یکی از اساسی ترین توهمات آدمی، این است که گمان می کند عشق را می شناسد؛ به همین سبب از تجربه ی عشق عاجز است. هر کسی می پندارد که می داند عشق چیست؛ بنابراین، نیازی به تجربه ی آن احساس نمی کند. به همین دلیل عشق با دنیای ما قهر کرده است. ما با عاشقانی روبروییم که از عشق تهی اند. والدین تظاهر می کنند که فرزندانشان را دوست دارند، شوهران تظاهر می کنند، همسران تظاهر می کنند ـ تظاهر و تظاهر. البته هیچ کس به عمد این کار را نمی کند. بسیاری از آنها نمی دانند که چنین می کنند. ای کاش از همان ابتدا آدم ها می آموختند که عشق برترین هنر زندگی ست، به جادو می ماند و معجزه می کند! ای کاش می آموختند که عشق را باید کشف کرد، باید برای کشف آن زحمت کشید، باید به ژرفای آن رفت و شیوه های آن را آموخت! عشق، هنر است. عشق ورزیدن، مهارت نیست، بلکه امکانی بالقوه در همگان است؛ به همین سبب امید آن هست که روزی همگان به بلندای بلند عشق صعود کنند. در واقع تنها در چنان روزی ست که انسانیت حقیقی زاده می شود. ما هنوز پیش از آن واقعه ی عظیم زندگی می کنیم. آن واقعه ی بزرگ و باشکوه هنوز روی نداده است.
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق