اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از خدا بترسید ، ترسیدن وارسته‏اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته ، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----548828---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----11-----
mansour13

 

نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 92/1/11 ساعت 12:9 صبح

     همه ساله با فرا رسیدن زمستان، فروغ زندگی، از سیمای طبیعت رخت برمی بندد و افسردگی و پژمردگی جای آن را می گیرد و طبیعت به شکل موجودی بی جان درمی آید.
    پس از مدتی، با فرا رسیدن بهار، روحی دوباره در کالبد طبیعت بی جان و افسرده دمیده شده و طبیعت لباس حیات بر تن می کند. آری! این گونه است که رستاخیز انسان و جهان، با پیدایش بهار، به تماشا گذاشته می شود.
    پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید:
    «اذا رایتم الربیع فاکثروا ذکرالنشور
    هر گاه دیدید بهار را، بسیار یاد کنید از قیامت.»


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
یکشنبه 92/1/11 ساعت 12:7 صبح

 کنار پنجره ایستاده ام. دانه های باران همچون مادری مهربان صورتم را نوازش می کند. مرواریدهای کوچکی که یکی پس از دیگری با ریزش خود طنین دلنشینی را به گوشم می رسانند. درختان لباسی نو به تن کرده اند.
    درختانی که به پاس اقامتی یک روزه تا دنیا دنیاست دست های خود را بدون هیچ خستگی رو به آسمان گرفته و خدا را بخاطر این همه زیبایی و نعمت های بی کران سپاس می گویند.
    به زمین می نگرم؛ به خاکی تشنه که تا لحظاتی پیش محتاج قدری آب برای سیراب کردن خود و دانه هایش بود، اما اکنون با ریزش باران در دل خاک، دانه ها سر از خاک بیرون آورده و درختان شکوفه های زیادی را به نمایش گذاشته اند که می توان شروع فصلی طراوت بخش را شاهد بود.
    ... من با دور ریختن کینه، پاک کردن گذشته، خریدن شادی و کاشتن تعادل و پاکی که خوشبوترین و زیباترین گل دنیاست به خانه تکانی دلم مشغولم و خود را سرگرم می کنم.
    کاش انسان ها نیز با آغاز این فصل زیبا بدی ها را فراموش کنند و خوبی و بخشش را در دل خود بکارند.
    بیاید با آغاز این فصل زیبا دوست داشتن را رواج دهیم تا کمی عشق بر این دل های تشنه ببارد...
    این روزها دل ها تشنه ترند تا زمین...
    خدایا! به جای باران، کمی عشق ببار...!


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 90/9/18 ساعت 8:31 عصر

چقدر از تو دور ماندم ، چقدر از خود دور ماندم . کلامم را با چشم دل بخوان که ببینی آن را با آب زلالی از جنس اشک نوشته ام . آن را بخوان که حدیثی از فراق تو ست. آن را بخوان وبدان که از خود توان نوشتن نداشتم . یادم است که میگفتی باید به آنجایی که لایق آنیم ، یعنی بهشت برین دست یابیم . اما میدانی که بی تو یافتن مسیر بهشت چقدر دشوار است . آخر نشان آن را از که بپرسم که خود ره گم کرده نباشد و از که بپرسم در حالی که هیچ راه شناسی نمی یابم ودر این سرای بی کسی تنها خود را میبینم بی تو و تنها و نمی دانم بعد از تو چه کسی با لبخندش مرا به سوی خدا خواهد خواند و چه کسی با نگاهش قلبم را آرام خواهد کرد که مهدی (عج) می آید . دیگر چه کسی عصا زنان راه نماز را نشانم خواهد داد . دیگر چه کسی با قطرات اشکش بذر حب مولا را در دلم خواهد کاشت . کاش بودی ودستم را می گرفتی یا شاید ای کاش من بودم در آن مسیری که تو در آن قدم بر می داشتی . ولی افسوس که آن راه را گم کرده ام ، همان راهی که تونشانم دادی ، راه بهشت را می گویم ، همان بهشت گم شده . یادت هست آن روزی را که رفتی ، من در کجای این مسیر بودم ، حال آرزو دارم همان جا مانده بودم تا لااقل راه را گم نکرده بودم . اما میدانم که نمی توان در یک جا ماند وباید رفت واز این روست که به امید خدا به خود جرئت حرکت دادم و می دانم آن را به مدد تو خواهم یافت .


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
دوشنبه 89/7/19 ساعت 10:31 عصر

تقدیر در دست شماست


چند توصیه برای بهتر زیستن

قدرت تفکر

شما به تنهایی مسئول خودتان هستید. هر کس به دلیل سرمایه های معنوی خود در جایی قرار گرفته است که فقط خودش می تواند آن را تغییر دهد. عادات فکری شما موجب شکست یا پیروزی تان می گردند. مشکلات خود را در ذهن مرور نکنید. اجازه دهید تا آرام بگیرند، آن گاه خودشان بیرون می روند.

اراده دارای نیروی محرکه است

نیروی اراده دارای دو بخش است، نا آگاهانه و آگاهانه، برای پرورش نیروی اراده آگاهانه، ابتدا باید اطمینان حاصل کنید که آن را برای مقاصد مضر یا بیهوده به کار نمی برید. آن گاه کاری را در نظر بگیرید، که تا به حال فکر می کردید قادر به انجام نیستید، ابتدا از اهداف ساده تری آغاز کنید تا اعتماد به نفس شما بیشتر شود آنگاه اهداف مشکل تر را مدنظر قرار دهید. فقط یک هدف را در نظر بگیرید، انرژی خود را پراکنده نکنید و قبل از تکمیل کردن آن به هدف تازه ای نپردازید.

می توانید تقدیر را در دست بگیرید

ذهن خالق هر چیزی است، پس باید آن را طوری هدایت کنید که فقط چیزهای خوب را خلق کند به یک فکر نچسبید. زیرا اگر چنین کنید بالاخره صورت واقع خواهد یافت. مطمئن شوید که آنچه می خواهید، سازنده و عملی بوده و مطابق با خواست خداوند است.

ترس انرژی حیاتی را تخلیه می کند

مغز انسان ذخیره ای از انرژی حیاتی، هر حرکت و فعل و انفعال شیمیایی در جسم، و هر فکر، احساس و یا خواسته، این انرژی را به کار می گیرد. ترس به شما کمکی نمی کند، بلکه انرژی را به کار می گیرد. ترس به شما کمکی نمی کند، بلکه انرژی حیاتی را تخلیه کرده و موجب بروز مشکلات متعددی در جسم می گردد. اگر ذهن پیوسته بر خداوند متمرکز نگهداشته شود. ترس از میان رفته و آنگاه با نیروی ایمان و شجاعت می توان بر هر مانعی پیروز شد.

شکست باید عزم شما را قوی تر کند

شکست باید به نیروی اراده شما انگیزه بدهد. هنگام شکست باید به تجزیه و تحلیل آن پرداخت و دلیل آن را یافت، این زمان، بهترین موقع برای کاشت دانه موفقیت است. باز هم سعی کنید، مهم نیست که چند بار شکست خورده اید. کوشش دوباره، بعد از هر شکست، رشد واقعی به بار می آورد.

خودکاوی

راه دیگر موفقیت، خودکاوی است. گرایش های خوب و بد و کاستی های خود را ارزیابی کنید. ذهن خود را بر خداوند متمرکز کنید تا با اراده او هماهنگ شوید. قصد نهایی شما یافتن راه بازگشت به خداوند است، اما وظیفه ای نیز دارید که باید در جهان به انجام رسانید. قدرت اراده و خلاقیت، شما را در تشخیص و تکمیل آن وظیفه یاری خواهد نمود.

خلاقیت

کارخانه خلاقیت در درون شما قرار دارد. می توانید با به کارگیری آن، چیزی را خلق کنید که تا به حال هیچ کس دیگر خلق نکرده است و یا کارها را به روشنی تازه انجام دهید. با به کارگیری قدرت خلاق روح، از هیچ چیزی خلق می شود و غیر ممکن، ممکن می گردد. به این ترتیب می توانید روی پای خود بایستید، و این یکی از جنبه های موفقیت است.

