یه نکته...........
مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت:
من تو را نجات می دهم برای ایکه تو روزی کاری نیک انجام
داده ای. فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟ او فکر
کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که می رفت عنکبوتی
را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.
فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته
گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی. مرد
تار عنکبوت را گرفت و در همین هنگام جهنمیان دیگرهم که
فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست
دراز کردن تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا
تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد
و مرد دوباره به سمت جهنم پرتاب شد فرشته با ناراحتی گفت:
تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش
کردن دیگران از دست دادی. دیگر راه نجاتی برای تو نیست
و بعد فرشته ناپدید شد....!