هم اکنون سال 11هجری است، سکوت مرگباری مدینة النَّبی رافرا گرفته ووجود ملکوتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در بستر بیماری آرمیده است.
رحمتٌ لِلعالَمینی که 23سال برای هدایت وارشاد مردم متحمل رنجها و مشقتهای فراوان گشته و بعدازماجرای حجة الوداع که به فرمان خداوند ولایت مولا امیرالؤمنین علی(علیه السلام) را اعلان ورسالت خودرابه اتمام رسانده بود ولی بازهم آثاراندوه وملال برچهره مبارکش نمایان بود.
آری، اوبخوبی خطرمنافقان وآفتهای این نهال نوپا رامی دید، همان کسانی که لحظه ای هم به رسالت پیامبرایمان نیاوردند، همان کسانی که بغض حیدر(علیه السلام) رادردل داشتند همان کسانی که بارها وبارها سبب آزارپیامبرشدند.
پیامبردربستربیماری آرمیده است، باوجود بیماری خودگاه وبیگاه به مسجد می آمد وبامردم نمازمی گذارد. دریکی ازروزها که حضرت علی(علیه السلام) وفضل بن عباس زیربغلهای مبارک پیامررا گرفته بودند تا به مسجد ببرند درحالیکه پاهای مبارکشان برروی زمین کشیده می شد به مسجد آمدند وبالای منبررفته وفرمودند: ای گروه اصحاب چگونه پیغمبری بودم برای شما؟
آیا خودبه نفس نفیس جهاد نکردم درمیان شما؟ آیا دندان پیشین مرا نشکستند؟ آیا جبین مراخاک آلود نکردند؟ آیاخون برروی من جاری نکردند تاآنکه ریش من رنگین شد؟ ...
صحابه گفتند: بلی یارسول خدا به تحقیق که صبرکننده بودی برای رضای خداونهی کننده بودی برای خدا.
پیامبرفرمود: حق تعالی حکم کرده است وسوگند یادنموده است که نگذرد از هیچ ظالم وستمکاری. پس سوگند میدهم شمارابه خداکه هرکس از جانب من به اوظلمی شده بگوید وقصاص کندکه قصاص دردنیا نزدمن محبوبتراست ازقصاص عقبی ودرحضورگروه ملائکه وانبیاء.
همه گریستند، شدت اندوه به حدی است که احدی دم نمی زند. ناگهان مردی ازانتهای مجلس برخواست اوکسی جزسوادة بن قیس نبود.
گفت: ای رسول خدا، پدرومادرم به فدایت. هنگامی که ازطائف می آمدی من به استقبال توآمدم. درحالیکه برناقه خشمگین خودسواربودی، چوب دست خودرابالا بردی تابرمرکب خود بزنی ولی برشکم من فرودآمد.
دراین هنگام پیامبردستورداد: بلال برودهمان چوب دست رابیاورد. لحظاتی بعدچوب دست پیامبردردستان قیس بود وپیامبرآماده برای قصاص. نفسهادرسینه حبس شده، همه مات ومبهوت قیس رامی نگرند، خدایااومی خواهدچه کند؟ ناگهان آن مردسینه وشکم پیامبررابوسیدوگفت: ای خدا من به سینه پیامبربرای ایمنی ازآتش دوزخ پناه می برم.
دراین هنگام پیامبرفرمود: خداوندا! توعفوکن سوادة بن قیس راهمچنانکه اواز پیامبر توگذشت. آری، بدینسان پیامبربه همه درس بزرگی راآموخت وبه سختی وکشان کشان به منزل بازگشت. اضطراب ودلهره سراسرمدینه رافراگرفته بود. یاران پیامبربادیدگانی اشکبارودلهایی آکنده از اندوه درخانه پیامبرگردآمده بودند، گزارشهایی که ازداخل خانه به بیرون می رسید ازوخامت حال آن حضرت حکایت می کرد. گروهی ازیاران وعلاقمندان به حضرت ختمی مرتبت، درصدد زیارت آن ماه دل آرا برآمدند اما وخامت حال حضرت اجازه دیداررامیسر نمی کرد. درتمام روزهائی که پیامبردر بستر بیماری بود فاطمه(سلام الله علیها) درکنارپیامبرنشسته ولحظه ای ازایشان دورنمی شد.
ناگهان پیامبربه دخترجگرگوشه خود اشاره کرد که جلوبیاید تابااوصحبت کند. فاطمه(سلام الله علیها) قدری خم شد وسررانزدیک بردوآنگاه پیامبربااوبه طورآهسته سخن گفت: وقتی که سخن پیامبربه پایان رسید، زهرا(سلام الله علیها) سخت گریست وسیلاب اشک ازدیدگان اوجاری گشت. پس ازلحظاتی پیامبرباردیگربه زهرااشاره کردوآهسته بااوسخن گفت، این بار زهرا(سلام الله علیها) باچهره ای باز وقیافه ای خندان ولبانی متبسّم سربرداشت.
