کنار پنجره ایستاده ام. دانه های باران همچون مادری مهربان صورتم را نوازش می کند. مرواریدهای کوچکی که یکی پس از دیگری با ریزش خود طنین دلنشینی را به گوشم می رسانند. درختان لباسی نو به تن کرده اند. درختانی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست دست های خود را بدون هیچ خستگی رو به آسمان گرفته و خدا را بخاطر این همه زیبایی و نعمت های بی کران سپاس می گویند. به زمین می نگرم؛ به خاکی تشنه که تا لحظاتی پیش محتاج قدری آب برای سیراب کردن خود و دانه هایش بود، اما اکنون با ریزش باران در دل خاک، دانه ها سر از خاک بیرون آورده و درختان شکوفه های زیادی را به نمایش گذاشته اند که می توان شروع فصلی طراوت بخش را شاهد بود. ... من با دور ریختن کینه، پاک کردن گذشته، خریدن شادی و کاشتن تعادل و پاکی که خوشبوترین و زیباترین گل دنیاست به خانه تکانی دلم مشغولم و خود را سرگرم می کنم. کاش انسان ها نیز با آغاز این فصل زیبا بدی ها را فراموش کنند و خوبی و بخشش را در دل خود بکارند. بیاید با آغاز این فصل زیبا دوست داشتن را رواج دهیم تا کمی عشق بر این دل های تشنه ببارد... این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین... خدایا! به جای باران، کمی عشق ببار...!
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق