مشغله
به مرگ فکر نمیکردم در زندگی آنقدر مشغله داشتم و آن قدر کارهایم زیاد و مهم بودند که هیچ انسانی را که نمیدیدم چه رسد به مرگ که حتی یک بار نامش را بردن هم وحشت در دل هر آدمی میاندازه! بیخیال از مرگ و بقیه آدم ها به کارم سرگرم بودم و از سوختن آن هم هیچ واهمهای نداشتم! یه روزی در حالی که طبق معمول همیشه مشغول کار کردن بودم، دیدم فرد ناشناسی به من نزدیک شد و خود را معرفی کرد؛ از شدت ترس زبانم بند آمده بود. عزرائیل گفت : فکر همه چیز را می کردی الا من . اخه چقدر کار کار! بابا زندگی که همیشگی نیست! من من کنان گفتم : زود نیست من که هنوز زندگی نکردهام فقط کار کردهام من نه زنی نه بچه ی دارم میخواهم تشکیل زندگی بدهم مدتهاست که پدر و مادرم را هم ندیدهام باید بروم شهرستان و به بقیه فک و فامیلها هم سری بزنم بابا اونها آرزو دارند بیایند پلوی عروسی مرا بخوردند آخر انصاف است .
عزرائیل گفت : من مسئول زندگی و عروسیات نیستم فوقش دلم برات یه خورده بسوزه و بگذارم بری یه فک و فامیل را ببینی . میدونم سال هاست که هیچ آدمی را ندیدهای! در گیجی عجیبی به سر میبردم و حرف عزرائیل چون پتکی گوشم را آزار می داد! عزائیل سه روز بهم مهلت دادم ومن با دلی پر از حسرت آماده شدم و به شهرستان رفتم. اول به خانه خودمانم رفتم هر چقدر زنگ زدم کسی در را باز نکرد تازه یادم افتاد که چند شب پیش مادر زنگ زده بود که ما میخواهیم برویم سوریه. سراغ همه دوستان رفتم؛ همهی آنهایی که میشناختم یا جایشان را عوض کرده بودند یا در منزل نبودند! خسته شدم دست از پا درازتر به تهران برگشتم وقتی به خانه وارد شدم عزرئیل جلوتر از من در خانه بود نگاهی کرد و گفت : همیشه زودتر از آنچه فکر میکنی زمان دود میشود و به هوا میرود. حالا آماده هستی؟ با خستگی گفتم : اما من دو روز مهلت دارم عزرائیل گفت : خدا وکیلی این دو روز میخوای چهکار کنی بسه بابا از بس کار کردی برو یه کم استراحت کن نگاهی به اطرافم کردم و یادم آمد. که فردا یه ماموریت کاری دارم و اگر نمیرفتم رئیس کلی عصبانی میشد و اخراجم میکرد با خواهش به عزائیل گفتم : کوچیکتم میشه دو روز مهلتم را ازم نگیری آخر یه ماموریت کاری دارم اگر نروم رئیس کلی شاکی میشه عزرائیل با بهت نگاهم کرد و گفت : ای بابا تو دیگه کی هستی و بدون این که جوابی بده رفت . هنوز عزائیل دور نشده بود که من بر زمین افتادم و سر از دیار مردگان در آوردم حالا این جا دل نگران ماموریتم هستم حتما رئیس برگه اخراجم را آماده کرده است!
لیست کل یادداشت های این وبلاگ