نیروی اراده خداوند

اراده خداوند مرزی نمی شناسد، این نیرو از طریق قوانین شناخته و ناشناخته به طرز معجزه آسایی عمل می کند. می تواند تقدیر را عوض کرده، مرده را زنده کند و ...
انسان به عنوان نماینده خداوند، این نیرو را در درون خود دارا است، بالاترین نیاز بشر پی بردن به چگونگی هماهنگی با اراده الهی است که از طریق ارتباط الهی میسر می گردد پس دعا را فراموش نکنید.

موفقیت با شادمانی اندازه گیری می شود

اگر دارای سلامتی و ثروت بوده، اما با همه از جمله خودتان مشکل داشته باشید زندگی شما موفق نیست. اگر آرامش ذهن شما از دست برود، بالاترین گنج را از دست داده اید. خرد و عشق به خداوند و بشریت موجب به کارگیری صحیح نعمات دنیا در جهت شادمانی خواهد بود خداوند به شما پاداش نمی دهد و شما را تنبیه نمی کند او به شما قدرتی داده تا با استفاده درست یا غلط آن خود را پاداش داده و یا تنبیه کنید، اگر قوانین سلامتی ثروت و خرد را به درستی به کار نگیرید، موجب رنج بیماری فقر و نادانی می گردد.
شادمانی عمدتاً به طرز تلقی های ذهن بستگی دارد، اما برای شاد بودن باید دارای سلامتی کامل، ذهن متوازن، زندگی موفق، کار مناسب، قلبی سپاسگزار، و بالاتر از همه خداشناسی باشیم. گمان نکنید که مشکلات در اوضاع و شرایط بیرونی نهفته است و منتظر تغییر آن نباشید شاد بودن یعنی در هماهنگی بودن با خداوند.

قدرت خداوند را پشتیبان تلاش های خود قرار دهید

اگر اندیشه خدمت به خداوند را داشته باشید، فیض او نصیب شما خواهد شد. قدرت الهی از آن شماست، برای دستیابی به سلامتی، شادمانی و آرامش آن را بکار گیرید، همچنان که دارای این اهداف هستید، در راه خود شکوفایی و به سوی موطن حقیقی خود در جوار خداوند گام بردارید.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
جمعه 88/10/4 ساعت 4:3 عصر

پدر

سایه ای بود و پناهی بود و نیست

شانه ام را تکیه گاهی بود و نیست

سخت دلتنگم ،  کسی چون من مباد

سوگ ، حتی قسمت دشمن مباد

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

” هست ” ناگه ” نیست” گردد در نظر

باورم شد ،  این من ناباورم

روی دوش خویش او را می برم!

می برم او را که آورده مرا

پاس ایامی که پرورده مرا

می برم در خاک مدفونش کنم

از حساب خویش بیرونش کنم

راست میگویم جز این منظور نیست

چشم شاعر از حواشی دور نیست

مثل من ده ها تن دیگر به راه

جامه هاشان مثل دل هاشان سیاه

منتظر تا بارشان خالی شود

نوبت نشخوار و نقالی شود

هر یکی  همصحبتی پیدا کند

صحبت از هر جا به جز اینجا کند

گفتنش تلخ است و دیدن تلخ تر

خوش به حالت ، خوش به حالت ای پدر

 

....در روز دوم دی ماه 88 مصادف با ششم محرم مشغول تدریس بودم ؛که تلفن همراهم زنک خورد وبرادرم گفت سریع بیا خانه ی با با ؛ نمی دانم چگونه به آنجا رسیدم ؛ در بازکردم دیدم همه در حال گریه وشیون و زاری هستند ؛ تازه فهمیدم بعداز  10 ماه از مرگ مادر ؛ پدر هم به سوی او شتافت ...چقدر سخت است درد بی پدری و بی مادری ...جهت تسلی دلم به این ماه دل خوش دارم ......


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 88/6/26 ساعت 3:4 عصر

به بهونه ی اتمام ماه مبارک رمضان

حرفایی که هر کی می تونه بزنه، ولی نه به هر کسی!

عزیزترینم!