این حالت حضرت زهرا(سلام الله علیها) تعجب وشگفت حاضران رابرانگیخت. ازایشان علت راجویا شدند اما حضرت فرمود: تاپیامبرزنده اند رازایشان رافاش نمی کنم.
اما پس ازدرگذشت پیامبرحضرت زهرا(سلام الله علیها) آن راز را فاش نمودکه پیامبربه رحمت خدامی رودواولین کسی که به اوملحق می شود دخترش فاطمه است.
لحظات آخرین به سرعت سپری می شد، پیامبرچشمان مبارک راگاهی می بست وگاهی به سختی بازمی کرد وبعدازمدت کوتاهی دوباره پلکهای مبارک رابرروی چشمان خودمی کشید. عرق سردی برجبین مبارک پیامبرنشسته است، پیامبرچشمان مبارک رابه سختی بازنمود، فرمود: حبیب دل مرابیاورید، چندین باراین کلام ازدولب رنجوروخشکیده پیامبرخارج شدوهربار که کسی را می آوردند حضرت روی برمی گرداند، پس حبیب دل پیامبرکیست؟ دراین هنگام حضرت زهرا(سلام الله علیها) فرمود: یقینا علی (علیه السلام) رامی خواهد .1
پیامبربه محض دیدن روی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) خندان شدوفرمود: ای علی(علیه السلام) نزدیک من بیا. دست اوراگرفت ونزدیک بالین خودنشاند وازهوش رفت. دراین حال امام حسن(علیه السلام) وامام حسین(علیه السلام) واردشدند، هنگامی که حال پیامبر رابدینسان دیدند فریاد واجَدَّاه، وامحمَّداه! سردادندوخودرابه سینه آن حضرت افکندند.
امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) خواست آن دورا ازروی سینه پیامبربلندکند که دراین حین پیامبربه هوش آمده وفرمود: علی جان، بگذارکه من این دوگلم رابیشترببویم وآنهانیزبامن وداع کنند، زیرابعدازمن به این دوظلم بسیاررواخواهندداشت وبه تیغ وزهرستم کشته خواهندشد، پیامبرباگفتن این سخن ازهوش رفت، پس ازمدتی که دوباره به هوش آمدچشمان خسته اش را بازنمود وبه مهاجرین وانصارکه گرد بسترآن شمع راستین بشریت حلقه زده بودند، نگریست، سپس فرمود: برای من قلم وکاغذی(کنف گوسفند) بیاورید، می خواهم برای شمانامه ای بنویسم که هیچگاه گمراه نشوید، یکی ازصحابه برخواست تاامرپیامبررااطاعت کندکه ناگهان صدای شیطان ازگلوی عمرخارج شد، صبرکن، صبرکن.
- چه می گوئی ای عمر: لازم نیست کاغذوقلم بیاوری این مردهزیان می گوید، ماراکتاب خدابس است.
- چه می گوئی ای عمر؟! اورسول خداست هیچگاه هزیان نگفته ونمی گویداوازهرگونه خطا منزه ومبرَّی است.
- همین که گفتم، کتاب خدابرای مابس است.
بعدازاین واقعه بین صحابه درگیری لفظی رخ داد. عدّه ای حرف عمرراتکرارکرده وعده ای نیزمی گفتند قول، قول رسول الله(صلی الله علیه وآله)است.
آری، دیوسیرتان بخوبی دریافته بودند که پیامبر چه چیزی رامی خواهدبنویسد، اومی خواهد ولایت وسرپرستی امت راکه بارها بارها اعلام داشته بود وبارزترین نمونه آن غدیربود راباخط خودبنویسد، اماافسوس وصد افسوس که نگذاشتند. بعدازبگومگوبین اصحاب یکی ازصحابه گفت: یارسول الله می خواهید اکنون قلم وکاغذ رابیاورم؟ پیامبردراین حین فرمود: نه، بعدازاینکه این سخنان راازشماشنیدم نیازی به آن ندارم ولی شمارا وصیت می کنم که بااهل بیت من به نیکی رفتارکنید.2
دراین هنگام حالت احتضار دروجود مقدس پیامبر نمایان گشت ودرحالیکه سرمبارکشان درآغوش حضرت علی(علیه السلام) بود، فرشته قابض ارواح ظاهرگشت وپس از عرض سلام وباکسب اجازه ازرسول گرامی اسلام، روح ایشان رابا خودبه ملکوت اعلی برد، پیامبرآرام آرام چشمان مبارک خودرابرروی هم گذاشتند وباقلبی اندوهگین ازنافرمانی امت ونگران ازآینده اهل بیتش ازاین دیارفانی رخت بربست وبه جوارحق تعالی شتافت.
------------------------------------------------------------------------------------
(1) منتهی الامال ،ج1ص198
(2) منتهی الامال،ج1،ص202