اما خبری نست که نیست
از تو بر گونه خشکم اثری نیست که نیست

جام عشق از می چشمان تو پر خواهد شد
تو گلو تازه کنی حرمله حر خواهد شد

گل نشکفته ام ای دور تر از دسترسم
تو زمن دوری و من با تو نفس در نفسم

بی تو منصور دلم را به چه داری بکشم
پای در دامن سبز چه بهاری بکآه ای چشم تو فانوس بیابان زدگان
ساحل امن تو آرامش طوفان زدگان

کیستی آینه گم شده در وهم غبار ؟‌
کیستی ای شبه شبرو مهتاب سوار ؟‌

ای که بر هر گذری عشق به دریوزه توست
لب ما تشنه آبی است که در کوزه توست

ما جگر سوخته آتش آهیم ? بیا
دیرگاهی است تو را چشم به راهیم ? بیا

هر شب از کوچه صدای قدمت می آید
اشکم از دیده به پابوس غمت می آید

صبح در آینه اما خبری نست که نیست
از تو بر گونه خشکم اثری نیست که نیست

جام عشق از می چشمان تو پر خواهد شد
تو گلو تازه کنی حرمله حر خواهد شد

گل نشکفته ام ای دور تر از دسترسم
تو زمن دوری و من با تو نفس در نفسم

بی تو منصور دلم را به چه داری بکشم
پای در دامن سبز چه بهاری بکشم

بگذار آینه ام غرق نگاهت باشد
نقطه عطف دلم ? خال سیاهت باشد

لا اقل وعده بده بلکه دلم شاد شود
من خراب تو ام ای خانه ات آباد شود
شم

بگذار آینه ام غرق نگاهت باشد
نقطه عطف دلم ? خال سیاهت باشد

لا اقل وعده بده بلکه دلم شاد شود
من خراب تو ام ای خانه ات آباد شود


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/5/27 ساعت 12:49 صبح

سلام اقا جان
دلم ترکیده....میخواهم دیگه داد بزنم....
گوشهام نمیشنوه صداتو بیا دستتو بکش رو سرم تا بفهمم هستی همیشه پیشم.....

این گوشها و چشمها و زبونم از بس گناه کرده لیاقت نداره تو رو ببینه....فقط یه وقتی مثل اون وقت که بوی شما رو شنیدم و حس کردم یا بو رو حس میکنم یا نوازشتو.....

پس قربونت برم یا بذار اون بوی گل نرگستو باز حس کنم یا بذار نوازش دستهاتو.....

اقا شنیدم اینهفته اومده بودی...خب مگه چی میشد؟ میذاشتی حس کنم؟.....از کرمت مولای خوبم کم میشد یا مهربونیهات؟ تو که دعا میکنی همیشه این شیعه های گناهکارتو...خب فدای نامت بشم مهدی جان یه گوشه چشم کوچولو فقط اشاره کن....

اخ یادم رفت مطمئم حس منم گناه کرده نه؟بخدا مطمئنم وگرنه دیگه ازم اون بوی خوش رو صلب نمیکردی........

چه خبر بود همه غوغا میکردند؟چی شد تا شنیدند اومدی یه نظر کردی همه داد میزدند اقا جان؟ چرا هق هق گریه ها خیلی بلند تر شد مولا؟ چرا بعضی ها مثل گداها نشسته بودند ....اون گداهای سمج که ول نمیکنند ها مثل همونها داد میزدند هنوز؟

مگه گدا از در خونت دست خالی میره؟یا ما گدای خوبی نیستیم اقا؟
مولا جانم............

چرا این پسره نشسته بود تکون نمیخورد از جاش؟چون فهمیده بود یه خبرایی شده....
ای کاش کوچولو بودم....یا نه ای کاش مثل بچه کوچولو ها ادم بودم! دارم میبینم به بچه کوچولو ها بیشتر نظر میکنی....چون میدونم نظر تو کافیه....داری مولا سرباز جمع میکنی نه؟ اقا از ما نا امید شدی؟.....حق داری....من جای تو بودم این دروغ گو های گناه کار رو نگاهشون هم نمیکردم....چون تو خوبی میذاری بیاییم....همانند تو پیدا نمیشه مولا جان.....

خوب خونه ایی پیدا کردم...خونه اش بزرگه برای همه گداها جا زیاد داره...هم گدا و هم دیوونه ها...اینجا همه شفا میگیرن....اینجا شفاخانه دل است مولا....

نکنه بیام بگی این حرف ها رو زدی دیگه برو گمشو....
باهام قهر نکنی....دل ندارم.....

دستمون رو بگیر نگذار به حال خودمون رها بمونیم دیگه بیشتر از این....دیگه بیشتر از این؟ بخدا جا نیست تو دلها دیگه مولا جان ...الهی برای اون دلت بمیرم...دل ما که مثل دل تو نیست اقا جان که درد همه توش جا داشته باشه...یه نفر نیست ببینمش میخنده برات دلت رو شاد کنه ...همش با درد مندها طرف حساب شدی...حالا نگید هستند ها...میدونم هستند...تو شفا خانه دل من کم دیدم وگرنه با هر ذکری دل مولا شاد میشه و .........

مولای من....آقای من.....درد دل درد مند ها رو دوا کن... همه مریضهای بیمارستان خودت رو هم شفا ده....به حق الله همین دل داده هات بشند سربازانت که به امید همینها حداقل بیایی تا منتظر های حقیقی بشن و..........................................

برای شادی دل پر درد مهدی فاطمه صلوات

اللهم عجل لولیک الفرج مولانا صاحب الزمان عج

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/5/27 ساعت 12:49 صبح

روز و شب کار دلم ناله و آه است بیا
بی تو عمر همه عالم به تباه است بیا
صبر ایوب مرا نیست کشم هجر تو را
دل طوفان زده ام چشم به راه است بیا
بی تو ای ماه زمین عرصه ی دلتنگی هاست
جلوه ی روی تو چون جلوه ی ماه است بیا
شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت
روی زرد و دل بیمار گواه است بیا
بی تو این قافله ی مانده به جایی نرسد
کار این قافله از چاله به چاه است بیا
صوفی و کوفی و کافر همه همکیش شدند
بی تو عالم همگی غرق گناه است بیا
دگر از جور زمان سخت به تنگ آمده ایم
روز ما چون شب تاریک سیاه است بیا
وعده کردی شرر ظلم اگر شعله کند
خواهی آمد که همان لحظه و گاه است بیا

 

************************************

 

امین دردآگاهم، تو را من چشم در راهم
دلیل عصمت راهم، تو را من چشم در راهم
شب است و بی‏چراغم من، اسیر کوره‏راهم من
بتاب ای خضر بر راهم، تو را من چشم در راهم
شبم را نورباران کن، نگاهم را چراغان کن
که بی‏مِهر تو گمراهم، تو را من چشم در راهم
تو خورشید جهانتابی، تو نور خالص و نابی
تو را ای خوب می‏خواهم، تو را من چشم در راهم
تو هستی رامش جانم، تو غایب، من پریشانم
اسیر حسرت و آهم، تو را من چشم در راهم
مگر از ما تو دلگیری، نقاب از رُخ نمی‏گیری؟
ظهورت هست دلخواهم، تو را من چشم در راهم
پُر از بوی گناهم من، شهیدِ اشک و آهم من
اگر مغضوب درگاهم، تو را من چشم در راهم
برادر قصد من دارد، به راهم گرگ می‏بارد
چو یوسف مانده در چاهم، تو را من چشم در راهم
دلم از بوی شب فرسود، بتاب ای قبله موعود
تو هستی مِهر و هم ماهم، تو را من چشم در راهم
نشستم تا بیایی تو، کجایی تو، کجایی تو؟
امین دردآگاهم، تو را من چشم در راهم


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/5/27 ساعت 12:49 صبح

بیا، بیا که سوختم...
تاریکی شب همه جا را فراگرفته، سکوت بر همه جا حاکم شده و من در گوشه ای نشسته ام و به او می اندیشم، به اینکه اگر روزی او را ببینم به او چه خواهم گفت؟

به راستی چه سخت است سخن گفتن در مقابل خورشید وجودش و چه حیف است لحظه های با او بودن را به تاراج زمان دادن. پس اگر روزی او را ببینم فقط و فقط به تماشایش خواهم نشست، آری به تماشایش.

به یکباره دلم سخت گرفت، از این که او را نمی بینم و اینگونه بی حاصل می زیم.

با یادش هوای دلم سخت طوفانی است و بغضی سنگین گلویم را می فشارد. از خودم پرسیدم این همه سکوت برای چه؟

چرا همه خوابند؟
وای من! آنان که صبح آدینه بی صبرانه ندبه می خوانند، چرا این چنین در خوابی عمیق فرو رفته اند؟ آیا او را یافته اند که سر بربالین غفلت آسوده آرمیده اند؟

نفسم به شماره افتاده و حسی عجیب سراسر وجودم را فراگرفته، به این می اندیشم که با چه اندوخته ای روانه آستان پر مهرش شوم؟

آه خدای من! نه پای توانایی دارم، نه مرکب راهواری و نه بالی برای پرواز، تنها می توانم در خلوت تنهائی ام عاشقانه با او حرف بزنم و او را از خودش تمنا کنم. پس با زبانی قاصر بر خرمن عشقم آتش می زنم و اینگونه با او نجوا می کنم:

می دانی چقدر دلتنگ توام، آری تو، تویی که خدا هم برایت دلتنگ است، آری خدا. از همان روز نخست که پروردگار جهانیان، خشت خشت این عالم خاکی را روی هم گذاشت، فقط و فقط نام زیبای تو را زمزمه می کرد. آسمان دلم بارانی سفر طولانی ات شده و چقدر این باران زیباست، هر قطره اش بوی تو را می دهد، بوی خوش عطر محمدی(ص)، گل یاس و گل نرگس.

مولا جان، وقتی به این می اندیشم که خدا مرا به عشق تو آفرید تا سربازت شوم و همراهی ات کنم، آنگاه مرا اشرف مخلوقات نامید، شرمی عجیب سراسر وجودم را فرا می گیرد، بی اختیار سر به زیر می افکنم و فکر می کنم. بارها و بارها دوری، دوستی چنان بی تابم کرده که برای دیدنش لحظه شماری می کنم، ثانیه ها می گذرد و من منتظر رسیدن خبری از اوهستم و از دوری اش اشک فراق می ریزم اما تو را که صاحب همه ثانیه ها و بهانه تمام اشکهایی، فراموش کرده ام.

بارها چنان به چیزی بی ارزش دل بسته ام که به خاطرش بی رحمانه تمام ارزش ها را با پنجه های بی توجهی از پای در آورده ام و حقیقت وجودی خویش را کورکورانه پست و بی ارزش کرده ام و باز تو را فراموش کرده ام، تویی که یادت وارستگی می آورد و عشقت عزت.

وای بر من که چقدر اسارت در این دام ها برایم لذت بخش شده است. فریاد بر من که خود را ساحل نشین دریای پوچی کرده ام و روز به روز بیشتر، غرق دریای بی خبری، و کشتی باشکوه نجاتت را دیده ام ولی هنوز سرنشین تخته شکسته های ناچیز پر زرق و برق دنیایی ام.

وقتی می بینم نسیم، از دوری ات بارها و بارها این کره خاکی را دور می زند تا شاید خبری از تو بجوید و آنگاه که تو را نمی یابد مانند دیوانگان خود را به در و دیوار می زند و ناله های جانسوز سر می دهد...

وقتی می بینم دانه ها چگونه برای دیدنت بی تاب می شوند و سر از خاک بیرون می کشند...

وقتی می بینم زمین نیز از دوری ات می گرید و عصاره آهش همراه با ناله ای دلنواز از دل خاکی اش فوران می کند و آب حیات ما می شود...

وقتی می بینم که ابرها از فرط بی صبری، غرش کنان زمین دلخسته را غرق اشک می کنند، خورشید هر روز به شوق دیدنت با عجله از پشت قله های سر به فلک کشیده بیرون می جهد و غروب که می شود با چهره ای سرخ و غم آلود و بی رمق به غار تنهائی اش پناه می برد و مهتاب وقتی از زیارتت ناامید می شود همچو شمعی قطره قطره آب می شود...

وقتی می بینم که حتی حسرت از فراغت حسرت می خورد و اشک از هجرانت اشک می ریزد و ناله از دوری ات ناله می زند و غم از عشق رویت به غم نشسته ولی من مات و مبهوت سرگرم این و آن شده ام و همه این اتفاقات را عادی می انگارم، آتشی تمام وجودم را فرا می گیرد. یادغفلت از تو، دیوانه ام می کند و سخنانم رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد. مگر غیر از این است که چشم را برای تماشای تو داده اند؟

ولی افسوس با چشمانی که تو مالکش بودی اینقدر بیهوده به این و آن نگریستم که پرده های حجاب، یکی پس از دیگری در ایوان چشمانم آویخته و به کلی از یاد برده اند که به عشق تو حیات یافته اند.

مگر گوش را به من نداده اند تا نغمه دلنواز تو را بشنوم و مست شوم؟ " هل من ناصر" تو را بشنوم و لبیک گویم؟ با نوای مناجاتت تا عرش پرواز کنم و از این عالم مادی، روانه ملکوت یادت شوم؟ ولی افسوس که آنها را چنان به شنیدن صداهای دلخراش و ناهنجارعادت داده ام که دیگر طاقت ندارد صوت دلربای یارب یارب تو را بشنوند.

مگر زبان را به من نداده اند که نام زیبایت را ورد خود سازم، برایت شعرهای انتظار بسرایم و دعای فرج بخوانم؟

ولی دریغ که حرفهای لغو و بیهوده، فضای دهانم را به انواع سموم کشنده و مهلک آغشته کرده و هنوز هم بی خبرم.

به خدا قسم دست را برای یاری تو داده اند و پا را برای همراهیت. دل را داده اند که خانه ات شود و دریغ که من این خانه را به بیگانه داده ام و صاحب خانه را مظلومانه بیرون کرده ام. آه از این فراموشی و فغان از این غفلت.

اگر همه به یاد داشتند که خانه دل، خانه توست، تو مجبور نبودی به سفر روی و از این دیار به آن دیار کوچ کنی. تو در کنارمان بودی همانطور که تو ما را می دیدی ما نیز به تماشایت می نشستیم، صدایت را می شنیدیم و به تو لبیک می گفتیم.

اگر قلبها فقط برای تو می تپید و اشکها فقط برای تو جاری بود، تو اینقدر تنها و مظلوم نبودی.

مولایم بیا که شبم بی تو تیره و تار شده و ظلمت تنهایی و بی صاحبی، وجودم را فراگرفته. بیا که بی تو دیگر غنچه ای نمی شکفد و آبی جاری نمی شود. آسمان نمی گرید و زمین بی رمق شده. قلب تاریخ دیگر نمی زند، مدتهاست که لبخندی ندیده ام . مگر می شود خندید در حالی که تو را غم بی عدالتی و ظلم فرا گرفته است؟

مگر می شود نگریست در حالی که روزهایت با اشک ترحم شب می شود و شبهایت با اشک انتقام روز؟

زمین از خون لاله ها گلگون گشته، رنگ عدالت پریده، مهربانی در خوابی عمیق فرو رفته و آسمان، طراوت را تمنا می کند. همه جا بی رنگ شده و دیگر دلی نمی تپد. اما اگر تو بیایی همه جا سبز می شود و عطش عشقت همه گیر. زمین بار دیگر نفس کشیده و پلیدی ها را در خود فرو می کشد. آسمان می گرید و غبار غفلت را از بین می برد و همه جا آبی می شود.

وقتی خورشید وجودت آشکارا بر ما بتابد، تمام لاله های به خون نشسته سر از خاک بیرون می کشند و تمام عالم گلستان می شود، گلستانی از گلهای انسانیت، مهر، شفقت و دوستی و تو دعا می کنی و عالم را غرق در نعمات الهی. ظلم را ریشه کن می کنی و باران عدالت را بر همه ارزانی.

بیا ای یوسف زهرائی، بیا و خوابهای خوب را تعبیر کن و با دستان پر مهرت، قطرات اشک را از گونه زمان بزدا.

بیا که مشتاقانه منتظریم پرچم نصرتت را بر هر کوی و برزن نظاره کنیم و سجده شکر به جا آوریم پس بیا ، زودتر بیا که ما منتظریم.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/5/27 ساعت 12:37 صبح

ظهور امام زمان وابسته به شرایط و مصالح خاصی است ، ولی آنچه که مربوط به شیعیان حضرت می شود این است که؛

اولاً: خود را اصلاح نموده و با شرایط حکومت و عصر ظهور حضرت وفق دهیم.

ثانیاً: در جامعه، برای ظهور حضرت زمینه سازی کنیم و درصدد اصلاح مردم در حدّ توان خود برآییم تا شرایط فراهم شود و به دست توانای حضرت موانع کلّی برطرف شده و شرایط اساسی برای حکومت عدل جهانی ایجاد گردد. لذا فرموده اند: «منتظران مصلح خود افرادی صالحند».

 ثالثاً: هرگز دعا و استغاثه به درگاه الهی را فراموش نکنیم که در ظهور حضرت – مطابق روایات – تأثیر به سزایی دارد.


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 87/5/27 ساعت 12:32 صبح

«بقیه» از بقای ضد فنا و نیستی است و در لغت به معنای ثبات و دوام آمده است. و «بقیة الله» یعنی باقی مانده ی خدا که در روی زمین ثابت است.

در دعای ندبه می خوانیم: «أین بقیة الله التی لاتخلو من العترة الهادیة»؛ «کجاست باقی مانده ی خدا که از غیر عترت طاهره نیست.»

در مقصود از این کلمه دو احتمال است:

1- اینکه مقصود از «بقیة الله» عنوان کلی بوده و اشاره به حجت خدا در روی زمین است که هرگز زمین از آن خالی نبوده و نخواهد بود و دائماً باید در آن ثابت باشد. و انطباق آن بر امام زمان از باب انطباق کلی بر یک فرد آن در این زمان است.

2- اینکه مقصود از «بقیة الله» لقبی برای امام زمان باشد به اعتبار اینکه در روی زمین ثابت بوده و دوام وجودی دارد.

«ابن سکیت» می گوید: «این جمله در جایی گفته می شود که انسان کسی را مراعات کرده و به انتظار او نشسته است». با در نظر گرفتن این معنا حضرت مهدی را «بقیة الله» می گویند از آن جهت که تحت رعایت خداوند بوده و به او مقام و شأنی داده که مردم، انتظار فرج او را در کارهای خود داشته است.

منبع: معجم مقاییس اللغه، ص 128.


    نظرات دیگران ( )
<      1   2   3   4   5      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else