بشنو صدامو وقتی صدات می زنم، گوش کن وقتی می خونمت

وقتی باهات نجوا می کنم روتو کن به من، من فرار هم که بکنم بازم میام سراغ تو

روبه روت وایمیسم و سر به زیر مویه می کنم،

همه ی امیدم وعده های قشنگ توئه

تویی که می دونی تو دل من چی میگذره،

تویی که می دونی من چی می خوام

تویی که از عمق وجودم خبر داری، من هیچ رازی ندارم که تو ندونی...

حتی اگه مال اون دنیام هم باشه بازم تو می دونی،

من تا بخوام به زبون بیارم تو تا تهشو خوندی...

تو از خواهش دل من خبر داری، تو می دونی دنبال کدوم سرنوشتم

اصلا سرنوشتمو تو نوشتی... یادته؟

تو بودی که ماجراهای زندگی منو از اول تا آخر رقم زدی

خود تو، نه هیچکس دیگه!

چه زیادش چه کمش، چه خوش یا ناخوش

چه اونایی که واسه همه رو شد، و چه اونایی که فقط تو خلوت خودم گذشت

همه رو تو می دونی...

نازنین من! اگه واسه دلخوریایی که ازم داری خودتو ازم دریغ کنی

این وجود گرسنه ی منو کی سیرش می کنه؟

دلبر من! روتو ازم برنگردون... که خوار می شم

و اگه تو خوارم کنی، دیگه کیه که منو عزیز کنه؟!

محبوب من! من از خشم تو و غضب بلاخیزت بازم به آغوش خودت پناه می برم

نازنین دلدارم! هر چند من لیاقت مهربونی تو رو ندارم

ولی لطف تو اون قدر بزرگ هست که بازم به من خوبی کنی

زیبای من! انگار وایسادم رو به روت و این امید که تو تکیه گاهمی

مثل یه چتر رو سرم سایه انداخته باشه

و همون جوری که انتظارشو دارم تو باهام حرف می زنی

اونم حرفایی که فقط تو بلدی و همون رأفتی که فقط از تو برمیاد

ای همه ی وجود من! اگه کوتاهی هامو ببخشی، کی از تو بزرگوارتر؟!

من که نمی دونم، شاید همین روزا مرگم برسه،

من هم که کاری که لایق تو باشه که نکردم هنوز،

پس اعتراف می کنم... و همین اعترافو وسیله ی عذرخواهی می کنم

راستش یه وقتایی که جرأت می کنم یه نظر بندازم به اعماق وجودم

می بینم وای به حالش! اگه تو نبخشیش!

مهربونم! تو که تو زندگیم همیشه به من خوبی کردی،

بیا و وقت مرگم هم خوبیتو دریغ نکن!

آخه چه جوری من از حسن نظرت نسبت به خودم نا امید بشم؟

حتی واسه بعد از مرگم! من که جز خوبی ازت ندیدم که...

حالا هم بیا و افسار کار منو هر جور خودت می دونی بگیر دستت

بیا و چاره ساز من گناهکاری باش که سرتا پام نادونیه

دلبر همیشگی من! خیلی وقتا زشتیامو ندیده گرفتی و پیش خوبا به روم نیاوردی

و من چه قدر به این ندیده گرفتنت تو اون دنیا محتاج ترم!

حالا که تو این قدر بزرگواری، بیا و فردای قیامتم جلو چشم اون همه آدم

که دارن نیگا می کنن منو مفتضح و رسوای همه نکن!

یار وفادار من! خوبیات باعث میشه خواسته های منم بیشتر بشن

گذشت تو هم که خیلی بالاتر از کرده های ناچیز منه

پس،  فردای قیامت کاری کن به دیدنت شاد بشم

آرامش وجود من! بی نیازاز عذرخواهی نیستم،

واسه همینه که ازت پوزش می خوام

تو اون قدر خوبی که همه ی خطاکارا ازت پوزش می خوان

و عذرشونو تقدیمت می کنن

تو نیازمو رد نکن، آرزو و امیدم و طمع منو به خودن ناامید نکن

بزرگوار من! اگه می خواستی خوار و خفیفم کنی،

هیچ وقت راهنماییم نمی کردی

و اگه قصد داشتی رسوام کنی که منو نمی بخشیدی!

و گمونم نمی کنم منو که یه عمره جوونیمو

واسه آرزویی که داشتم صرف کردم و از تو خواستمش، رد کنی...

همیشه ستایشت می کنم، همیشه و دائم، جوری که زیاد بشه ولی کم نشه

اون جوری که تو دوست داشته باشی و بهش رضا بدی

نازنین یارم! اگه منو به خاطر بدیام بگیری، منم دامنتو به خاطر گذشتت می گیرم

و اگه منو به خاطر گناهام بگیری، به خاطر بخششت دامنتو رها نمی کنم

حتی اگه جهنم هم برم داد می زنم

و به همه ی اهل جهنم می گم که چقدر دوستت دارم.

زیبای من! اگه کارای من در مقابل تو کوچیکه،

عوضش آرزوم با امید به تو تا بخوای بزرگه!

حالا خودت بگو من چه جوری از پیشت دست خالی و محروم برگردم؟!

در حالی که حسن نظرم اینه که خوبیای تو شامل حالم میشن.

وای... عزیزم! عمرمو چه بیهوده به غفلت و بی خبری از تو فنا کردم!

چه بی فایده جوونیمو به مستی و دوری از تو گذروندم!

اون روزا اون قدر مغرور خوبیات بودم که بیدار نشدم و جلو چشمت،

رفتم تو راهی که آخرش غضب تو بود! 

اما حالا من یه نوکر خانه زاد، پیشت وایسادمو دست به دامن بزرگواریت شدم.

من عذر خواه اون چیزایی ام که در حضور تو انجامشون دادم

و از نگاه تو به خودم حیا نکردم! من می خوام ببخشیم چون بخشش از مرام توئه.

قربونت برم! من که نا نداشتم از اون همه سرپیچی برگردم

مگه همون موقعی که تو با محبتت بیدارم کردی

تا اون جوری بشم که تو دوست داری

بعدشم دلمو از هر چی چرک غفلت از خودت بود پاکش کردی.

حالا نیگام کن مثل کسی که صداش زدیو جوابتو داده،

یا مثل کسی که کاری بهش سپردی

و خودت کمکش کردی تا واست انجامش داده!

آی نازنینی که اون قدر به من نزدیکی

که هیچوقت از منی که شیفته ی توأم دور نمیشی.

آی دست و دلبازی که کم نمیذاری از کسی که امید به هدیه ی تو داره.

یه دل بهم بده که از سر شوق بهت نزدیکش کنم.

و یه زبون که با راستگویی تا پیش تو بالا بره

ای همه ی هستی من! هرکی که معرفش تو باشی

دیگه ناشناس و غریبه نیست

و هر کی به تو پناه بیاره دیگه سرگردون نیست

و هر کی به تو رو بیاره آزاد و رهاست.

هر کی تو راه تو باشه نورانیه و هر کی به تو چنگ بزنه در امانه.

من به تو پناه آوردم. پس حالا خوش گمانی منو به محبت خودت نا امید نکن.

و دلسوزیت رو از من نپوشون. منو تو جایگاه کسایی قرار بده

که امیدشون اینه که با دوستی تو محبتت بهشون زیاد می شه

و الهام کن به من تا همیشه و همیشه واله و شیدای یاد تو باشم.

همتی بهم بده تا اسمتو که می برم روحم تازه بشه

و جایگاه مقدستو بفهمم. به خودت قسم می دم که

منو تو مقام کسایی که اهل عبادت هستن

و به مقام شایسته ای که تو دوست داری ملحق کنی.

من که نمی تونم بدیا رو از خودم دور کنم

سود و منفعت من که در اختیار خودم نیست.

من فقط یه بنده ی ضعیف و گناهبار، و یه برده ی توبه کارم.

پس مبادا منو بذاری جزو اونایی که ازشون روتو بر می گردونی.

یا اونایی که فراموشی یاد تو باعث شده که ازشون گذشت نکنی!

معبود من! نهایت بریدگی از غیر خودت و پیوستن به خودت رو به من عطا کن.

چشم های دل ما رو به نورانیت در تو نگریستن روشن بفرما

تا جایی که چشم دل پرده های نور را از هم بدره

و واسه تماشای تو حتی دیگه به نور هم نیاز نداشته باشه

و برسه به سرچشمه ی عظمت و روح ما آویخته به مقام عزت و قداست تو بشه

مرا از آنانی قرار ده که صدایشان زدی و اجابتت کرد

و به او توجه کردی و او از جلال تو مدهوش شد

و تو در پنهان با او نجوا کردی و او در عیان برای تو عبادت کرد.

خدایا! بر خوش گمانی من غبار نومیدی چیره مگردان

و از کرم زیبایت امیدم را قطع مفرما.

 پروردگار من! اگر خطاها مرا از چشمت انداخته،

از این سو با توکل نیکویم بر خودت، از من چشم پوشی کن.

و اگر گناهان، مرا از کرم لطف تو فرود آورده،

در عوض یقینم به کرم عطوفتت مرا آگاه ساخته است.

و اگر سهل انگاری از آماده شدن برای دیدارت مرا خواب کرده

در عوض شناخت به کرم نعمتهایت مرا بیدار ساخته است.

بار الها! اگر عقوبت بزرگ تو مرا به آتش می خواند،  

شکوه پاداشت نیز مرا به بهشت دعوت می نماید.

خدای من! از تو می خواهم و به درگاه تو می نالم

و با رغبت از تو می طلبم که بر محمد و آل محمد درود فرستی

و مرا از آنانی قرار دهی که همواره به یاد توأند

و پیمان تو را نمی شکنند و از ستایش تو غافل نیستند

و فرمان تو را سبک نمی شمارند.

معبودا! مرا به نور تابنده ی عزتت ملحق ساز تا تو را بشناسم

و از غیر تو رویگردان شوم و از تو که مراقب منی خوف ورزم

ای صاحب شکوه و کرامت

و درود و رحمت خدا بر محمد فرستاده اش و خاندان پاکش

 و سلام و درودی بسیار...


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
دوشنبه 88/6/16 ساعت 12:27 صبح

الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی،
و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟
خدایا من کیستم که بر درگاه تو زارم یا قصه درد خود بتو پردازم.
در عشق تو من کیم که در منزل من از وصل رخت گلی دمد بر گل من .
الهی ای راهنما به کرم ، فروماندم در حیرت یکدم ، آن کدام است ؟ دمی که نه حوا در آن گنجد نه آدم .
اگر من دم بیابم چون من کیست ؟ بیچاره زنده ای که بی نفسش باید زیست .
الهی از جودتو هر مفلسی را نصیبی و از کرم تو هر دردمندی را طبیبی و از رحمت تو هر کسی را سهمی .
بگذار تا داستان درد خود بتو پردازم ، بر درگاه تو میزارم و به امید تو می نازم ، یک نظر در من نگر تا دو گیتی به آب اندازم .
مهر تو به مهر خاتم ندهم ...
وصلت به دم مسیح مریم ندهم ...
عشقت به هزار باغ خرم ندهم ...
یک دم غم تو به هر دو عالم ندهم ...
الهی هر چند ما گنهکاریم تو غفاری ، هر چند ما زشت کاریم تو ستاری ...
الهی گنج فضل تو داری و بی نظیر و بی یاری ، ما را سزاست که خطاهای ما را در گذاری.
الهی به نشانت بینندگانیم ، به نامت زندگانیم ، به فضلت شادانیم ، به مهرت نازانیم ...
از جام مهر تو مست ماییم ، صید عشق تو در دام ماییم ...
زنجیر معنبر تو دام دل ماست .
عنبر ز نسیم او غلام دل ماست .
در عشق تو چون خطی بنام دل ماست .
گویی که همه جهان بکام دل ماست .
الهی دانی که من به خود و به این ورزم و نه به کفایت خود شمع هدایت افروزم ...
از من چه آید ؟ و از کردار من چه گشاید ، طاعت من به توفیق تو ، خدمت به هدایت تو ...
توبه من به رعایت تو ، شکر من به انعام تو ، ذکر من به الهام تو ...
همه تویی ، من کیم ؟ اگر فضل تو نباشد من بر چه ام ؟
الهی ، اگر تو مرا خواستی ، من آن خواستم که تو خواستی و آن خواهم که تو خواهی ...
آمین ...

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
دوشنبه 88/1/10 ساعت 12:11 صبح

اگر مردان بزرگ را بیش از اندازه
ارزشمند شمارید نزدیک به زمین زندگی کنید وهمیشه ساده باشید در مشاجرات عادل و
بخشنده باشید در کار همان چیزی را رانجام بدهید که از ان لذت می برید در زندگی
خانوادگی همیشه در دسترس و حاضر باشید.

وقتی از اینکه خودتان هستید خوشنودید و
از رقابت و مقایسه دست کشیده اید همگان به شما احترام می گذارند.

اگر کاسه خود را بیش از اندازه پر کنیم
لبریز می شود

اگر چاقوی خود را بیش از اندازه تیز
کنید کند می شود

اگر زیاد به دنبال پول و راحتی باشید
هرگز ارام نمی گیرید

تا وقتی به دنبال تایید دیگران باشید
برده انها خواهید بود

کار خود را انجام دهید سپس رها
کنید

این تنها راه ارامش است
...

به امید رسیدن به ارامش در
زندگی


    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/11/10 ساعت 5:5 عصر

عشق مثل نفس کشیدن

در عشق، ابهامی وجود ندارد ـ
ابهام، در ماست.
نه تشریفاتی در عشق هست و نه فرضیاتی فلسفی.
عشق، رهیافتی ساده و مستقیم به زندگی ست.
کلمه ی ساده و بی پیرایه ی عشق.
معجزه ای را در خود نهفته دارد.
مهم نیست که به چه کسی عشق می ورزی،
متعلق عشق موضوعیت ندارد.
آنچه مهم است این است که
بیست و چهار ساعت روزت را عاشقانه سپری کنی،
همان طور که در بیست و چهار ساعت روزهایت،
بی استثنا نفس می کشی.
نفس کشیدن هدفی را دنبال نمی کند،
عشق نیز خواهان چیزی جز خود نیست.
اگر با دوستی هستی، نفس می کشی.
اگر در کنار درختی نشسته ای، نفس می کشی.
اگر در اب شنا می کنی، نفس می کشی.
یعنی هر کاری که می کنی،
با نفس کشیدن همراه است.
عشق نیز باید همین ویژگی را داشته باشد،
یعنی باید هسته ی مرکزی همه ی کارهای تو باشد.
عشق باید طبیعی باشد، مثل نفس کشیدن.
در واقع، عشق همان نسبتی را با روح دارد که
نفس کشیدن با جسم.

    نظرات دیگران ( )
نویسنده: منصور حسین آبادی
پنج شنبه 87/9/21 ساعت 4:0 عصر

روزگاری زمین سرد بود ..

روزگاری زمین سردِ سرد بود ..

روزگاری که آینه ها پی در پی روزهای سرد زمین را در تابش خورشید های مکرر غرق می کردند.

اما چیزی نگذشت که آینه ها یک به یک شکستند و یاد خورشید تنها در خرده های آینه ها بر جا ماند.

چیزی هم نخواهد گذشت که آینه و خورشید هم فراموش می شوند ..

روزی می رسد که اصلاً انکارش می کنند .. نه آینه ای بوده و نه خورشیدی ..

چیزی نمی گذرد که داستان آینه و خورشید هم افسانه می شود.

اما حواسمان باشد !!

تنها راه ما به خورشید از همین تکه تکه های آینه هاست.

شنبه تکه هایی از این آینه ها که روزگاری جلوه گر خورشید بودند، می آیند.

شنبه می آیند مبادا من و تو در پیچ و خم زندگی امروز حماسه های دیروز را فراموش کنیم .

می آیند که رها کنیم هر چه روزمرگی و عادت را .. عادت را .. عادت را ....


    نظرات دیگران ( )
   1   2   3      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • تبریک مهرماه92
    اشک
    ولادت امام رضا علیه السلام
    و او که شاهد زندگی ماست...
    خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
    [عناوین آرشیوشده]

  •  RSS 

  •  Atom 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • پیوندهای روزانه


  • مطالب بایگانی شده

  • ** مسوولیت مطالب به عهده صاحب وبلاگ می باشد** لینک دوستان من

  • لوگوی دوستان من

  • اشتراک در وبلاگ

  • وضعیت من در یاهو

  • document.write("
    "); else