مهر رخشا نکوترین چهره است… شب یلدا تولد مهر است… این همایون شب خیال انگیز…. هست در آخرین شب پاییز…. یخ و بن در حماسه گستردست… در نهادش حماسه پروردست… لفظ یلدا اگر سریا نیست… شب مهر آفرین ایرانیست… جشن شب یلدا، جشن بزرگداشت علم است… جشن شب چله، جشن بزرگداشت علم در دوران باستان است. نیاکان ما، در 7000 سال پیش، به گاهشماری خورشیدی دست پیدا کردند و با تفکر و تامل دریافتند که اولین شب زمستان بلندترین شب سال است. هزاران سال است که جشن شب چله در خانه ایرانیان برگزار میشود. این جشن حتی در زمان حمله مغول و ترکان بیتمدن هم برگزار میشد. استمرار و ادامه برگزاری این جشن و جشنهای امثال آن نشانه پیوند ناگسستنی ایرانیان امروز با فرهنگ نیاکانشان است. اما آنچه باعث تعجب انسان متمدن و پیشرفته امروزی است، چگونگی دستیابی ایرانیان باستان به گاهشماری است که این چنین دقیق طلوع و غروب خورشید را بررسی کرده است. نیاکان ما هزاران سال پیش دریافتند که گاهشماری بر پایه ماه نمیتواند گاهشماری درستی باشد. پس به تحقیق درباره حرکت خورشید پرداختند و گاهشماری خود را بر پایه آن گذاشتند. آنها حرکت خورشید را در برجهای آسمان اندازهگیری کردند و برای هر برجی نام خاصی گذاشتند. آنها دریافتند هنگامی که برآمدن خورشید با برآمدن برج بره در یک زمان باشد، اول بهار است و روز و شب با هم برابر است. آنها مانند ما میتوانستند در شب 6 برج را ببینند. از سر شب یکییکی برجها از جلوی چشمها عبور میکنند. برج بره سپس برج گاو و … آنها میدانستند 6 برج دیگر که دیده نمیشوند در آن سوی زمین هستند و مردمانی در آنسوی زمین 6 برج دیگر را نظاره میکنند. آنها دریافتند که اول پاییز و بهار روز و شب برابر و در اول تابستان روز بلندتر از شب است. آنها گاهشماری خود را بر اساس چهل روز، چهل روز تقسیم کردند. در فرهنگ ایرانیان و نیاکان ما عدد چهل مانند عدد شش و دوازده قداست خاصی دارد. واژههای «چله نشستن»، «چل چلی» و در طبرستان واژههای «پیرا چله، گرما چله» نشانه اهمیت این عدد در میان فرهنگ ایرانی است. آنها در اصل ماه را به چهل روز تقسیم کردند و نه ماه داشتند. اما پس از مدتی این روزها به سی روز تغییر پیدا کرد و ماه سی روزه شد. در شاهنامه آمده است: نباشد بهار و زمستان پدید نیارند هنگام رامش نوید
منصور حسین آبادی پختگی عطر خود به همراه دارد.
زیبایی سرشاری به انسان هدیه میکند.
هوش به ارمغان میآورد، ذکاوتی در کمال.
تمام وجود را به عشق فرا میرویاند.
اکنون انسان تنها یک گُل عشق است.
هر حرکت عشق است و
هر بیحرکتی باز هم عشق;
زندگی عشق است و
مرگ باز هم عشق