باز دلم هوای جمعه کرده است ... هوای انتظار یار ، باز پشت پنجره انتظار نشسته ام تا خورشید عدالت از پشت ابر غیبت ظهور کند و هزاران دیده مشتاق را به نور قامت رعنایش منوّر کند ... باز به دور دست ها می نگرم تا صدای شیهه اسبِ آن تک سوار عشق به گوش رسد .... دلم تنگ توست ای سوار انتظار ! دلم تنگ ارامش است و آرامش یعنی آمدن رویای انسان های مشتاق و شیدا . آرامش یعنی حضور . باز دلم هوای جمعه کرده است . جمعه حضور ... و زمزمه همیشگی دلهای منتظرت باز بر لبها جاری است ... دل به داغ بی کسی دچار شد نیامدی ... چشم ماه و آفتاب تار شد نیامدی ... سنگهای سرزمین من در انتظار تو زیر سم اسبها غبار شد نیامدی ... ای بلندتر زکاش و دورتر زکاشکی روزهای رفته بیشمار شد نیامدی ... عمر انتظار ما حکایت ظهور توقصه بلند روزگار شد نیامدی ...
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق