شب ... زمستان ... شب است و او بیدار
"یک ــ چهار" ند باز با دیوار
ساعت از نیمه شب گذشته کمی
این چه دوریست ؟ ــ دور بیتکرار ــ
یک ... نه ... چندان جهان نخوابیدهست
ساعتِ دو ست، ساعتِ دیدار
عقربه نیش میزد و میرفت
نوش خواهد شد از زمان قرار
ساعت سه ... نه ... ساعت بوسه
اوج دیوانگیست ساعت چار
نافله در رکوع میشکند
روی "سبحان ربی الـ ...." هربار
این نه او، او نه این، همه او هوست
" لیس فیالدّار غیرهُ دیّار"
شب ... زمستان ... و شهر خفته و باز...