سلام اقا جان دلم ترکیده....میخواهم دیگه داد بزنم.... گوشهام نمیشنوه صداتو بیا دستتو بکش رو سرم تا بفهمم هستی همیشه پیشم.....
این گوشها و چشمها و زبونم از بس گناه کرده لیاقت نداره تو رو ببینه....فقط یه وقتی مثل اون وقت که بوی شما رو شنیدم و حس کردم یا بو رو حس میکنم یا نوازشتو.....
پس قربونت برم یا بذار اون بوی گل نرگستو باز حس کنم یا بذار نوازش دستهاتو.....
اقا شنیدم اینهفته اومده بودی...خب مگه چی میشد؟ میذاشتی حس کنم؟.....از کرمت مولای خوبم کم میشد یا مهربونیهات؟ تو که دعا میکنی همیشه این شیعه های گناهکارتو...خب فدای نامت بشم مهدی جان یه گوشه چشم کوچولو فقط اشاره کن....
اخ یادم رفت مطمئم حس منم گناه کرده نه؟بخدا مطمئنم وگرنه دیگه ازم اون بوی خوش رو صلب نمیکردی........
چه خبر بود همه غوغا میکردند؟چی شد تا شنیدند اومدی یه نظر کردی همه داد میزدند اقا جان؟ چرا هق هق گریه ها خیلی بلند تر شد مولا؟ چرا بعضی ها مثل گداها نشسته بودند ....اون گداهای سمج که ول نمیکنند ها مثل همونها داد میزدند هنوز؟
مگه گدا از در خونت دست خالی میره؟یا ما گدای خوبی نیستیم اقا؟ مولا جانم............
چرا این پسره نشسته بود تکون نمیخورد از جاش؟چون فهمیده بود یه خبرایی شده.... ای کاش کوچولو بودم....یا نه ای کاش مثل بچه کوچولو ها ادم بودم! دارم میبینم به بچه کوچولو ها بیشتر نظر میکنی....چون میدونم نظر تو کافیه....داری مولا سرباز جمع میکنی نه؟ اقا از ما نا امید شدی؟.....حق داری....من جای تو بودم این دروغ گو های گناه کار رو نگاهشون هم نمیکردم....چون تو خوبی میذاری بیاییم....همانند تو پیدا نمیشه مولا جان.....
خوب خونه ایی پیدا کردم...خونه اش بزرگه برای همه گداها جا زیاد داره...هم گدا و هم دیوونه ها...اینجا همه شفا میگیرن....اینجا شفاخانه دل است مولا....
نکنه بیام بگی این حرف ها رو زدی دیگه برو گمشو.... باهام قهر نکنی....دل ندارم.....
دستمون رو بگیر نگذار به حال خودمون رها بمونیم دیگه بیشتر از این....دیگه بیشتر از این؟ بخدا جا نیست تو دلها دیگه مولا جان ...الهی برای اون دلت بمیرم...دل ما که مثل دل تو نیست اقا جان که درد همه توش جا داشته باشه...یه نفر نیست ببینمش میخنده برات دلت رو شاد کنه ...همش با درد مندها طرف حساب شدی...حالا نگید هستند ها...میدونم هستند...تو شفا خانه دل من کم دیدم وگرنه با هر ذکری دل مولا شاد میشه و .........
مولای من....آقای من.....درد دل درد مند ها رو دوا کن... همه مریضهای بیمارستان خودت رو هم شفا ده....به حق الله همین دل داده هات بشند سربازانت که به امید همینها حداقل بیایی تا منتظر های حقیقی بشن و..........................................
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق