الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی،
و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟
خدایا من کیستم که بر درگاه تو زارم یا قصه درد خود بتو پردازم.
در عشق تو من کیم که در منزل من از وصل رخت گلی دمد بر گل من .
الهی ای راهنما به کرم ، فروماندم در حیرت یکدم ، آن کدام است ؟ دمی که نه حوا در آن گنجد نه آدم .
اگر من دم بیابم چون من کیست ؟ بیچاره زنده ای که بی نفسش باید زیست .
الهی از جودتو هر مفلسی را نصیبی و از کرم تو هر دردمندی را طبیبی و از رحمت تو هر کسی را سهمی .
بگذار تا داستان درد خود بتو پردازم ، بر درگاه تو میزارم و به امید تو می نازم ، یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم .
مهر تو به مهر خاتم ندهم ...
وصلت به دم مسیح مریم ندهم ...
عشقت به هزار باغ خرم ندهم ...
یک دم غم تو به هر دو عالم ندهم ...
الهی هر چند ما گنهکاریم تو غفاری ، هر چند ما زشت کاریم تو ستاری ...
الهی گنج فضل تو داری و بی نظیر و بی یاری ، ما را سزاست که خطاهای ما را در گذاری.
الهی به نشانت بینندگانیم ، به نامت زندگانیم ، به فضلت شادانیم ، به مهرت نازانیم ...
از جام مهر تو مست ماییم ، صید عشق تو در دام ماییم ...
زنجیر معنبر تو دام دل ماست .
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست .
در عشق تو چون خطی بنام دل ماست .
گویی که همه جهان بکام دل ماست .
الهی دانی که من به خود و به این ورزم و نه به کفایت خود شمع هدایت افروزم ...
از من چه آید ؟ و از کردار من چه گشاید ، طاعت من به توفیق تو ، خدمت به هدایت تو ...
توبه من به رعایت تو ، شکر من به انعام تو ، ذکر من به الهام تو ...
همه تویی ، من کیم ؟ اگر فضل تو نباشد من بر چه ام ؟
الهی ، اگر تو مرا خواستی ، من آن خواستم که تو خواستی و آن خواهم که تو خواهی ...
آمین ...
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق