اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به مردى که از او خواست تا پندش دهد فرمود : ] از آنان مباش که به آخرت امیدوار است بى آنکه کارى سازد ، و به آرزوى دراز توبه را واپس اندازد . در باره دنیا چون زاهدان سخن گوید ، و در کار دنیا راه جویندگان دنیا را پوید . اگر از دنیا بدو دهند سیر نشود ، و اگر از آن بازش دارند خرسند نگردد . در سپاس آنچه بدان داده‏اند ناتوان است ، و از آنچه مانده فزونى را خواهان . از کار بد باز مى‏دارد ، و خود باز نمى‏ایستد ، و بدانچه خود نمى‏کند فرمان مى‏دهد . نیکوان را دوست مى‏دارد ، و کار او کار آنان نیست و گناهکاران را دشمن مى‏دارد ، و خود از آنان یکى است . مرگ را خوش نمى‏دارد ، چون گناهانش بسیار است و بدانچه به خاطر آن از مردن مى‏ترسد در کارست . اگر بیمار شود پیوسته در پشیمانى است ، و اگر تندرست باشد سرگرم خوشگذرانى . چون عافیت یابد به خود بالان است ، و چون گرفتار بلا شود نومید و نالان . اگر بلایى بدو رسد ، به زارى خدا را خواند ، و اگر امیدى یابد مغرور روى برگرداند . در آنچه در باره آن به گمان است ، هواى نفس خویش را به فرمان است ، و در باره آنچه یقین دارد در چیرگى بر نفس ناتوان . از کمتر گناه خود بر دیگرى ترسان است ، و بیشتر از پاداش کرده او را براى خود بیوسان . اگر بى نیاز شود سرمست گردد و مغرور ، و اگر مستمند شود مأیوس و سست و رنجور ، چون کار کند در کار کوتاه است و چون بخواهد بسیار خواه است . چون شهوت بر او دست یابد گناه را مقدّم سازد ، و توبه را واپس اندازد و چون رنجى بدو رسد از راه شرع و ملّت برون تازد . آنچه را مایه عبرت است وصف کند و خود عبرت نگیرد ، و در اندرز دادن مبالغه کند و خود اندرز نپذیرد . در گفتن ، بسیار گفتار ، و در عمل اندک کردار در آنچه ناماندنى است خود را بر دیگرى پیش دارد ، و آنچه را ماندنى است آسان شمارد . غنیمت را غرامت پندارد و غرامت را غنیمت انگارد . از مرگ بیم دارد و فرصت را وامى‏گذارد . گناه جز خود را بزرگ مى‏انگارد و بیشتر از آن را که خود کرده ، خرد به حساب مى‏آرد ، و از طاعت خود آن را بسیار مى‏داند که مانندش را از جز خود ناچیز مى‏پندارد . پس او بر مردم طعنه زند و با خود کار به ریا و خیانت کند با توانگران به بازى نشستن را دوست‏تر دارد تا با مستمندان در یاد خدا پیوستن . به سود خود بر دیگرى حکم کند و براى دیگرى به زیان خود رأى ندهد ، و دیگران را راه نماید و خود را گمراه نماید . پس فرمان او را مى‏برند و او نافرمانى مى‏کند . و حق خود را به کمال مى‏ستاند و حق دیگرى را به کمال نمى‏دهد . از مردم مى‏ترسد ، نه در راه طاعت خدا و از خدا نمى‏ترسد در راه طاعت بنده‏ها . [ و اگر در این کتاب جز این گفتار نبود ، براى اندرز بجا و حکمت رسا ، و بینایى بیننده و پند دادن نگرنده اندیشنده بس مى‏نمود . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----554921---
بازدید امروز: ----232-----
بازدید دیروز: ----81-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
شنبه 87/5/5 ساعت 2:16 صبح

تو مرا به درد می خوانی...

از التیام محذورم میداری...

حنجره ی زخمی مرا می ستایی و از نداشتن این درد افسوس می بری...

به درد می اندیشم...به خود ِ خود ِ درد...

دردی از جنس بودن...که گاه زخمهایی عمیق می گذارد...

گویند زمان التیام هر دردی است...

من به درد می اندیشم ...به التیام نیز...آنگاه که زخم روی زخم می آید و تابم نمی آید...

وآن هنگام، زمان در هاون روزمرگی نیست می شود تا مرهمی باشد ...

زخم ها رو به التیام می روند

روزگار در کوبش روزمرگی نیست می شود...

اما...

چیزی درونم نجوا می کند

گوش هایم نمی خواهند بشنوند...بی تفاوت می گذرند...

قلبم اما...نمی تواند تظاهر کند، می بیند و می شنود...

زمزمه ها بلندتر می شود...دلم می تپد و اندیشه التیام را از هم می درد...

زخم های نیم بند را نگاه می کنم...زخم ها را خواهم کند تا جاری شود خون ِ بودن...

تا درد، جانی دوباره گیرد...بسوزد و بسوزاند آنچه روزمرگی خاموش کرده است...

من این زخم را دوست دارم...با همه درد و سوزناکی اش...

دردی که درمان است فراموشیم را...که من انسانم و روزی به جانشینی خداوند آمده ام...

 

همیشه نبردی است...

میان آنچه مرا به آرامشی مرگبار می کشاند و آنچه درونم زمزمه می کند...

میان تخدیری که نه درد را بل احساسم را میکشد تا مباد که ببینم و بشنوم و آنچه که درد ِ بودنم را فریاد می زند...

هر روز نبردی است این دو را...

و من

هر شامگاه

در پایان کارزاری سخت

در سکوتی مرموز

و در برهوتی وهم انگیز...

در آستانه ی دروازه ای می ایستم...

پیش رویم راهی است.... پشت سرم نیز...

می ایستم و می اندیشم...

به آنچه در راه خواهم داشت و آنچه پس ِ پشت نهاده ام...

به دردی که مرا به رفتن می خواند و التیامی که به ایستادن...

چشمی به سوی آسمان دارم و می دانم

نه، رفتن و دل به راه سپردن ...و نه، ماندن و سر به التیام سپردن

هیچکدام به اندازه ی این لحظه ی انتخاب سخت نیست...

 

 

 

 

 

 

 

 


    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else