روزگاری زمین سرد بود ..
روزگاری زمین سردِ سرد بود ..
روزگاری که آینه ها پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشید های مکرر غرق می کردند.
اما چیزی نگذشت که آینه ها یک به یک شکستند و یاد خورشید تنها در خرده های آینه ها بر جا ماند.
چیزی هم نخواهد گذشت که آینه و خورشید هم فراموش می شوند ..
روزی می رسد که اصلاً انکارش می کنند .. نه آینه ای بوده و نه خورشیدی ..
چیزی نمی گذرد که داستان آینه و خورشید هم افسانه می شود.
اما حواسمان باشد !!
تنها راه ما به خورشید از همین تکه تکه های آینه هاست.
شنبه تکه هایی از این آینه ها که روزگاری جلوه گر خورشید بودند، می آیند.
شنبه می آیند مبادا من و تو در پیچ و خم زندگی امروز حماسه های دیروز را فراموش کنیم .
می آیند که رها کنیم هر چه روزمرگی و عادت را .. عادت را .. عادت را ....