پدر
سایه ای بود و پناهی بود و نیست
شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست
سخت دلتنگم ، کسی چون من مباد
سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
” هست ” ناگه ” نیست” گردد در نظر
باورم شد ، این من ناباورم
روی دوش خویش او را می برم!
می برم او را که آورده مرا
پاس ایامی که پرورده مرا
می برم در خاک مدفونش کنم
از حساب خویش بیرونش کنم
راست میگویم جز این منظور نیست
چشم شاعر از حواشی دور نیست
مثل من ده ها تن دیگر به راه
جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه
منتظر تا بارشان خالی شود
نوبت نشخوار و نقالی شود
هر یکی همصحبتی پیدا کند
صحبت از هر جا به جز اینجا کند
گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر
خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر
....در روز دوم دی ماه 88 مصادف با ششم محرم مشغول تدریس بودم ؛که تلفن همراهم زنک خورد وبرادرم گفت سریع بیا خانه ی با با ؛ نمی دانم چگونه به آنجا رسیدم ؛ در بازکردم دیدم همه در حال گریه وشیون و زاری هستند ؛ تازه فهمیدم بعداز 10 ماه از مرگ مادر ؛ پدر هم به سوی او شتافت ...چقدر سخت است درد بی پدری و بی مادری ...جهت تسلی دلم به این ماه دل خوش دارم ......