او آمد... با واژه هایی همه از جنس بلور آمد تا به گلدانهایمان آب دهد. آمد تا سر هر پنجره ای شعری بخواند. آمد و ماند و هیچ وقت نرفت. و چه مهمانی از او عزیزتر در ضیافت پاییز همیشگیمان خوش به حال برگهای پانزدهمین روز مهر خوش به حال گلدانها و بادبادکها خوب شد آمدی تولدت مبارک
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق